eitaa logo
محیــــا
2.3هزار دنبال‌کننده
4.5هزار عکس
1.6هزار ویدیو
33 فایل
🌸کانالی برای الگو سازیِ سبکِ زندگیِ بانوی مسلمانِ ایرانی ✨اَللَّـهُمَّ اجْعَلْ مَحْيايَ مَحْيا مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد 🔆 تفسیر قرآن،شرح جامعه کبیره و شرح خطبه فدکیه @Talabe_Channel 🔹جمعیت مردمی رحماء 🔸ارتباط با ادمین : @MAHYA_BAN00_ADMIN
مشاهده در ایتا
دانلود
💠بسم الله اَلرَحمن اَلرَحیم💠 🔅ماجرای امروز کلاس ما🔅 چشمهایم را که باز کردم گویی از آسمان به زمین افتادم، درد شدیدی مهمان ناخوانده سرم شده بود، سروصداهای دیشب که خواب را از چشمان اهل محل از جمله من گرفته بود، سبب کسالت اول صبحم بود. اما شوق یک روز نو و کشش کلاسهای پر مهر مرا از جا پراند. معمولاً بحثهای جالبی در کلاسها اتفاق می افتاد ولی حال و هوای این روزها مباحث را فراوان تر و بعضی اوقات عجیب تر کرده بود. وارد کلاس که شدم، حال کلاس را متفاوت از قبل یافتم، چیزی نگفتم. با مقدمات همیشگی و سلام و احوالپرسی خواستم درس را شروع کنم که ورود با عجله کسی نگاه همه را به سمت خود جلب کرد...... -سلام، اجازه هست؟ ببخشید دیر شد گفتم:«اجازه ما هم دست شماست بفرمایید.» ادامه دادم «خب به کجا رسیده بودیم؟» چون رسم کلاس ما این بود که خود بچه ها درس می دادند و به صورت گفتگو مباحث را پیش می بردند. چیدمان صندلی ها با کلاسهای دیگر متفاوت بود، همه دور هم و گرد می نشستیم. در واقع کلاس گعده ای اداره می شد. با همراهی نگاه ها؛ خانم صادقی به جایش رسید و نشست. نگاهی همراه با سوال به من انداخت، نگاهم را به نگاهش گره زدم و حالش را پرسیدم، انگار منتظر بود تا آتشفشان درونش را رها کند، من راه را برایش باز کرده بودم، بی درنگ با صدایی بلند گفت: «من دیگر نمی دانم کدام طرفی باید باشم تا حالا می دانستم اما از دیروز نمی دانم راه کدام است؟ بی راهه کدام؟» گفتم:«دیروز مسئله ای پیش آمده؟» خانم صادقی از خانمهای متین و منطقی و موجهی بود، حتما این لحن و رفتار سببی داشته. گفت: «دیروز در مدرسه دخترم را زده اند، دندانش شکسته!» در حالی که سعی می کرد بغض گلویش را مهار کند، ادامه داد: «پس معاونین و مدیر، معلمها و دیگر مسئولین مدرسه کجا بودند؟ چرا کاری نکردند، چرا جلوی بچه‌ها را نگرفتند؟» خواستم از اول ماجرا را توضیح دهد، او هم تمام اتفاقات مدرسه ی دخترش را ریز به ریز گفت. خلاصه ماجرا ایستادگی یک دختر شانزده ساله بر سر اعتقاداتش بود و تاوانی که به جهت دفاع از عقایدش داده بود. تا اینجای حوادث دل مادر را نه تنها آزرده نکرده بود که مایه مباهاتش به فرزند شده بود..... با پیش رفتن گفتگوها متوجه شدم حرف اول خانم صادقی حرف بیشتر بچه هاست دیگر نمی دانستند کدام طرفی هستند؛ دیگر نمی دانستند کدام طرفی باشند. اتفاقات و عملکرد های برخی از مسئولین ریز و درشت و خبرهایی که گاهی راست گاهی کذب به گوششان رسیده و یا حتی به چشم دیده بودند؛ دانه تردید و دو دلی را در دلهایشان کاشته بود. از آنجا که معمولأ چه در تدریس دروس، چه مسائل خارج از درس، ذهن بچه ها را به چالش می کشم و هیچوقت مطلب را مثل لقمه حاضر و آماده در ذهنشان نمی گذارم و مستقیم جواب پرسشهایشان را نمی دهم بحث را با پرسشهایی از خودشان شروع کردم...... -ببینم منظورتان از بیان تردید و دودلی چیست؟ هرکسی پاسخی داد، گفتم «جمع بندی پاسخها اینست که تشخیص حق و باطل برایتان سخت شده؟» یکی گفت «نه استاد، به قول خود شما تشخیص حق و باطل سخت نیست؛ تمییز حق و حق نما مشکل است. ما الان دچار فتنه هستیم؛ مسلما حق و حق نما به هم آمیخته و کار ما مشکل است» گفتم:«قسمت اول حرفت را قبول دارم ولی قسمت دوم را نه..... با چه استدلالی گفتی الان حق و حق نما به هم آمیخته شده؟» باز هم هر کسی پاسخی داد.... از مسائل فرهنگی تا سیاسی، اقتصادی و دهها گزاره مشکل ساز که جامعه و کشور درگیر آن است را مطرح کردند. گفتم: «تمام مسائل جزئی را بیان کردید؛ من هم قبول دارم. البته حتما شما منظور من را از جزئی می دانید که به معنای بی اهمیت و کم ارزش نیست، منظور از جزئی؛ جزئیاتی هستند که زیر مجموعه یک امر کلی جا می گیرند، ببینم منظور شما از بیان این مشکلات این نبوده که مسئله های جزئی شما را در مورد امر کلی دچار شک کرده است؟» سکوت بی سابقه ای کل فضای کلاس را گرفت، تا به حال کلاسی به این ساکتی به خود ندیده بودم، لبخندی زدم و گفتم: «چه عجیب، بچه های سر به راه و آرامی شده اید» بچه ها هم که تا به حال چنین سکوتی را در این کلاس ندیده بودند؛ با خنده و همهمه دیوار صوتی را شکستند و دوباره بحث شروع شد..... ادامه دارد.... 🖌صُراحی ________📝✍__________ 🆔 @MAHYA_BAN00
محیــــا
💠بسم الله اَلرَحمن اَلرَحیم💠 🔅ماجرای امروز کلاس ما🔅 چشمهایم را که باز کردم گویی از آسمان به زم
🔰ادامه: 🔅ماجرای امروز کلاس🔅 ......چند نفری گفتند: «نه، ما مرد روزهای سخت هستیم» بعضی گفتند: «تا الان به امور اینطوری نگاه نکرده بودیم» اما خب عده ای هم که کم نبودند، گفتند: «درست است ما با همین جزئیات دچار شک شده ایم اصلاً همین امور و مسائل جزئی ما را به دوراهی تردید کشانده است» گفتم:«نه اینکه به شما حق بدهم ولی درکتان می کنم..... توصیه این بار من مثل همیشه و دفعات قبل به شما این است؛ سعی کنید همواره مبنایی با زیرساخت صحیح برای خود بسازید، هرگاه به مسئله ای برخوردید برای یافتن جواب به مبنا رجوع کنید تا دچار تردید نشوید. مبانی استوار مانند ستونهای محکمی هستند که هر ساختمان و بنایی به آنها نیاز دارد و بر آن تکیه می کند چنین نباشد؛ که مصداق این بیت شوید: خانه از پایبست ویران است خواجه دربند نقش ایوان است.» خوشبختانه همه بچه های کلاس با نوع ادبیات و نگرش مبنایی آشنا بودند ولی در حوادث این روزها و سیل هجمه ها نتوانسته بودند مبنایی منسجم را برای خودشان ترسیم کنند. گفتند: «چطور به مبنا برسیم؟ از کجا مبنایی کلی به دست آوریم؟ کار خیلی سخت است.» گفتم: «مهمترین منبع شما به عنوان افرادی معتقد، قرآن است و تاریخ اسلام» من چند مقدمه برای شما بیان می کنم، نتیجه گیری با خودتان» بچه ها خندیدند و گفتند: «بله، مثل همیشه بار سنگین به دوش خودمان» برخاستم و روی تخته شروع به نوشتن کردم: مقدمه ١- صریح قران «خدا در درون یک فرد دو قلب قرار نداده است.» (آیه ۴ سوره احزاب) حتماً می دانید که منظور از قلب عضو صنوبری شکل بدن نیست؛ اگرچه تفاسیری راجع به همین امر هم وجود دارد، منظور عمیق تر ادراک و دریافت، محبت و طلب دو امر متناقض با هم است که مسلماً نشدنی است. مقدمه ٢- تو یا طالب حقی یا باطل. طبق آیات قرآن حد میانی و خنثی وجود ندارد. اگر تحت ولایت حق نباشی بطور حتم تحت ولایت طاغوت هستی. (آیاتی از جمله آیه ٢۵٧ بقره، آیات ١۵٠ و ١١۵ نساء) عاشورا مردم بی طرف نداشت، یا با حسین (ع) یا با یزید، اگر فردی در خیمه حسین(ع) نبود طرف یزید بود اگرچه شمشیر هم نکشیده باشد. مقدمه ٣- دشمن معاویه چه کسی بود؟ دشمن یزید و ابن زیاد چه کسی بود؟ چه کسی در برابر آنها ایستاد؟ همه جواب دادند «خب معلوم است حضرت علی (ع) و امام حسن (ع) و امام حسین (ع)» مقدمه ۴- کدامیک حق بودند؟ معاویه و یزید؟ اگر آن زمان بودی طرف کدام بودی؟ مقدمه ۵- امروز دشمن تفکر قدرت و سلطه طلبی آمریکا، سبک زندگی مادی‌گرای تک بُعدی شهوت پرست اروپایی و اندیشه برتری جویی و نابودی بشریت صهیونیستی کیست؟ مقدمه ۶- دشمنِ دشمن تو دوست توست..... حالا تو کدام طرفی هستی؟ رسیدن به نتیجه و انتخاب با خودتان. 🖌صُراحی _________📝✍__________ 🆔 @MAHYA_BAN00
