eitaa logo
🕋💫ظهور نزدیک است💫🕋
3.3هزار دنبال‌کننده
63.5هزار عکس
70.9هزار ویدیو
404 فایل
🔥فتنه‌رابایدباروشنگری خاموشكرد. 💎 هرجاروشنگری بود،فتنه‌انگیزدستش كوتاه میشود ❤باخامنه ای کسی نگرددگمراه اودرشب فتنه میدرخشدچونماه @yazdanp_m @mahdyyonfatematazzahra https://eitaa.com/mahdyyon313 تلگرام @MAHDYOON313 @mahdyyon https://t.me/mahdyyon313
مشاهده در ایتا
دانلود
_+ببخش برهـ... 🌱 _"حوصله داری سر پـل صراط ببینیشون بــاز؟!! ❤️‍🩹 💌 | @Menhaj_salehin| 💌
🌿❤️🌿❤️🌿 💥 ✔با یه ساپورت میاد خیابون سردش نمیشه!! اما گرمای تابستون اگه روسری سر داشته باشه از گرما هلاڪ میشه !😐 ✔خانمه با ڪفش پاشنه بلند داخل خیابون پیچ و تاب خورون، جولان میده! اما جمع ڪردن چادر یا مانتو بلند براش خیلی خیلی سخت شده ! 😑 ✔ته ریش گذاشتن برای مد و ڪلاس میشه خوشتیپی! اما برای محرم و مسجد ڪه باشه میگن اُمل و شلخته ! 🤦‍♂ ✔ روزهای معمولی صدای ضبط ماشینش انقدر بلنده که نمی گه ڪسی مریض داره! بعد در سال فقط سه روز هیئت بیرون بیاد میگن مریضا آسایش ندارن :) التماس تفکر📗🖇 💌 | @Sokote_Bigharar | 💌
🌿❤️🌿❤️🌿 ✍ روزی بهلول داشت از کوچه ای می‌گذشت شنید که استادی به شاگردهایش می‌گوید: من در سه مورد با امام صادق(علیه السلام) مخالفم. 1⃣ یک اینکه می گوید خدا دیده نمی‌شود. پس اگر دیده نمی شود وجود هم ندارد. 2⃣ دوم می گوید: خدا شیطان را در آتش جهنم می سوزاند در حالی که شیطان خود از جنس آتش است و آتش تاثیری در او ندارد. 3⃣ سوم هم می گوید : انسان کارهایش را از روی اختیار انجام می دهد در حالی که چنین نیست و از روی اجبار انجام می دهد. بهلول که شنید فورا کلوخی دست گرفت و به طرف او پرتاب کرد. اتفاقا کلوخ به وسط پیشانی استاد خورد. استاد و شاگردان در پی او افتادند و او را به نزد خلیفه آوردند. خلیفه گفت : ماجرا چیست؟ استاد گفت : داشتم به دانش آموزان درس می دادم که بهلول با کلوخ به سرم زد. و الان درد می کند. بهلول پرسید : آیا تو درد را می بینی؟ گفت : نه بهلول گفت : پس دردی وجود ندارد. ثانیا مگر تو از جنس خاک نیستی و این کلوخ هم از جنس خاک پس در تو تاثیری ندارد. ثالثا : مگر نمی گویی انسانها از خود اختیار ندارند ؟ پس من مجبور بودم و سزاوار مجازات نیستم. 👌استاد اینها را شنید و خجل شد و از جای برخاست و رفت😁
🌿❤️🌿❤️🌿 اعتقادمون هم بالا پایین میشه...! 💌 | @Sokote_Bigharar | 💌
🌿❤️🌿❤️🌿 🔹روزی در نماز جماعت موبایل یه نفر زنگ خورد. 🔸زنگ موبایل آن مرد ترانه‌ای بود. بعد از نماز همه او را سرزنش کردند و او دیگر آنجا به نماز نرفت. 🔹همان مرد به کافه‌ای رفت و ناگهان قلیان از دستش افتاد و شکست. 🔸مرد کافه‌چی با خوشرویی گفت اشکال نداره، فدای سرت... 🔹او از آن روز مشتری دائمی آن کافه شد! 🔻حکایت ماست: 🔻جای خدا مجازات میکنیم، 🔻جای خدا میبخشیم، 💌 | @Sokote_Bigharar | 💌