#داستان_شب💫
🔹آورده اند که کفندزدی در بستر مرگ افتاده بود و پسر خویش را فراخواند.
پسر به نزد پدر رفت گفت:
«ای پدر امرت چیست؟»
پدر گفت: «پسرم من تمام عمر به کفندزدی مشغول بودم و همواره نفرین خلقی به دنبالم بود. اکنون که در بستر مرگم و فرشته مرگ را نزدیک حس میکنم، بار این نفرین بیش از پیش بر دوشم سنگینی میکند. از تو میخواهم بعد از مرگم چنان کنی که خلایق مرا دعا کنند و از خدای یکتا مغفرت مرا خواهند.»
پسر گفت: «ای پدر چنان کنم که میخواهی و از این پس مرد و زن را به دعایت مشغول سازم.»
پدر همان دم جان به جان آفرین تسلیم کرد. از فردا پسر شغل پدر پیشه کرد با این تفاوت که کفن از مردگان خلایق میدزدید و چوبی در شکم آن مردگان فرو مینمود و از آن پس خلایق میگفتند:
«صد رحمت به کفن دزد اولی که
فقط میدزدید و چنین بر مردگان ما
روا نمیداشت.»
❀༺◍⃟჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄❀
@Roye_mahe_khoda