بسم الله الرحمن الرحیم 🔴 «تو بی نهایت می شوی اگر....» 📌فکر می کنم این موردی که می خواهم بگویم را تقریباً همه ماها تجربه کردیم. گاهی اوقات در مورد بعضی مسائل با دلایل عقلی حتی مشاهدات تجربی به یقین می رسیم و آن مسئله برایمان حل می شود ولی دلمان آرام نمی گیرد. یعنی مسئله را به عین الیقین می بینیم و با علم الیقین درک و قبول می کنیم ولی هنوز به مرتبه حق الیقین که مایه آرامش دل است نرسیده ایم. سالها بود در منابع معتبر می خواندم و از افراد موثق می شنیدم که رشد و رسیدن به مقامات عالی انسانی در انزوا و ترک اجتماع نیست بلکه برعکس در جمع و میان مردم است. رجحان عبادات جمعی بر فردی، برتری بی حد و حصر نماز جماعت بر نماز فرادا، احیای شبهای قدر با دیگر افراد، کار و فعالیت مذهبی، فرهنگی، اجتماعی حتی فعالیتهای دنیوی دسته جمعی نتایج بهتری از فردی دارد. دست خدا با جماعت است، دعا در جمع به اجابت نزدیکتر، ثواب عبادت جمعی بیشتر. این چند سال اخیر هم که مباحث مربوط به منتظر واقعی و انجام وظیفه در جهت تسهیل ظهور به صورت تشکیلاتی، کنار رفتن «من» و اصالت دادن به «ما». همه اینها رو پذیرفته بودم ولی هنوز دلم می گفت چطور می شود؟ آخر من حال بهتری در تنهایی و عبادت فردی دارم، گویی وقتی شب قدر تنهای تنهایم به خدا نزدیکترم یا خیلی از مواقع و موارد دیگر که به صورت فردی است توجه و تمرکز بیشتر و بهتری دارم تا اینکه.... شب شهادت بانوی دو عالم بود، نزدیک اذان مغرب راهی مسجد شدم، مثل همیشه قبل از ورود مکثی کردم از خدا و مادر کل کائنات خواستم رزق امشب مرا فراخ گردانند! بسم الله...... ..... حس کردم صدای سخنران برایم آشناست، سرم را بلند کردم در مانیتور قسمت خانمها چهره ای نورانی با محاسن بلند و سفید و عمامه و عبای مشکی ای که بر متانت و اُبهت سید بزرگوار می افزود نمایان بود. می شناختمش، همیشه منبرهای کوتاه ولی پرمغزی دارد. تمام مطلب منبر آن شب تفسیری مختصر از این روایت بود «المؤمن مرآت المؤمن». تا به حال در تفسیر این روایت بیشتر از این نشنیده بودم که مؤمن مانند آیینه برای برادر مؤمنش است یعنی باید ایرادها، نقایص و اخلاق و رفتار ناپسند برادر مؤمن خود را مانند آیینه به او بگویید تا او هم به نواقص خود آگاه شود و سعی در برطرف کردنشان کند. به گمانم شما هم این تفسیر را به کرّات شنیده اید، نه اینکه درست نباشد، امّا عجب نگاه ظریف و توجه لطیفی این مرد خدا به این روایت حضرت رسول (ص) کرده بود..... «وقتی گفته می شود دو مؤمن مانند آیینه برای یکدیگر هستند مثل اینست که شما دو آیینه را روبروی هم قرار دهید» بعد اشاره به انگشتر عقیقش کرد و گفت «حالا این انگشتر را بین این دو آیینه قرار دهید، وقتی به این آیینه نگاه کنید درونش بی نهایت انگشتر می بینید وقتی به آن آیینه نگاه کنید درونش بی نهایت انگشتر می بینید. مَثَل مؤمن مَثَل آیینه های روبروی هم است و مَثَل ایمان مَثَل این انگشتر، وقتی دو مؤمن روبروی هم قرار می گیرند ایمان در درونشان بی نهایت می شود.» با خودم فکر کردم تو به تنهایی چقدر تلاش کنی؟ تو محدود و محصور چقدر تلاش کنی تا به بی نهایت برسی؟ قطره! تو فقط در دریا بی نهایت می شوی..... حالا دیگر دلم آرام گرفته بود، الهی الحمدالله 🖌صُراحی __________📝✍________ 🆔 @MAHYA_BAN00
بسم الله الرحمن الرحیم 🔸 «نگاه تو کجا و نگرش من» از جمله محفل های علمی، مذهبی، سیاسی، اقتصادی و.... و کرسی های آزاد اندیشی و میزگردهای تخصصی همانطور که همه ماها واقفیم تاکسی ها و صف نانوایی هاست. یک روز ظهر به همراه همسرم به نانوایی برای خرید نان رفتیم و گیر یکی از همین محافل افتادیم. آقایی جوان با سر و وضع بسیار شیک جلوتر از ما در صف بود با اینکه هیچگاه توجهی به چنین مواردی نمی کنم اما صحبت‌های خود آقا نظر همه از جمله من و همسرم را جلب کرد. قبل از اینکه بخواهیم حرفهایش را بشنویم شلوار جین سه میلیونی، کاپشن چرم شاید ده میلیونی(شاید هم بیشتر) و کتانی هایی که دیگر نمی‌دانستیم چند میلیون هزینه برداشته نگاهمان را جذب کرد. صحبت‌هایش تجزیه و تحلیل های اقتصادی و سیاسی با چاشنی دینی و مذهبی بود. اظهار درماندگی و عقب ماندگی می کرد از سختی معیشت و گذر زندگی می گفت، از سیاست‌های به نظر خودش نادرست نظام و دولت که مردم را بیچاره و بدبخت کرده اند، از فقیر شدن مردم کشور و..... بعد از خرید نان هم بدون توجه به صحبتهای دیگران سوار خودروی آخرین مدلش شد و رفت. از پشت سرم لحن آرام پیرمردی که زیر لب ذکر و حمد می گفت مثل گرمایی مطبوع در زمهریر حرفهای آن آقای جوان گوشم را نوازش داد. برگشتم و نگاهی به سیمای خداگونه اش انداختم، گفتم پدر جان بفرمایید اول شما نان بگیرید قبول نمی کرد اما با اصرار همسرم پذیرفت قبل از رسيدن نوبت سر حرف باز شد، متوجه شدم پدر دو شهید است، شهیدانی که اکنون مسئولیت فرزندانشان به عهده این پدر بزرگ پیر افتاده و او نیز در خانه محقرش چهار نوه و دو عروسش را زیر بال و پر گرفته گذران زندگی می کنند. سرشار از نشاط بود با اینکه از حرف‌هایش مشخص بود اوضاع مالی خوبی ندارد اما با بهجت و سرور از نعمتهایی که خدا به او داده صحبت می کرد و نور رضایت از چشمانش پبدا بود، چندتایی نان ساده خرید و الحمداللهی از با تمام وجودش گفت و رفت.از آن روز در فکرم در فکر اینکه نگاه خدا کجا و نگرش ما آدمها در زندگی کجا؟ معنای فقیر و مسکین از نظر قرآن کجا و از نظر ماها کجا؟ یک نفر با تمام امکانات مادی احساس فقر دارد! در یکی از مرفه ترین مناطق شهر با بهترین خانه، ماشین و لباس زندگی می کند اما خود را فقیر می داند و نگران معیشت است و به زمین و زمان بد و بیراه می گوید! بعد قرآن می گوید فقیر کسی است که مخارج یک سالش را نداشته باشد یعنی اگر همین امروز این هفته و این ماه تأمینی فقیر نيستی، تو به واسطه من رزاق غنی هستی. خدایا پس آدمهای اینچنینی که مخارج یک سال که هیچ مخارج چند سال بعد و حتی تا آخر عمر را دارند اما نگرانند مصداق کدامین مفهوم و واژه در ادبیات قرآن هستند؟ با یک جستجو واژه قرآنی «مُترِف» را یافتم «مُترفان» آنانکه ثروت دارند و در لذتها و خوَگذرانی ها فرو رفته اند اما...... خدایا نگرش مان را با نگاه خودت یکی کن تا گرایش مان با گرایش تو یکی شود. 🖌صُراحی ________📝✍__________ 🆔 @MAHYA_BAN00
بسم الله الرحمن الرحیم 💠 «عهد مقدس» 💠 🔺هنوز هوا گرگ و میش بود که از خانه بیرون زدیم، قرار شده بود نماز صبح را در راه بخوانیم تا زودتر برسیم و بتوانیم از تمام روز استفاده کنیم. نسیم خنک صبحگاهی و سکوت مطبوع فرصت مناسبی برای تفکر فراهم کرده بود حس سبکی و رهایی سراسر وجودم را فراگرفته بود. تقریباً مقدار زیادی از جاده را طی کرده بودیم که دخترم از خواب بیدار شد و سراسیمه گفت «کجا؟ کجا می رویم؟» گفتم «یه جای خوب، خواب بودی بیدارت نکردم با بابا بغلت کردیم و گذاشتیم تو ماشین» گفت «چه خوب! ولی برگردیم، برگردیم» گفتم «چرا؟ چیزی شده؟ کاری داری؟» مضطرب و بی تاب به نظر می رسید، مثل کسی که از یک قرار مهم جامانده باشد، از امتحانی سرنوشت ساز، از دیدار فردی بزرگ بی نصیب مانده باشد. کمی دلداریش دادم و سعی کردم آرامش کنم پیش خود گمان کردم خواب زده شده است. چند دقیقه دیگر سرحال می شود و حالش سرجا می آید.اما گذشتِ زمان و پریدن خواب از سرش نیز کارساز نشد. اصرارهایش را هیچ صحبتی کم نکرد. بالاخره مجبور به برگشت شدیم. برق خوشحالی از چشمانش فوران می کرد کلی تشکر و عذرخواهی کرد که مسبب برگشتمان شده است. وقتی رسیدیم خانه آفتاب در کل آسمان پهن شده بود. با عجله از ماشین پیاده شد، سراسیمه خود را به اتاقش رساند، چادر مشکی اش را برداشت، بوسید و بویید، خنده ای از ته دل کرد مانند مادری که فرزند گم شده اش را پیدا کرده باشد. من و پدرش متعجب غرق تماشایش بودیم که چادرش را بر سر انداخت و گفت «حالا برویم.» گفتم «دخترم شما که حجابت کامل بود، حالا اگر چادر هم نبود اشکالی نداشت.» نگاهی به من کرد و هیچ نگفت.... او فقط ده سال داشت، از سال گذشته که به سن تکلیف رسیده بود حجابش را به صورت کامل رعایت می کرد اما خب گاهی چادر هم سر نمی کرد مخصوصا هنگام بازی در پارک یا حیاط خانه یا در مسافرتها با مانتو و روسری حجاب داشت. البته یکی دو هفته بود که می دیدم هر وقت برای هر منظوری بخواهیم از خانه بیرون برویم چادر سرش می کند اما چیز عجیبی به نظرم نیامده بود، با این ماجرا پیش خودم گفتم حتماً این یکی دو هفته اتفاقی افتاده که هیچوقت بی چادر بیرون نرفته است..... ادامه دارد 🖌صُراحی __________📝✍__________ 🆔 @MAHYA_BAN00
محیــــا
بسم الله الرحمن الرحیم 💠 «عهد مقدس» 💠 🔺هنوز هوا گرگ و میش بود که از خانه بیرون زدیم، قرار شده بود
