#داستانهای_قرآنی
داستان قرآنی حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله وسلم
#قسمت_سی_و_چهارم
نعیم خداحافظی کرد و یکسر به کنار قلعه بنی قریظه آمد . حلقه در را به صدا درآورد و پس از لحظه ای به درون قلعه راه یافت و با کعب بن اسد ، رئیس بنی قریظه به مذاکره پرداخت و در خلال سخنانش چنین گفت :
💥شما سوابق دوستی مرا با خودتان می دانید و من در چنین لحظات حساس که خطری عظیم شما را تهدید می کند ، وظیفه خود دانستم که مطالبی را گوشزدتان کنم .سپاه قریش و نیروی غطفان که اینک مدینه را محاصره کرده اند و شما هم با آنها هماهنگ شده اید ، هیچیک ساکن این منطقه نیستید . چه غالب شوند و چه مغلوب ، به وطن خود باز می گردند . ولی شما . . .
🍁آری شما با محمد همسایه و ساکن این سرزمین هستید . به من بگوئید : اگر قریش شکست خوردند و رفتند ، تکلیف شما چه می شود و شما با محمد چه خواهید کرد ؟ ! شما با کدام تضمین با قریش پیوسته اید ؟ ! آیا قریش تعهدی به شما سپرده است که تنهایتان نگذارد و بدست دشمنتان نسپارد ؟ من معتقدم شما برای اطمینان از عواقب کار ، چند تن از رجال و اشراف قریش و غطفان را بگیرید و به عنوان گروگان در قلعه خود نگهدارید .
🏹تا در صورت بروز حوادث نامطلوب ، آنها مجبور به یاری شما باشند این سخنان را نعیم با حرارتی زایدالوصف و لحنی کاملا صمیمانه ادا کرد و اثری عمیق در یهودیان نمود . آنها مثل اینکه از خواب گرانی بیدار شده باشند ، از راهنمائی های نعیم تشکر کردند و تصمیم گرفتند به آن عمل کنند .
#ادامه داستان درقسمت بعد ....
🎋🎋🦋🎋🎋🎋
✨ @Lootfakhooda ✨