#داستانهای_قرآنی
داستان قرآنی حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله وسلم
#قسمت_سی_و_هفتم
آن روز گذشت ، جنگی هم واقع نشد و شب فرا رسید . از ابتدای شب ، هوا رو به سردی گذاشت و باد هم وزیدن گرفت . رفته رفته هوا به قدری سرد شد که قریش در خیمه ها آتش افروختند . باد هم بر شدت خود افزود تا حدی که خیمه ها را از جا کند .
🔥طنابها پاره شد ، آتشها را پراکنده ساخت و زندگی قریش را بر هم زد .در آن شب رسول اکرم ( ص ) مرتبا در پیشگاه خداوند به راز و نیاز مشغول بود و برای دفع شر قریش از حق تعالی استمداد می کرد . حذیقه بن یمان می گوید :
🌸 به دستور پیامبر اسلام ( ص ) در آن دل شب ، برای کسب خبر ، به سپاه قریش آمدم و خود را به خیمه ابوسفیان رساندم .وضع عجیبی بود . همه از سرما می لرزیدند . خیمه ها به هم ریخته و همه آشفته بودند ابوسفیان به اطرافیانش گفت : ( می بینید . حیوانات ما تلف شدند . بنی قریظه با ما مخالفت کردند .
🌪 این باد سرد خودمان را هم خواهد کشت . من معتقدم ماندن ما در اینجا مصلحت نیست . اینک من آماده بازگشت به مکه ام . ) این سخن بگفت و بر شتر خود نشست و به راه افتاد . سایرین هم به متابعت او ، شبانه کوچ کردند و مدینه از محاصره نظامی که مسلمانان را به جان آورده بود ، نجات یافت .
☀️صبح روز بعد ، از سپاه نیرومند قریش ، کسی در اطراف مدینه دیده نمی شد . مسلمین باچهره های خندان و دلهای شادمان ، رفت و آمد می کردند و شهر مدینه وضع عادی خود را باز یافته بود .
#ادامه داستان در قسمت بعد ....
🎋🎋🦋🎋🎋🎋
✨ @Lootfakhooda ✨