💠 بسم الله الرحمن الرحیم 💠 ادامه «عهد مقدس» ..... راه افتادیم کمی که گذشت گفتم «خب حالا اگر دوست داشتی تعریف کن من و بابا هم بدانیم چه شده.» با نگاهی خیره به من ذل زد و چیزی نگفت، انگار هنوز فرصت لازم داشت تا به آرامش برسد و خودش را بعد از تحمل آن اضطراب پیدا کند. کنار سبزه زاری توقف کردیم تا کمی استراحت کنیم. کمی راه رفت کمی دوید، مثل پرنده ای که از دست صیاد جان سالم به در برده باشد می خندید و می دوید چادر زیبایش در هوا پرواز می کرد. خسته شد آمد کنارم نشست رو کرد به من و گفت «مامان یادت می آید دو هفته پیش در خیابان دوست قدیمی ات را بعد از گذشت سالها دیدی؟ هر دو شما کلی خوشحال شدید و با هم صحبت کردید،بعد که او از ما جدا شد و رفت تو آهی کشیدی و گفتی حیف..... من منظور تو را از آه و حیف فهمیدم چون آن خانم بی حجاب شده بود. من هم دلم گرفت می دانی چرا؟» گفتم «چرا مامان جان؟ چرا دلت گرفت؟» با غمی عمیق نفسی کشید و گفت «یاد حرفهایی که قبلاً زده بودی افتادم، یادت هست گفته بودی هر وقت یکی از ما گناهی کند دل امام زمان می گیرد و برای ما خیلی غصه می خورد، یادت هست گفته بودی هر گناه ما باعث می شود امام زمان دیرتر بیاید، یادت هست...... یادت هست......» انگار دیگر چیزی نمی شنیدم فقط گفتم «بله دخترم خوب یادم هست» بی درنگ گفت «خب آن روز وقتی من دیدم گناه یک نفر باعث می شود امام زمان دیرتر بیاید سریع به امامم قول دادم که به جای او من چادری شوم، هیچوقت بی چادر بیرون نروم، می خواستم دل امامم کمی خوشحال شود، تازه به دو نفر از دوستانم هم گفتم آنها هم مثل من تصميم گرفتند که همیشه با چادر باشند. به خاطر همین امروز که دیدم چادر همراهم نیست خیلی ناراحت شدم آخر من قول داده ام، عهد بسته ام.....» بغلش کردم سر و صورتش را بوسیدم و گفتم «عهدت قبول مامان جان» تمام مسیر در این اندیشه بودم که خدا و حضرت چگونه معادلات ما را بر هم می زنند، من همیشه نگران تأثیر بد جو جامعه بر دخترکان پاک نسل امروزی بودم اما حالا به یقین رسیدم که عَلَم زمین نمی ماند...... برگشتم نگاهی به دخترم کردم، خوابش برده بود...... «خوب بخوابی سرباز دهه نودی» 🖌صُراحی __________📝✍__________ 🆔 @MAHYA_BAN00
💠 بسم الله الرحمن الرحیم 💠 💟 هنر فروشندگی حتما این ضرب المثل را شنیده اید که «بالاخره زمستان هم تمام می شود ولی روسیاهی به زغال می ماند»، اگر چه بهمن نام ماهی است مثل ماههای دیگر سال اما همین یک اسم اتفاقات، خاطرات و رویدادهای رنگارنگی را یدک می کشد. از میان تمام اینها جشنواره فیلم فجر اتفاق پررنگی است که رفته رفته به سنین پختگی اش رسیده است. 🔹 هر سال همین روزها می آید و با کلی حاشیه ریز و درشت رخت بر می بندد. در یکی از روزهای برپایی جشنواره روزی ام شد به زیارت شهدای آرمیده در بهشت زهرا بروم. مسیر به گونه ای شد که قبل از رسیدن به قطعه های بهشتی آسمان نشینان از مقابل قطعه هنرمندان عبور کنم. 🔸 لحظه ای درنگ کردم نگاهی به قبور انداختم سؤالی ذهنم را شدید درگیر کرد، در این بهشت زهرا با این همه وسعت چرا بایدقطعه ای مختص و به نام هنرمندان داشته باشیم؟ چرا قطعه مثلا پزشکان، مهندسان، روحانیون، دانشمندان، معلمان و اساتید یا هر صنف دیگری نداریم؟ 🔻 «قطعه شهدا»، «قطعه هنرمندان» مگر این دو قشر چه ویژگی ای دارند که اینچنین بارز شده اند؟ 🔺 حساب شهید که روشن است، اما چه سببی حساب هنرمند را روشن می کند؟ همینطور که از قطعه هنرمندان دور می شدم به اهمیت هنر و تأثیر هنرمند بر جامعه انسانی فکر می کردم. تا اینکه عطر وجود زندگان شهید مشامم را پر کرد، شهدایی که «هنر فروشندگی» داشتند، هنر معامله دو سر بُرد، هنر زندگی بخشیدن، هنر زنده کردن، پویایی دادن خلاصه هنر بازیگری در صحنه هایی که کارگردان خود خدا بود الحق هم که چه حرفه ای و کار بلد بازی کردند سیمرغ بلورین که برازنده شان نبود آنها نگاه و رضایت زرین معشوق را دریافت کردند. به ذهنم رسید خب هنرمند هم همین‌گونه است هنرش معامله است، زندگی بخشیدن و زنده کردن است، یک فیلم، یک تئاتر، یک نقاشی، یک شعر، یک... یک.... می تواند آنچنان تأثیر عمیق و ماندگار داشته باشد که شاید نتوان هیچ جایگزینی برایش پیدا کرد. 🔰شاید همین «هنر فروشندگی» مشترک بین شهید و هنرمند سبب شده تا این دو قشر تافته جدا بافته شوند شهید خونش را، عمرش را، جان و تمام هستی اش را می فروشد تا جامعه را زنده کند؛ هنرمند هم هنرش را، عمری را که صرف اعتلای هنرش می کند، تمام هستی و عشقش را می فروشد تا.... تا..... تا......( نمی دانم چرا ناگاه دچار دوگانگی شدم، شاید حوادث اخیر و عکس العمل های گوناگون مرا به تناقض کشیده بود، اما سریع تلنگری به خود زدم و گفتم) تا با تعهدی که دارد جامعه را زنده کند. ✳️ دعای آن روزم بر سر مزار هنرمندان حق یک چیز بود، خدا کند، خدا کند که هنرمند متعهد ما راه و رسم «هنر فروشندگی» را درست بیاموزد. نکند هنرش را به هیچ بفروشد، هستی و عشقش را به جای آب حیات به سراب بفروشد، خدا کند هنرمند متعهد ما مثل شهدا قدر گوهر اعلایی را که چند صباحی در دست به امانت دارد بداند. کاش بداند که قدر زر زرگر شناسد قدر گوهر گوهری، زر وجودش را ارزان ندهد به هرکس و ناکس ندهد مثل شهدا با زرگر و گوهری داد و ستد کند...... این جشنواره فیلم فجر هم با تمام حواشی اش تمام شد، این روزگار هم تمام می شود ولی کاش هنرمند متهد ما بداند آنچه را که باید بداند و مثل شهدا در قبال آنچه می فروشد روسفیدی بخرد. 🖌صُراحی _________📝✍___________ 🆔 @MAHYA_BAN00
💠 بسم الله الرحمن الرحیم «عمود دلم» ...... بلند شو برویم، هوا خیلی سرد است سرما می خوری. نمی دانم چندین بار بود که این جمله را می گفت ولی من تازه می شنیدم، گفتم: یه کم صبر کن، الان تمام می شود، خداحافظی گرمی با پدر کردم و پایین سنگ قبرش را بوسیدم و بلند شدم. حس سبکی می کردم، دلم آرام شده بود مطمئن بودم اتفاقات خوبی خواهد افتاد. هر وقت برایم دعا کرده مستجاب شده اینبار هم مستجاب خواهد شد. ♻️چند وقتی بود کارهایم به هم پیچیده بود، سردرگم شده بودم، انبوه مشغله ها دوره ام کرده بودند خیلی دلم گرفته بود. احساس می کردم با این همه دغدغه های رنگارنگ دنیایی که برای خود ساخته ام و دل را درگیرشان کرده ام لایق دیدار نیستم. چندین سال تلاش، اراده، خواستن و مهیا بودن شرایط و هزینه ها ولی چرا پذیرفته نمی شدم نمی دانم. 🗣 یک روز یاد حرفهای پدرم افتادم همیشه می گفت حتی اگر لازم شد وسیله زندگیتان را بفروشید و هزینه سفر کربلا را جور کنید، کسی که به کربلا نرود در آخرت خانه ای ندارد. 👌همیشه می گفت به نجف بروید و با امیرالمؤمنین تجدید عهد کنید، ایمانتان را به دستان مبارک حضرت بسپارید تا در هنگام مرگ برایتان حفظ کند. این حرفها همیشه در ذهنم تکرار می شد ولی آن اتفاقی که باید می افتاد نه. آن روز در گوش پدر نجوا کردم، درددل گفتم و کمی گلایه کردم، گلایه از اینکه پس چرا برایم دعا نمی کنی، چرا کربلای من را از آنکه باید نمی گیری، سفارش و تاکید خودت بود حالا من می خواهم به سفارش خودت عمل کنم ولی نمی شود که نمی شود که نمی‌شود.... 🌀یک ماهی گذشت روال زندگی مثل همیشه بود، درگیر کلاسها و درس و بحث، آن روز آخرین امتحانم را داده بودم، خسته با کلی کار نکرده. به خانه که برگشتم با لباسهای بیرون روی تخت ولو شدم، در حال جفت و جور کردن کارها و برنامه ها بودم که خوابم برد. با صدای زنگ تلفن از خواب پریدم منگ بودم و میان زمین و هوا. بی رمق جواب دادم:بله، سلام، خوبم، خواب بودم..... مثل برق از جا کنده شدم، نه، مگر می شود، پنجشنبه همین هفته؟ همین هفته؟ یعنی دو روز دیگر؟ شوخی که نمی کنی؟ 🔆 نه خواب بود نه رویا و نه شوخی شب جمعه، بین الحرمین، من، لبخند پدر پدر امضاء و اجازه دختر دلشکسته را از ارباب گرفته بود...... پدر! تو عمود دلم و تکیه گاهی حتی وقتی که نیستی. 🖌صُراحی _________📝✍__________ 🆔 @MAHYA_BAN00
بسم الله الرحمن الرحیم 🔹مگر چه می شود..... 🔹 گفتم: یادت هست یک روز چقدر اذّیتم کردی؟ یک شکلک خجالت و یک شکلک لبخند برایم فرستاد و نوشت: بله خوب یادم هست، ولی شما به بزرگواری خودتان ببخشید، کم سن و سال بودم و نمی دانستم احساسات و حرف دلم را چگونه بگویم. گفتم: ولی با آن سن کم عجیب با اراده بودی، یادت هست وقتی گفتم نمره قبولی بهت نمی دهم گفتی خب نده مگر چه می شود گفتم می فرستمت دفتر پیش خانم ناظم و خانم مدیر گفتی خب بفرست مگر چه می شود گفتم خانم مدیر می گوید مادرت را بیاور گفتی خب بگوید مگر چه می شود گفتم مادرت از کاری که کرده ای باخبر می شود گفتی خب بشود مگر چه می شود گفتم ممکن است مادرت تو را دعوا کند گفتی خب بکند مگر چه می شود گفتم حتی شاید از مدرسه اخراجت کنند باز گفتی خب بکنند مگر چه می شود گفتم دیگر نمی توانی درس بخوانی گفتی خب نتوانم مگر چه می شود گفتم نمی توانی باسواد بشوی گفتی خب باسواد نشوم مگر چه می شود. هرچه بلا بود من گفتم و تو فقط یک جواب دادی.... خب مگر چه می شود.... شکلک چشمان اشک آلود را برایم فرستاد و گفت حالا که سالهای سال از آن ماجرا می گذرد راحتتر می توانم بگویم در پس همه آن جوابها فقط یک چیز را می خواستم به شما بگویم و آن این بود که من به شما علاقه دارم و عمیقا اطمینان دارم به اینکه شما هیچکدام از این کارهایی که گفتید را نمی کنید........ از آن گفتگو به بعد دائما پیش خود می اندیشم که علاقه و اطمینان یک کودک هشت نُه ساله چگونه او را مصمم، با اراده، با طمئنیه، با آرامش و در عین حال با صلابت کرده بود.... کاش ذره ای از آن عشق و علاقه و اعتماد و اطمینان و ایمان در وجود من نسبت به خدایم بود،که اگر چنین باشد با چه آرامش و صلابتی وقتی می گفتند فلان مسئله پیش آمده می گفتم خب پیش آید مگر چه می شود، می گفتند گرانی شده می گفتم خب شده مگر چه می شود، می گفتند دلار بالا رفته می گفتم خب رفته مگر چه می شود قیمت گوشت، قیمت مرغ، خانه، ماشین..... سرسام آور شده، می گفتم خب شده مگر چه می شود می گفتند آینده خودت و فرزندانت خراب می شود می گفتم خب بشود مگر چه می شود مگر چه می شود یا چه خواهد شد تا وقتی که من خدایی دارم که به قول سهراب همین نزدیکی هاست.... فقط من باید چشمهایم را بشویم من باید جور دیگر ببینم من باید بر عشق و ایمانم نظری دوباره بیافکنم....... 🖌 صُراحی __________📝✍________ 🆔 @MAHYA_BAN00
بسم الله الرحمن الرحیم 🔹برداشته ام آنچه بگذاشتنی ست بگذاشته ام آنچه برداشتنی ست🔹 اینکه یکی دو نفر سرکلاس خمیازه بکشند و گاهی چرتی بر آنها غلبه کند خیلی دور از انتظار نیست، اما اینکه همه افراد خواب آلود و خسته و بی انرژی باشند جای تأمل دارد. اینها صحنه‌هایی ست که این روزها به کرّات دیده می شود. تعجبم را ابراز کردم و گفتم: حادثه جدیدی رخ داده که من بی خبرم؟ گفتند:باز هفته های آخر اسفند ماه شده و بدو بدوهای بی وقفه برای خانه تکانی، خرید لباس و مواد خوراکی برای عید. سری تکان دادم و لبخندی زدم.... ادامه دادند..... اینها که چیزی نیست برخی از افراد حتی وسایل و لوازم منزل مثل پرده،مبلمان، فرش و.... را هم تعویض می کنند و بدو بدوی مضاعفی برای این امور دارند. گفتم:بله به وضوح خستگی و خواب آلودگی در چهره شهر پیداست. کلافگی از ترافیک های سنگین و استرس برای انجام و اتمام کارها را در رفتار مردم و اطرافیان می بینم، اما مگر اتفاقی افتاده؟ یا قرار است بیافتد؟ گفتند:خب بله، سال جدید نزدیک است باید آماده باشیم. گفتم:امروز چندم اسفند است؟ همه با هم جواب دادند سیزدهم... گفتم:چندم شعبان است؟ تقریبا همه سکوت کردند و از یکدیگر می پرسیدند چندم است؟ هر کدام با شک و تردید جوابی دادند که معلوم بود کاملا از ماه شعبان غافلند اما از اسفند...... یاد سخنان استادی افتادم که همیشه می گفتند بهار و عوض شدن سال برای طبیعت است خوش به حال طبیعت، به من و شما چه مربوط؟ طبیعت حرکتی کرده رشد و پیشرفت کرده حالا نتیجه حرکت خود را که بهار است می بیند. من و شما چه حرکتی، چه رشدی کرده ایم؟ اگر حرکت و رشدی برایمان اتفاق افتاد و بهار ما از سر رسید آنگاه باید سرخوش باشیم و عید برپا کنیم. سکون و ثبوت و درجا زدن ما که جشن ندارد...... گفتند:مگر این کارها نظافتها خریدها اشکالی دارد؟ مگر جشن گرفتن ایرادی دارد؟ گفتم: مسلما نه، اشکال جایی ست که جلو پرداختن به خود، جلو رشد و جلو استفاده من از ایام خاص تکرار نشدنی را بگیرند.ایراد آنجاست که من از ارزش وجود خود غافل باشم و ابزارها و وسایل برایم ارزشمند. بزرگان و خواص شعبان را آخر سال می گیرند، ما در آخر سال چه می کنیم؟ حساب و کتابهایمان رو انجام می دهیم، بدهکاری و بستانکاری ها را مشخص و پرداخت می کنیم تا برای سال جدید حق و دینی به گردنمان نباشد. بزرگان هم همین کار را می کنند در شعبان حساب و کتابشان را با خود، با خلق و با خدا صاف می کنند تا پاک وارد سال جدید یعنی رمضان بشوند،اما الان ما حتی نمی دانیم چندمین روز ماه شعبان است...... ماه شعبانی که ماه پیامبر است پیامبری که شبهایش را به شب زنده داری و روزهایش را به روزه داری می گذراندند تا با بهترین حال و اَحسن احوال وارد رمضان شوند، اما ما به چه می گذرانیم......به اموری که ما را حتی از واجباتمان هم باز می دارد..... برداشته ایم آنچه بگذاشتنی ست بگذاشته ایم آنچه برداشتنی ست 🖌صُراحی __________📝✍__________ 🆔 @MAHYA_BAN00
💠بسم الله الرحمن الرحیم ♦️عاشـــق🔁عشــــق🔁معشــــوق♦️ 🔸دقت کردید هر چند سال یکی دو واژه سر زبانها می افتد و پرتکرار می شود. مثلا این چند سال واژه «عشق» و جملاتی مثل «عاشقتم» خیلی شنیده می شود. 🔹 یک روز بعداز اتمام کلاس موقع خداحافظی یک نفر از انتهای کلاس برای ابراز محبت همین جمله را گفت"استاد عاشقتم" پاهایم به زمین چسبید، نه اینکه تا به حال اینجور جملات را نشنیده باشم، ولی تا به حال این اندازه مرا به فکر فرو نبرده بود، هميشه راحت گذر می کردم، همیشه راحت گذر می کنیم. اما چون چند ماهی بود روی کاربرد و جایگاه کلمات می اندیشیدم اینبار گویی بار اول بود واژه «عشق» را می شنیدم. گفتم : چقدر راحت از واژه ها استفاده می کنیم. دلم به حال کلمات می سوزد به نظرم واژه ها را آواره کرده ایم، انگار هیچکدام در جایگاه اصلی شان نیستند. بنده های خدا با تعجب به من نگاه می کردند و از حرفهایم سر در نمی آوردند. کنجکاو شده بودند که چه می گویم. سؤالات پشت سر هم شان مجبورم کرد دقایقی بمانم و از سردرگمی درشان بیاورم. گفتم: کلمات و واژه ها ارزش دارند، هستی دارند، مقام و مرتبه دارند بیچاره ها را در شأن و منزلت خودشان بکار ببریم. 🟡 «همین عشقی» که این روزها به راحتی برای هر کسی خرج می کنیم آداب و خواصی دارد....... نگذاشتند حرفم تمام شود. قصدم شرح جایگاه واژه ها بود اما مثل همیشه جذابیت «عشق» بحث را به سمت خود کشید، سوال پشت سوال که یعنی چه؟ آداب؟ خواص؟ خاصیت عشق چیست؟ هر کدام هم جواب دیگری را می داد. یکی گفت: عشق یعنی دوست داشتن کسی یا چیزی، دیگر چه ویژگی ای می تواند داشته باشد؟ گفتم:اگر مشتاق هستید ویژگی عشق را بدانید زنگ استراحت تان را به من ببخشید تا برایتان بگویم. اتفاقا چند روزی هم بیشتر تا شروع ماه مبارک رمضان نمانده بود، این جریان را به فال نیک گرفتم و شروع کردم. 🔸 «عشق» حقیقتی ست که محصول معرفت و شناخت است هرچه معرفت شما به کمالات کسی بیشتر شود بیشتر عاشقش می شوید. عشق نیز سه مؤلفه را به دنبال می آورد: ١.توجه و تمایل (مغازله) ٢.تشابه (جذابیت) ٣.تعهد(قول و قرار) توضیح گزینه اول و سوم بماند برای فرصتی دیگر.... و اما «تشابه»، در مراحل اول بعد از ایجاد شناخت، عاشق به سبب شباهتهایی که بین خود و معشوق احساس می کند جذب معشوق می شود اما در مراحل بعد برای اینکه معشوق هم جذب او شود شروع می کند به ایجاد شباهتهای بیشتر در خود تا هر چه بیشتر به معشوق شبیه شود، حتما این مورد را دیده اید مخصوصاً در نوجوانانی که جذب هنرپیشه یا خواننده یا هر فرد دیگری شده اند دیده اید که حتی طرز صحبت و نحوه لباسشان و..... را شبیه او می کنند. 📌پس عاشق به دنبال تشابه به معشوق است. دو دوست و دو رفیق را دیده اید که اگر حقیقتا یکدیگر را دوست بدارند چقدر شبیه هم می شوند. حالا که نزدیک ماه مبارک هستیم؛ بگویید بدانم از نظر شما فلسفه اعمال این ماه از جمله روزه، شب زنده داری. کمک به مستمندان،افطاری دادن و.... چه می تواند باشد؟ حتماً می دانید که توصیه به خواندن دعای جوشن کبیر در شب اول ماه مبارک بیشتر است نسبت به شبهای قدر. به نظر من در کنار تمام فلسفه های دیگر که برای این اعمال ذکر شده، «تشابه به معشوق» از مهمترین فلسفه اعمال ماه رمضان است. تشابه به آن هزار اسمی که در دعای جوشن است. مربوبی که عاشق ربّ و عابدی که عاشق معبود و واله ای که عاشق الله است در این ماه تمرین تشابه می کند، تمرین رفیق تر شدن، تمرین همانندتر شدن تا برای معشوق جذابیت پیدا کند. معشوقش نمی خورد او نیز، معشوقش نمی خوابد او نیز، معشوقش رزّاق است او نیز، معشوقش رحیم است او نیز سعی بر راحم شدن دارد، معشوقش ستّار است معشوقش صبور و شکور است معشوقش.......او نیز...... چون می خواهد حقیقت «یا رفیق من لا رفیق له» را بیابد و بشود رفیق اویی که رفیق کسی است که رفیقی برایش نیست. واژه ها را راحت و بی اندیشه خرج نکنیم واژه ها شأن دارند. 🖌صُراحی _________📝✍___________ 🆔 @MAHYA_BAN00
بسم الله الرحمن الرحیم 🔹رو به سلامت🔹 🔸من نه تحلیل گر سیاسی هستم نه منتقد نه متخصص جامعه شناسی، من فقط یه خانم خانه دار با دغدغه هستم، دغدغه تربیت فرزندانم، حفظ پاکی چشم و دل برادران و خواهران جوانم و تعادل روانی و سبک زندگی مناسب با سعادت افراد جامعه ام را دارم. همین دغدغه مندی سبب شده تا در محیط و مسائل اطرافم دقت داشته باشم مخصوصاً رسانه های مختلفی که هر کدام سعی بر تاثیر روی ذهن و زندگی مان دارند. بگذریم....... 🔸امسال هم مانند سال‌های گذشته همانطور که مشغول انجام کارهای پایان سال بودم نیم نگاهی هم به برنامه های ویژه سال تحویل شبکه های مختلف تلویزیون داشتم تا اگر برنامه ای مناسب نبود به گونه ای مانع تماشای فرزندانم شوم. متأسفانه در دهه های اخیر چنین برنامه هایی (نمی دانم خواسته یا نا خواسته) با مهمانانی از قشر بازیگران سینما و تلویزیون ، خوانندگان و فوتبالیستها (سلبریتی ها) مبلغ و مروّج سبک زندگی تجمل گرایانه، مصرف گرایی و غرب زدگی شده بودند. مهمانانی با لباسها و پوشش‌ها، مدلهای مو و آرایش، نگرشهایی که در گفتگو هاشان القاء می کردند همه اینها دل نگرانی هایی را برای منِ مادر ایجاد می کردند. امّا امسال....... حتماً شما هم متوجه تغییراتی که در نوع مهمانان حتی مجری ها، دکور و صحنه ها و موضوع گفتگوها رخ داده بودید شده اید. خوشبختانه دیگر افراد جامعه هم دیده شده بودند و برنامه سازان، تلویزیون و آنتن را در پربیننده ترین زمان سهم قشر خاصی از هموطنان ندانسته بودند. امسال از خانوداه های مختلف با قصه های زندگی متنوع، خانواده های شهدا، مشاغل گوناگون مثل پزشک، طبیب سنتی، تولیدکننده، اشتغال زا و هر فردی که ایران و رسانه این سرزمین سهم او هم هست و چه بسا او برای حراست و پاسداری از خاک و مرز و فرهنگ وطنش جانانه تر کوشیده دعوت شده بود تا همه شان به همراه همه مان در کنار هم مثل یک خانوده یکرنگ و همدل سال را تحویل کنیم. امسال برنامه های ویژه سال تحویل رنگ زیباتری گرفته بودند رنگ صمیمیت، رنگ معنویت و رنگ خانواده گرفته بودند....... دل آرامتر بودم و خوشحال از اینکه رسانه ملی مان رو به سلامت گام برداشته..... البته هنوز راه تا انتها طولانی ست.... پیش خودم می اندیشم واقعا «عدو شود سبب خیر». 🖌صُراحی __________📝✍________ 🆔 @MAHYA_BAN00
بسم الله الرحمن الرحیم 🔹 غربــت غریــب🔹 🔸 فکر می کردم حرفهایی را که آماده کرده ام برایشان بگویم تا حد زیادی تکراری باشد و قبلا شنیده باشند، اشکالی هم نداشت نیت من هم فقط یادآوری بود. بعد از اتمام درس هنوز بیست دقیقه ای تا پایان ساعت مقرر فرصت باقی بود، گفتم: فرصت را غنیمت شماریم کمی درمورد خواسته ها و طلبهایمان صحبت کنیم تا بتوانیم با اولویت بندی درخواستهایمان امشب کامل ترین و فوری ترین و بهترین آنها را در رأس دعاهایمان قرار دهیم. همه با اشتیاق موافقت کردند..... 🔸 هر کدام برای بیان خواسته اش از دیگری پیشی می گرفت، هر کسی هم چندین درخواست داشت. بیشتر خواسته ها مشترک بودند. ازدواج نکرده ها با شیطنت می گفتند خب معلوم است اولین دعای امشب ما چیست، ازدواج کرده ها خواسته هایش خانه و ماشین، شغل خوب و پردرآمد، بی بچه ها فرزند، فرزندداران عاقبت بخیری فرزند، بیمارداران شفای بیمارشان را می خواستند. چند نفری هم گفتند ما در کنار همه این چیزهایی که دیگران گفتند قبول شدن در سطح های بالاتر و ادامه تحصيل در مقاطع عالی را هم می خواهیم. کمی سن بالاترها طلب عاقبت بخیری برای خود و خانواده هاشان را هم می گفتند...... 🔸 در تمام مدتی که با شور و اشتیاق آرزوها و خواسته هایشان را می گفتند ساکت بودم و فقط سرم را تکان می دادم. منتظر بودم ببینم یکی درخواست متفاوتی از بقیه دارد، یکی خواسته والاتری بیان می کند، که متأسفانه ندیدم. گفتم: خب اگر صحبت های شما تمام شده من هم صحبت کوتاهی کنم و برویم. برایشان روی تخته نوشتم: تا در طلب گوهر کانی، کانی تا در هوس لقمه نانی، نانی این نکته رمز اگر بدانی، دانی هرچیز که درجستن آنی، آنی حالا ببینید که در طلب چه هستید، شأن و منزلت و مرتبه ما با آرزوهای ما تعیین می شود، اوج پرواز ما را درخواستهای دلمان مشخص می کند. اندازه نهایت مسیر رشد و تعالی مان را با خواسته هایمان رقم می زنیم. حالا ببینیم کجای کار هستیم. اوج پروازمان تا حد یک آپارتمان چهار طبقه است یا ده طبقه یا برج سی طبقه، مسیر تعالی مان تا لیسانس است یا ارشد یا دکترا یا فوق دکترا؟؟؟ خداوند پیامبران و خاتم آنها و اهل بیتش را در یک کلام یعنی عزیزترین مخلوقاتش را قربانی درک و فهم ما انسان ها کرد تا ما انسان ها را با قدر و اندازه مان آشنا کنند. آخرین ذخیره خود را هم به همین دلیل نگه داشته تا ما متوجه طلب و نیاز حقیقی مان بشویم و در پی آن باشیم. امّا به قدری غرق در خواسته های زمینی مان هستیم که اوج پروازمان را از خاطر برده ایم. غربت معصومین علیهم السلام به همین فراموشی قدر و قدرت و نهایت مان است نه به شهید شدشان در جایی غیر وطن، عدم شناخت هدف امام از طرف ما انسان ها سبب غریب بودنشان روی زمین است. شب قدر شب شناخت اندازه خودمان و قدردانستن و معرفت به امام زمان مان هست ولی این امر کجای خواسته های ماست؟؟؟ سعی کنیم اندازه و قد و قواره مان را با قدر امام (انسان کاملِ کامل کننده) معین و مشخص کنیم، خلاصه اینکه قدر خودمان را بدانیم به چیزی کمتر از شأن مان راضی نشویم. 🖌صُراحی ______📝✍________ 🆔 @MAHYA_BAN00
بسم الله الرحمن الرحیم 🔸 نامه سرگشاده🔸 🔹 صدای پاها و نفس نفس زدنهایی را می شنیدم که حس کردم یک نفر از پشت سر به سرعت به من نزدیک می شود. کمی ترسیده بودم، قدمهایم را بلندتر و سریع تر برمی داشتم تا زودتر برسم. هزار فکر در لحظه از ذهنم گذشت. نکند می خواهد کیفم را بزند؟ نکند چادرم را بکشد؟ نکند..... نکند..... جرأت اینکه برگردم و پشت سرم را نگاه کنم را هم نداشتم تا اینکه صدایم کرد. خانم! خانم! خواهش می کنم یه لحظه صبر کنید با شما کاری دارم. صدای دو رگه پسری جوان یا شاید هم نوجوانی که هنوز خیلی مرد نشده، بود. کمی آرام شدم ولی با احتیاط، برگشتم ببینمش، درست حدس زده بودم پسری شانزده، هفده ساله که تازه پشت لبش سبز شده بود. ایستادم، خودش را به من رساند،نفس هایش به شماره افتاه بود، به من که رسید خیلی مؤدبانه و سربه زیر ایستاد، سلام کرد و پاکت کوچکی را از کیف مدرسه اش بیرون آورد، با دستهایی که کمی می لرزید به من داد و گفت:لطفاً این را بخوانید. سریع برگشت و به سمت مدرسه اش که دویست متری از آن گذشته بودیم رفت، فهمیدم که دانش آموز همان دبیرستان نزدیک محل کار من است. 🔹 بعدازظهر که به خانه برگشتم یاد نامه صبح افتادم، سریع برداشتم و شروع به خواندن کردم. بعد از سلام و عذرخواهی با لحنی غمگین در عین حال با ادب نوشته شده بود. «من پسری هفده ساله هستم، سال یازدهم دبیرستان، بچه درسخوانی هستم یعنی تا الان بودم. برای قبولی در کنکور خیلی تلاش می کنم یعنی تا الان می کردم. سرشار از امید هستم برای آینده ای با رشته و شغلی که دوستش دارم یعنی بودم. امّا این هشت نُه ماه که این اتفاقات و شلوغی ها رخ داد و بعد از آن آزادی های بعضی خانمها از لحاظ ظاهری بیشتر شد هر کاری می کنم نمی توانم روی درسهایم تمرکز داشته باشم،نمی توانم سر کلاس موقع درس فکرم را فقط برای فهمیدن بکار بگیرم. شبها خواب عمیق ندارم. روزها آرامش ذهنی ندارم. لطفاً مرا سرزنش نکنید، به خدا پسر بدی نیستم اگرچه خانواده مذهبی، مادر و خواهری به شکل و ظاهر شما ندارم و مادر و خواهر خودم هم مثل همین خانمها آزادی ظاهری را انتخاب کرده اند ولی من پسر ولنگاری نیستم. دلم می خواهد با فکر ٱزاد و ذهن آرام درسم را بخوانم به خدا خیلی فکر کنکور و دانشگاه هستم امّا این هشت نُه ماه هر کاری می کنم نمی توانم. با چندتا از همکلاسی هایم که مثل خودم هستند صحبت کردم، آنها هم مثل من شده اند. یکی دوبار سربسته به مادرم گفتم، گفت تقصیر خودت هست سعی کن تمرکزت را بیشتر کنی، به چیزی جز درس فکر نکنی، ذهنت را کنترل کن...... فهمیدم مادر هم مرا درک نمی کند،به همین دلیل به فکر افتادم نامه ای بنویسم و مشکلم را برای شما بگویم شاید بتوانید برای من و دوستان من کاری کنید، چون ظاهر شما مثل آنها نیست. راستش چند ماهی ست که شما را می بینم، از جلوی مدرسه ما رد می شوید و می روید، برایم سوال شده بود شما هم خانم هستید ولی وقتی از جلوی من رد می شوید و می روید من آرامش خود را از دست نمی دهم، هیچ وقت هم بعد از دیدن شما سر کلاس یا در خانه موقع درس خواندن یا خوابیدن در ذهنم نمی آیید امّا........ خجالت می کشم بگویم..... امّا بعضی از خانمهای دیگر، همانهایی که از نظر ظاهری شبیه مادر و خواهر خودم هستند عجیب ذهن و فکر من و دوستانم را درگیر می کنند، هرچه هم سعی می کنیم نگاهشان نکنیم نمی شود، چشممان یکهو می افتد البته سریع چشمهایمان را بر می گردانیم امّا فایده ای ندارد انگار در لحظه ذهن ما عکس می گیرد، بعد دائم جلوی چشمانمان هستند، مدل مو، اندام، رنگ لاک، (ببخشید) رنگ پوست دستها و پاهاشان، حتی بووووووی عطرشان. مادرم می گوید تو باید نگاه نکنی، ما خانمها حق داریم آزاد باشیم، مادرم مرا درک نمی کند. مزاحم شما شدم تا شما و مثل شما برای ما کاری کنید.یعنی مادرم متوجه نمی شود اگر غذای خوش آب و رنگ، خوشبو و لذیذی را جلوی فردی به شدت گرسنه بگذاریم و بعد به او بگوییم حتی نگاهش هم نکن آیا می تواند؟ اگر آب خنک و گوارا را در تابستان داغ جلوی فرد به شدت تشنه بگذاریم بعد به او بگوییم دلت نخواهد جلوی خواسته ات را بگیر آیا می شود؟ همه ما انسانیم احساسات مشترک داریم پس چرا یکدیگر را درک نمی کنیم؟ خانم محترم! به خدا دیگر خسته شده ام اگر همینطور پیش برود کم می آورم قید درس و کنکور و شغل و آینده همه را با هم میزنم.» 🔸 نامه طولانی تر از اینها بود که گفتم، درد دلهای به حق پسرهای نوجوانی که با این سختی ها دست و پنجه نرم می کنند تا عده ای........ خدایا این پسر نوجوان وظیفه سنگینی را به دوش من و مثل من گذاشت چگونه از پسش بربیایم......خودت مدد رسان...... 🖌صُراحی __________📝✍________ 🆔 @MAHYA_BAN00
بسم الله الرحمن الرحیم 🔸مـن پـایـبـنـدم🔸 🔹هر سال سعی می کنم یک روز کامل از نمایشگاه کتاب را به بچه ها اختصاص بدهم. خواهرزاده ها، برادرزاده ها و دخترم را به نمایشگاه ببرم تا از هر غرفه و سالنی که خودشان مایل هستند دیدن کنند و کتابهای مورد علاقه شان را بخرند. یک گردش فرهنگی در عین حال یک دورهمی شاد و تعامل با یکدیگر تجربه های به یادماندنی را برایشان رقم می زند. 🔸دیروز هم مثل سالهای قبل پیش از راهی شدن چند سفارش کوتاه کردم که خداروشکر همه شان یادشان بود و دلیل این سفارشها را هم می دانستند. تا من شروع کنم یکی یکی گفتند: بله حتما یک غذای سبک برای نهار میاوریم تا وقتمان در صفهای غذا هدر نرود، لباس مناسب و کفش مناسب می پوشیم تا زود خسته نشویم و بتوانیم از غرفه های بیشتری دیدن کنیم، از قبل لیست کتابها و انتشارات مورد علاقه مان را یادداشت می کنیم تا سردرگم نشویم و....... لبخندی زدم و گفتم معلوم است درسهای سالهای قبل را خوب یاد گرفته اید،با هم خندیدند و گفتند بببببللللههه. ♦️ با اینکه صبح زود راه افتادیم و پنجشنبه هم بود ولی در بزرگراه ترافیک به نسبت سنگین بود. آهسته آهسته می رفتم و از فرصت برای گفتگو در مورد مسائل مختلف با بچه ها استفاده می کردم. اتفاقا بحث کشیده شد به رعایت قانون چه قوانین راهنمایی و رانندگی چه قوانین اجتماعی دیگر. ما بین خطوط می رفتیم ولی اکثر راننده ها رعایت نمی کردند،مسیر سه باند بزرگراه تبدیل شده بود به پنج باند، وقتی این مورد را به بچه ها نشان دادم تازه متوجه شدند که چه بسیارند راننده هایی که قانون به این سادگی را رعایت نمی کنند. شروع کردند به گفتگو و هر کدامشان راهکاری می دادند،از جریمه گرفته تا موارد دیگر........ ✅ گفتم ما که مسئول این چیزهایی که شما گفتید نیستیم، ما به عنوان یک شهروند باید چه بکنیم تا دیگران تشویق یا حتی مجبور به رعایت قوانین شوند؟ به فکر فرو رفتند تا راه حلی پیدا کنند. یکی گفت برایشان جایزه بخریم، یکی دیگر جوابش را داد مگر می شود ما برای این همه راننده جایزه بخریم؟ پول نداریم. یکی گفت از پلاک ماشین عکس بگیریم در فضای مجازی پخش کنیم تا بفهمد.بقیه گفتند وااااای نه نمی شود نباید آبروی کسی را ببریم. خلاصه بحث ادامه داشت و ما می رفتیم و راننده های زیادی بودند که پشت سر ما بوق می زدند به نشانه اعتراض که چرا پشت سر ماشین جلویی که روی خط کشی می رود نمی روی، یا وقتی از کنار ما رد می شدند با بوقی اعتراض خود را نشان می دادند. بچه ها تعجب کرده بودند، می پرسیدند مگر ما اشتباه می کنیم؟ مگر آنها هم نباید بین خطوط برانند؟ گفتم نه ما اشتباه نمی کنیم ما قانون را رعایت می کنیم ولی بعضی ها فکر می کنند ما با رعایت قانون باعث عقب ماندن آنها می شویم برای همین اعتراض می کنند. 📌 یکی از راننده ها پشت سر ما ماند و دائم بوق می زد با اینکه راه دادم و اشاره کردم اگر می خواهی بروی بیا برو من از بین خطوط خارج نمی شوم ولی نرفت، گویا قصد اذیت و آزار داشت. وقتی ترافیک آنقدر سنگین شد که همه خودروها کاملا ایستادند، لحظه ای کوتاه پیاده شدم با لبخند و روی باز نزدیک رفتم و با لحنی آرام گفتم «آقای محترم رعایت قانون شما را اذیت می کند؟ من کاری خلاف قانون کردم؟ من حقی از شما ضایع کردم؟» نمی دانست چه بگوید، اشاره ای به چادرم کردم و ادامه دادم «شما باید از ظاهر من و دخترهای درون ماشین من متوجه می شدید که ما شدیدا پایبند قانون هستیم و اعتراض شما ما را به تخطئ وا نمیدارد» خسته نباشید گفتم و به سمت ماشین برگشتم از آینه دیدم همسرش شالش را روی سرش انداخت و با هم صحبتی کردند و تا مسیری طولانی پشت سر ما بین خطوط آمدند. 🔹 به بچه ها گفتم به نظرم یکی از بهترین کارها اینست که تک تک ما خودمان قوانین را رعایت کنیم و از طعنه ها و اعتراض ها و توهین ها و اذیت ها نترسیم. همه شان تائید کردند و گفتند مثل همین حالا و همه با هم خندیدیم.گفتم پس امروز یک شعار دیگر یاد گرفتیم «من پایبندم» _________📝✍__________ 🆔 @MAHYA_BAN00
بـسـم اللــه الرحـمـن الرحـیـم خودم عقل دارم‼️‼️ 🔰 دیدم آخرین روزهای نمایشگاه کتاب هست حیفم آمد دوباره نروم و استفاده نکنم. اگرچه بیشتر کتابهایی که مد نظرم بود را مجازی خریداری کرده بودم ولی حضور در چنین محفلی حُسن دیگری دارد. 📝 آدرس غرفه های مورد نظرم را یادداشت کرده بودم تا بدون معطلی و اتلاف وقت سراغشان بروم و کتابها مخصوصاً تازه های نشرشان را ببینم. 📙 چند ماهی ست مشغول مطالعه مبحث «ولایت» و «راه و راهبر» هستم به همین خاطر به دنبال کتابهایی در این خصوص بودم. جلوی پیشخوان غرفه...... ایستاده بودم، کتابی با همین مضمون را تورق می کردم و با همسرم درموردش صحبت می کردم. 👩👨 خانم و آقای جوانی که صحبت های ما را شنیده بودند و کتاب در دست من را دیده بودند کنارمان ایستادند و شروع کردند به گفتن نظرات خودشان. اینکه عصر و روزگار پیشرفت کرده است و انسان ها و عقل ها کامل شده اند، دیگر هر فردی بد و خوب زندگی را می داند و به عنوان یک انسان دارای عقل و فهم و درک می تواند خود راه زندگیش را پیدا کند و به خواسته هایش برسد پس دیگر نیازی به راهبر و راهنما ندارد. 📌 منظورشان این بود که من هم وقتم را سر این چیزها تلف نکنم و به دنبال کتابهای دیگر برای مطالعه بروم. کمی با ایشان صحبت کردم و دلایل عقلی و تاریخی برایشان آوردم که انسان با تکیه بر عقل صرف قادر به راهیابی نیست اگرچه عقل لازم است و باید استفاده شود.هر چند قانع نشده بودند اما از ما جدا شدند و رفتند. 🚙 موقع برگشت به صحبتهایی که با آنها کرده بودم فکر می کردم که به چهارراه نزدیک خانه مان رسیدیم چهارراهی با چراغ راهنمای سه زمانه. عجیب بود با اینکه تعداد ماشینها زیاد نبودند ترافیک سنگینی شده بود کمی که جلوتر رفتیم مشخص شد چه اتفاقی افتاده است، 🚦نمی دانم به چه دلیل چراغ راهنمای سر چهارراه خاموش بود. از هر چهار طرف ماشینها آمده و در چهاراه گیر افتاده بودند و نمی توانستند حرکت کنند. رانندگان عصبانی شده بعضی هاشان با یکدیگر درگیر شده مشغول ناسزا گفتن و توهین به یکدیگر بودند. بعضی ها هم از ماشین پیاده شده به دنبال راه حلی بودند. بعضی ها هم نشسته بودند و منتظر تا ببینند بالاخره چه می شود. ⏱ خلاصه در یک زمان خیلی کوتاه در نبود فقط یک چراغ راهنما اوضاع عجیب و مشکل لاینحلی به وجود آمده بود که بیا و ببین. 💭🗯 یاد حرفهای آن خانم و آقای در نمایشگاه افتادم، انسانها خود عقل و فهم و درک دارند، دیگر نیازی به راهنما و راهبر ندارند. ♦️ در این لحظه فقط به خاطر نبود چند ثانیه ای یک چراغ راهنما می شد به وضوح عقل و بی نیازی انسانها به «رهبر» در سایه این عقل را دید. 🔻 یک چهارراه کوچک در یک شهر از یک کشور واقع در یک قاره از کل کره زمین با فقط چند ده نفر از میان میلیارد ها انسان بدون یک چراغ راهنما دچار چه سردرگمی عجیبی شده اند!!! وای به حال آن میلیارد ها نفر بدون راهنما....... _________📝✍__________ 🆔 @MAHYA_BAN00
بسم الله الرّحمن الرّحیم 💚 یک قدم مانده به دوست 💚 🔖...... وقتی صحبتهایش تمام شد از او پرسیدم: کسی را داری که دوستش داشته باشی ولی از او دور باشی؟؟؟ دلت برایش تنگ شده باشد؟؟؟ 🔸 با شنیدن این سؤال چشمانش برقی زد، گویی خبر از راز دلش داده باشم با کمی بغض سرش را تکانی داد و گفت: بله دارم... ، بله دارم، و چقدر دلتنگش هستم، بعد از فوت پدرم به دلایلی مادرم به خارج از کشور رفت و آنجا زندگی می کند شرایطش به گونه ای ست که نمی تواند بیاید، من هم که قدرت پرداخت هزینه های سفر به خارج را ندارم سالهاست از مادر دورم و دلم تنگ است برایش. 🔹پرسیدم به تازگی برایت هدیه ای، نشانه ای یا یادگاری نفرستاده؟؟؟ گفت :چرا فرستاده یه چند دستی لباس و وسیله. امّا در کنار این چیزها یک گل سینه ای که همیشه استفاده می کرد را برایم فرستاد. دست کرد درون کیفش و گل سینه مادری را بیرون آورد و همینطور که نوازشش می کرد گفت: همیشه با من است لحظه ای از خود دورش نمی کنم. 🔻گفتم: پس باید حال دل این مردم را، دلتنگی شان را، دوری از دلدارشان را خوب درک کنی. تو خودت مبتلا به درد عشق و دوری هستی. نمی دانست چه بگوید..... فقط با دستمالی که در دست داشت اشکهای بی امانش را پاک می کرد و سرش را به نشانه تایید تکان می داد. 🔺فکر کنم صحبتهای چند دقیقه ی گذشته اش را مرور می کرد که با تمسخر می گفت: عجب مردم خرافاتی داریم، یعنی چه که یک تکه پارچه را می بوسند و به چشم و صورت و سرشان می کشند، انگار نمی دانند در چه عصر و قرنی زندگی می کنند. در عصر تکنولوژی این کارها چیست، این اُمُل بازی ها یعنی چه. ♻️ این ماجرای صحبتهای من و خانمی بود که وقتی در یکی از روزهای پرچم امام رئوف و مهربان مان، علیه السلام را به پارکی در محله آورده بودند و به همین مناسبت مراسمی برپا شده بود. 🔅دستم را روی شانه اش گذاشتم و گفتم: عشق و محبت و دلدادگی به معشوق خرافات نیست. وقتی دلتنگ یار باشی هر نشانه ای که از سوی او برات بیاورند، هر چیزی که بوی او را بدهد برای تو بی نهایت می ارزد طوری که دلت نمی خواهد لحظه ای از خودت دورش کنی مثل گل سینه مادری ات. 🤝 دستش را گرفتم و گفتم:بیا برویم فقط یک قدم مانده به دوست....یک قدم به وسعت دل عاشق.... __________📝✍___________ 🆔 @MAHYA_BAN00
بسم الله الرّحمن الرّحیم ☘ انسان ساز نه فقط تاریخ ساز ☘ 🔸 با حالتی خاص گفت: ایرانی های مرده پرست ول کن نیستند، دائم به دنبال غم و عزاداری هستند، خودشان برای خودشان به جای ایجاد شادی غم می سازند. متوجه منظورش بودم امّا پرسیدم تا سر حرف باز شود‌‌؛ چه عزاداری؟ منظورتان از ساختن غم چیست؟ با حالتی روشنفکر مآبانه بادی به غبغب انداخت و جواب داد همین چهارده خرداد، با مِن و مِن ادامه داد حالا یک نفر چندین سال پیش در این تاریخ از دنیا رفت، خب رفته است دیگر این همه عزاداری لازم نیست. دوباره پرسیدم عزاداری؟؟؟ کدام عزاداری؟؟؟ من که عزاداری نمی بینم. گفت:چطور نمی بینید؟ این تعطیلی، این برنامه های رادیو و تلویزیون، این تجمع مردم اگر عزاداری نیست پس چیست؟ گفتم: نه نمی بینم، تعطیلی می بینم، تجمع و برنامه ها را می بینم ولی عزاداری نه. با تعجب به من نگاهی کرد و گفت:یعنی شما غمگین و ناراحت نیستید؟ عزاداری نمی کنید؟ گفتم :ناراحت به معنایی که مورد نظر شماست نه، عزاداری که شما می گویید نه. گفت:پس این چه بساطی ست که چیده اید؟ گفتم :آهان منظورتان از عزاداری مراسم بزرگداشت امام است؟ متعجب تر شد و گفت:حالا دیگر اصلا منظورتان را نمی فهمم. گفتم: چرا تعجب کردید؟ در تمام دنیا حتی آن کشورهایی که در نظر بعضی ها بهشت متمدن روی زمین هستند هم چنین مراسم هایی دارند و برای افراد مهم، بزرگ و تاریخ سازشان روز بزرگداشت و تعظیم برگزار می کنند. از دست دادن انسانی مثل امام خمینی غم بزرگی است که پایانی ندارد ولی این غم درونی ست، امروز روز پاسداشت و بزرگداشت این بزرگ مرد تاریخ ساز که نه بزرگ مرد انسان ساز است نه روز عزاداری. روز تعظیم انسانی است که نه فقط مردم ایران که تمام انسانهای آزاداندیش دنیا را حیات بخشید و از خواب غفلت بیدار کرد تا به مرتبه انسانی و ارزش والای الهی خود آگاه شوند و زیر بار ستم نروند. روز یادآوری اندیشه ها و افکار والایی ست تا در گذر زمان فراموش نشوند. 🔸انگار اولین بار بود این حرفها را می شنید، کمی در فکر فرو رفت و گفت :واقعاً؟ گفتم: واقعاً. بنده خدا حق داشت چون تا به حال خوراک ذهن و فکرش را فقط از شبکه های آن طرفی گرفته و در فضای ساخته دست آنها تنفس کرده بود. گفتم:اگر کسی به شما بگوید خودتان فکر کنید، خودتان تصمیم بگیرید، خودتان سرنوشت خودتان را بسازید، نگذارید کسانی غیر از خودتان اینکارها را برای شما کنند، آزاد باشید و برای آزادی و استقلال خودتان تلاش کنید حرف بدی زده است؟ گفت:نه. گفتم :اگر کسی انسان ها را به این چیزهایی که گفتم آگاه کند و آنها را از اسارت نجات دهد کار بدی کرده است؟ گفت:نه. گفتم:اگر افراد قدرشناس برای ابراز قدردانی از چنین انسانی روزی را به یاد او سپری کنند ایرادی دارد؟ نفس عمیقی کشید و گفت: نه، واقعا نه. 🖌صُراحی __________📝✍________ 🆔 @MAHYA_BAN00
💠 بسم الله الرحمن الرحیم 💠 🔅 ولایت به معنای حکومت ظاهری در همه اقوام و گروه‌ها بوده و هست و لازمه تشکیل جامعه و حفظ و برقراری نظم در آن است. 🔸 این گونه ولایت‌ها وجه مشترک همه اقوام و ملت ها بوده و هست و وجه تمایز جامعه اسلامی از غیر آن به شمار نمی‌آید. در چنین حاکمیت‌های عرفی هیچ‌گاه نیازی نیست که حاکم در پیوند با علم کامل ظاهری و باطنی به مصالح و مفاسد حقیقی افراد باشد و یا دارای طهارت نفسی باشد که هواهای نفسانی و شیاطین هیچ گاه در او نفوذ نداشته باشند. 🔹اما در ادبیات قرآنی و دینی دنیا و آخرت، ‌ظاهر و باطن از یکدیگر جدایی ندارند. چرا که تصرف در امور ظاهری و دنیوی افراد، گاه به نابودی استعدادهای اساسی روحی و بلکه سرمایه اصلی رشد انسان‌ها، یعنی عمر آنها می‌انجامد. لذا سطح ولایت قرآنی برتر از ولایت عرفی اقوام گوناگون است. 🔻این ولایت در ابتداء اختصاص به خدای متعال دارد که هم بر مصالح و مفاسد اعمال و آثار آن در دنیا و آخرت آگاه است و هم ولایت بر ظاهر و باطن بر انسان‌ها دارد. (الله ولی الذین آمنوا یخرجهم من الظمات الی النور) ❇️ در همین امتداد ولایت برای کسی جعل شده که به همین میزان به علم بی‌خطای الهی متصل باشد و بر مصالح و مفاسد افراد اشراف داشته باشد تا استعدادها و قابلیت‌های انسان‌ها را بشناسد و با دستورات ظاهری صحیح آنها را شکوفا کند، از ضایع شدن نفوس جلوگیری کند. ⭕️ همچنین از سوی دیگر بر باطن اشراف داشته باشد تا مکر شیاطین انسی و جنی را بشناسد و از بتواند نفوس را از ظلمات به نور حرکت دهد. چنین فردی می‌تواند در تمام شئون زندگی انسان‌ها ولایت داشته باشد و همان مقصد و هدف از ولایت را پیاده سازد. كِتَابٌ أَنْزَلْنَاهُ إِلَيْكَ لِتُخْرِجَ النَّاسَ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ بِإِذْنِ رَبِّهِمْ ✴️ سایر افراد بسته به میزان علم و اشرافشان بر نفوس و بر مصالح و مفاسد آنها، دارای حق تصرف الهی هستند. مثلاً پدر با توجه به علم متعارف به مصالح و مفاسد فرزند و توانایی متعارف در برآوردن آنها تنها در حدود خاصی ولایت دارد. 🔰 به این ترتیب در ادبیات دینی و قرآنی، نسبت بین توانایی با مسئولیت و اختیارات فرد کاملاً رعایت می‌شود و بار مسئولیت هیچ‌گاه بیشتر و یا کمتر از توانایی‌ و علم فرد بر دوش او گذاشته نمی‌شود. 💚 ، جعل ولایت الهی برای امیرالمومنین(ع) است که دقیقاً همان شرایط لازم (علم متصل به علم الهی، طهارت کامل درونی) در ایشان بود و لذا همان ولایت رسول الله (صلی الله علیه وآله) با همان سعه و اختیارات برای ایشان جعل گردید. 👌در واقع جعل ظاهری ولایت تابع شرایط واقعی ولیّ بوده و هست و ائمه نیز طبق همین منهج قرآنی و عقلی خطوط هدایت جامعه را ترسیم کرده اند. __________📝___________ 🆔 @MAHYA_BAN00
بسم الله الرّحمن الرّحیم « درد بی علامت» 🔸نه اینکه درد نباشد.... اینگونه نیست که درد نداشته باشم جدایی از تو عجیب دردناک است، امّا مادرِ دنیا با ترفندهایی مرا مشغول اسبابهای رنگی لهوی و حواسم را پرت بازی ها کرده است تا درد جدایی تو را مثل درد نیشتر طبیب زمان کودکی ام نفهمم..... 🔸نه اینکه درد نباشد..... اینگونه نیست که درد نداشته باشم جدایی از تو عجیب دردناک است، حیف که من حواس دلم را باخته ام..... حیف که عصبهای گیرنده درد در دلم از کار افتاده اند مثل پوست سوخته و پای فلج و چشم بی سو...... درد هست، درد جدایی از تو کم نیست، ساده بگویم : من نمی فهمم که جدایی از امام چه دردی دارد.... 🖌صُراحی __________📝____________ 🆔 @MAHYA_BAN00
🔺می گفت: اینهمه رفتید راهپیمایی ٢٢ بهمن،چی شد؟🙄 🔸می گفتم :حالا بهت میگم☺️ 🔺می گفت:اینهمه رفتید رأی دادید به یه عده دزد که بیان و مملکت رو بچاپند، چی شد؟ مخصوصاً این انتخابات آخر که دیگه همه تلاشش رو می کرد تا همه رو از رأی دادن منصرف کنه...😡 🔸می گفتم :حالا بهت میگم😊 🔺می گفت:این همه توو هر فراخوان و تجمعی شرکت کردید، چی شد؟ مخصوصاً قبل از راهپیمایی روز قدس امسال می گفت :واقعا که عقل ندارید اگه برید، به تمسخر می گفت:با زبان روزه بهتون ساندیس و تی تاب هم که نمیدن پس چرا میرید؟😝 🔸می گفتم :حالا بهت میگم☺️ 🔺می گفت:حالا چه کاریه نماز عید فطر رو برید مصلی، از چهار صبح از خواب شیرین بزنید شلوغی و فشار و پیاده روی رو تحمل کنید، خب اگه خیلی مسلمونید نماز عیدتون رو توو مسجد محل بخونید دیگه....☹️ 🔸می گفتم :حالا بهت میگم😊 🔰بیست و شش فرودین که دیگه باید به «نام یوم الله» در تقویم ثبت بشه بهش گفتم:💪🏻 «حضور ما به عنوان ملت آزاده و ذلت ناپذیر نشان از مقبولیت حکومت هست که وقتی به مشروعیت حکومت اضافه میشه تمام معادلات دشمنان طمعکاری رو که برای تجاوز و غصب مملکت مون دندون تیز کردن رو به کل بهم میریزه و همین کارزاری که بزرگمردان مون رقم زدن محقق میشه. پشتیبانی هر ملتی از حکومتش مایه سرافرازی و قدرتمندی و پیروزی شون هست...... 💪🏻 اما اشکال نداره شما برو به زندگی ات برس، به خواب و خوراک و تفریح و مسافرتها و دورهمی ها و خوشگذرانی هات فکر کن، ما به یاری خدا همیشه در صحنه هستیم تا امنیت و آزادی و قدرت و سرافرازی شما تأمین بشه خیالت راحت......»🙃 🖌صُراحی __________📝__________ 🆔@MAHYA_BAN00
😔با دیدن این پستها اولین چیزی که به ذهنم آمد کلام امیر المومنین علیه السلام بود که می فرمایند : شما امامتان را، كه حق با اوست، نافرمانى مى كنيد و آنان پيشواى خود را با آنكه بر باطل است فرمانبردارند.(نهج البلاغه،خطبه ۲۵) ⁉️چگونه میشود که کسانی برای مسیر باطل خود اینگونه تلاش میکنند و تبلیغ می کنند و برای اشاعه باطل حتی هجرت میکنند،اما ما مذهبی ها که ادعای منتظر امام عصر بودن داریم و هیئتی هستیم و سرشار از اندیشه های حقی که میتواند برای همه عمر دویدنمان به ما انگیزه بدهد،سر در لاک دنیا فرو برده و غرق دنیا شده و روزمرگی و کسالت و تنبلی ما را برده است. نه برای آموختن نه برای آموزش دادن نه برای کار کردن وقت و انرژی نمی گذاریم. آنها که امامشان مثل ما غریب و آواره نیست،تجربه عاشورا و گذشتن امامی از همه ی زندگیش برای حفظ دین را ندارند و هر ساله برایشان تکرار نمیشود،معنای جهاد برای باطل را تحقق بخشیده اند،چه شده که ما با اینهمه ادعا و اینهمه درس و اینهمه الگو ،برای حقمان جهاد نمی‌کنیم. حکم جهاد تبیین واجب و فوری برای ما دادند و جز معدودی ،واجب بودنش را جدی نگرفتند یا با هزاران بهانه واهی دنیایی پشت گوش انداختند. نقشی که ما باید در این برهه تاریخی برعهده می‌گرفتیم و وظیفه ای که در قبال اجتماع و بشریت و همه تاریخ بر دوشمان بود ،برای همیشه ثبت خواهد شد و روزی باید پاسخگوی آن باشیم. ✍ زاهده اینانلو __________📝__________ 🆔@MAHYA_BAN00
🌸 «بهار چله» 🌸 ⬅️ در روایات اسلامی به عدد چهل توجه و عنایت خاصی شده است، به طور مثال آمده است: «من اخلص لله اربعین یوما فجر الله ینابیع الحکمه من قلبه علی لسانه؛ هر کس خود را چهل روز برای خداوند خالص و پاک گرداند، خداوند چشمه‌های حکمت را از قلبش بر زبانش جاری می‌سازد.» (عیون اخبار الرضا (ع)، ج ۲، ص ۸۵) ⬅️ از رسول خدا (ص) وارد شده است که: «کسی که چهل روز حلال بخورد، خداوند قلب او را نورانی کند و چشمه‌های حکمت را از قلبش، بر زبانش جاری می‌گرداند» ⬅️همچنین علامة حسن زاده آملی می‌گوید: «هر عمل و ذکری که کمتر از اربعین باشد، چندان اثر بارزی ندارد و خاصیت اربعین، در ظهور فعلیت و بروز استعداد و قوه و حصول ملکه، امری مصرح به، در آیات و اخبار است.» در قرآن کریم مدت خلوت حضرت موسی (ع) را در کوه طور با خداوند چهل روز ذکر می کند: «وَ واعدنا موسی ثَلاثین لَیلةً وَ أَتممناها بِعشر فتَمّ میقاتُ رَبّه أربعینَ لیلة» (اعراف، آیه ١۴٢) 🔸در بین چله‌های مختلف، یک مورد خاص و مهم وجود دارد، به نام «چله کلیمیه» که از اولین روز ماه ذی القعده آغاز می‌شود. 🔺آیت الله جوادی آملی درباره این اربعین می‌فرماید: «از اول ذی القعده تا دهم ذی الحجه که اربعین موسای کلیم است، این یک فصل مناسبی است؛ بهار این کار است.» البته باید توجه داشت این چله گیری با چله‌گیری‌هایی که در فرقه‌های مختلف و گاهی منحرف مطرح شده متفاوت است. منظور از این اربعین عزلت نشینی و دوری از جامعه یا ریاضت‌های خاصی که برخی صوفیه مطرح می‌کنند نیست. 💢 در این چله تاکید بر مراقبت‌های ویژه‌ای است که انسان باید داشته باشد، به طور مثال مواظب حرف‌هایی که می‌زند، خوراکی که می‌خورد، چیزی که می‌شنود، مواردی که می‌بیند و به طور کل تمام اعمالش باشد. با توجه به این امر هر زمانی در سال برای گرفتن چله خوب است و باید چنین نیز باشد امّا چهل شب مذکور طبق برخی روایات و فرمایش بعضی علما «بهار چله» است. _________📝__________ 🆔@MAHYA_BAN00
☘ بشنو از من کودک من پیش چشم مرد فردا.... مرد امروز، مردهای این روزگار، مردهای ایستادگی، مردهای مردانگی، مردهای دلاوری و مردهای شجاعت و مردهای صداقتند که مَردند. پیش چشم مرد فردا... کودک امروز، کودکهای این روزگار، کودکهای ایستادگی، مردانگی، کودکهای دلاوری و شجاعت و صداقتند که مَردند. کودک خاک و خون و موشک، کودک آواره از وطن، کودک رنج و درد و فراق، کودکهای مقاومتند که مَردند. بشنو از من کودک من پیش چشم مرد فردا... نامردها نامردها نامردهای مردِ فردا کش، نامردهای کودکِ امروز کُش نامردند... نامردند... نامردند... 🖌صُراحی _________📝__________ 🆔@MAHYA_BAN00
بسم الله الرّحمن الرّحیم «قصه بی خبری» 🔸یک روزی روی همین کره خاکی زمین بانویی مکرّم را بین در و دیوار به آتش کشیدند، فرزند در شکمش را کشتند، همسرش را با توهین دست بستند، تا اینجای ماجرا اگرچه ظلمی ناجوانمردانه و حادثه ای غمبار و عملی وحشیانه است، اما از قابیل های هر زمان این رفتارها انتظار می رود..... 🔸اصل ماجرا و حقیقت پنهان این قصه اینجاست که باید برایش گریبان چاک کرد،بر سینه کوبید و مانند زن فرزند از دست داده بر سر و صورت زد، اصل ماجرا اینجاست که باید از سنگینی داغش جان داد، اصل ماجرا اینجاست و سوال اینست کجا بودند مردم؟ کجا بودند هم کیشان و هم مذهبان این بانو؟ کجا بودند مردان و زنانی که خود را انسان می پنداشتند؟ کجا بودند همشهریان، هم محلی ها، همسایه ها؟ 🔸جواب اینست:سر در آخور فردیت خویش فرو برده، انگشت بر گوش خود نهاده و چشمهاشان را به سجاده نماز فرادای شان دوخته بودند و خود را مانند مرغ و خروس ها و چهارپایان شان به بی خبری زده بودند. این ماجرا تمام که نه ولی گذشت..... 🔸روزگاری دیگر فرا رسید. روزگاری که روی همین کره خاکی زمین عده ای به ذم خود مسلمان و به گمان خام خویش انسان و به زعم اطرافیان شان مرد، بزرگمردی مکرّم را با کودک شش ماهه اش به خاک و خون کشیدند. اصل این ماجرا چیست؟ سوال اینجاست، اینان که بودند که با وضو و قرآن به دست بعد از نمازهای شب شان و استغفار ها و العفو ها آمده بودند تا در مقابل بزرگمرد مکرّم بایستند و.....؟ 🔸جواب اینست: مجسمه های دست ساز شیطان در روزگار بانوی مکرّم را که به یاد دارید، همانها که انگشت در گوش،چشم به سجاده........ بله همان مجسمه های انسان نما، همان ها کارشان و حالشان به جایی رسیده بود که این کارزار را رقم زدند. آن روزگار هم تمام که نه ولی گذشت.... 🔹اکنون و در این روزگار زنان و مادران و جنین های در شکم و کودک های بی پناه و مردان حق جو روی همین کره خاکی میان آتش کفر و در و دیوار قدرت طلبی ها و شهوات و زیاده خواهی های قابیل های زمان گرفتارند، از قابیل ها این انتظار می رود..... 🔹اما اصل ماجرای این روزگار نیز حقیقتی پنهان در دل دارد.اصل ماجرا اینست: اگر امروز سر در آخور فردیت و سر سجاده عبادت و همراه چهارپایان مصلحت طلبی ات انگشت در گوش و.... در کنج بی خبری و بی اثری باشی، روزگار آینده آنگاه که آخرین ذخیره از مردان مکرّم بیاید آیا در مقابلش نخواهی بود؟ حواسمان باشد مجسمه دست ساز شیطان تا آخر بی اثر نمی ماند،کالبد مجسمه دست ساز شیطان با دمیدن شیطان جان شیطانی می گیرد درست مثل گوساله سامری و آنگاه در برابر حق قد علم می کند. 🔸سکوت امروز، شرارت فرداست. 🖌صُراحی _________📝__________ 🆔@MAHYA_BAN00