👋سلام خدمت شما دوست عزیز.
از اینکه درحال بررسی کانال محیا هستید خیلی خوشحالیم.🌹
😇کانال محیا را به همه علی الخصوص شما بانوی عزیز توصیه میکنیم.
❓چرا؟ چون قراره اینجا یه دنیای زنانه داشته باشیم و شمایی که به عنوان یک مادر ، یک فرزند ، یک همسر و یک فعال اجتماعی هستید این کانال حتما براتون مفید خواهد بود.
⭕️برای اینکه کانال ما رو گم نکنید لطفا بزنید روی لینک و عضو شوید.
👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/1424163086C9a0d4ebce9
🎊یه مژده دیگه ای که دارم اینه که در ادامه این پیام یه راهنمای خیلی خوب داریم براتون ، با کلیک بر روی هر هشتگ پیام هایی که در موضوع مورد نظرتون هست براتون میاد و اینجوری در وقتتون کلی صرفه جویی کردید.
🤗این شما و این محیا
📌 با استفاده از هشتگ های زیر میتوانید به محتوای مورد نیازتان در کانال دسترسی پیدا کنید :
#صبح_بخیر
💌صبحتان را با محیا آغاز کنید.....
__________🌝✋__________
#میوه_دلم
💌نکات کاربردی در زمینه تربیت فرزند
__________🍎👧_________
#همسرانه
💌نکات کاربردی در زمینه همسرداری
__________💑__________
#نو_رسیده
💌 نکات مهم و لازم درمورد قبل از اقدام به بارداری، بارداری سالم و زایمان راحت
_________👩🍼💜_____________
#نورا
💌آشنایی بیشتر با مسائل زنان از منظر دین
__________🧕📙__________
#بانوی_تراز
💌ابعاد مختلف زندگی یک بانوی نمونه
__________🧕⚖__________
#کتابکده
💌معرفی کتاب های جذاب و آموزنده مرتبط با بانوان
__________📚📖__________
#خانومانه
💌پیگیری اخبار روز زنان
__________📺📢__________
#حال_خوب
💌جملات انگیزشی و انرژی بخش
__________🙂🦋__________
#هم_بازی
💌پیشنهاد بازی های جذاب و سرگرم کننده برای بازی با کودکان
__________🏀🏓__________
#آوا
💌صوت با موضوعات متفاوت در حوزه بانوان
__________🔊🎙__________
#تماشا
💌ویدیو هایی با موضوعات جذاب درباره زنان
__________🎥🎞__________
#به_روایت_محیا
💌یادداشت هایی از گروه محیا
__________📝✍__________
#بیاموز
💌همهی آموزشهایی که محیا با شما به اشتراک میگذارد.
__________💻📒__________
#بانوی_رحمایی
💌گزارش عملکرد بانوان در تشکیلات مردمی رحماء
__________💜🧕💜_________
#دو_دقیقه_مطالعه
💌اگر فرصت ندارید که زمان طولانی برای مطالعه بگذارید پیشنهاد میکنیم این هشتگ را دنبال کنید.
__________📙⏳__________
#یادداشتِ_روز
💌موضوعات، تحلیل ها و برداشت های روز
__________📝__________
#احکامِ_بانو
💭 احکام مرتبط با بانوان
__________🧕🔎__________
#رَفیق_شهید
👤 آشنایی با شهدا
__________🌹🇮🇷__________
#نیمه_دیگرم
💌 نکات مربوط به قبل از ازدواج، انتخاب همسر و ازدواج موفق
_________👰🏻♀🤵🏻___________
#همراه_شو_رَفیق
☕️ یه دورهمی مجازی خانومانه با موضوعات متفاوت
#مادرانه
__________👩👧👦❤️__________
🆔 @MAHYA_BAN00
بسم الله الرحمن الرحیم
🔸نگاه قریب🔸
اولین بارم نبود برای سخنرانی در چنین مراسمی می رفتم ولی نمی دانم چرا حس غریبی «نگاه قریبی» را به رخ دلم می کشید، همین حس عجیب سبب شده بود قلبم مثل پرنده تازه شکار شده محبوس خودش را به میله های قفس سینه ام بکوبد. در همین حال بودم که خود را جلو در ورودی مجلس دیدم، بوی خوش اسفند و گل نرگس و عطر میوه های پوست انداخته به دست حضار گویی مرا از خواب پراند، تلنگری به خودم زدم: «بچه شدی؟ دلشوره برای چه؟ ترس از چی؟ از تو بعیده، به خودت مسلط باش.» نفسی عمیق کشیدم چشمانم را برای ثانیه ای بستم دست روی قفس دلم زیر لب زمزمه کردم «پس خودت هر آنچه خواهی را بر زبانم جاری کن» تمام مطالب از پیش آماده کرده ام را ته کیفم گذاشتم و داخل شدم.
ضمن سلام و احوالپرسی آهسته آهسته به سمت صندلی جایگاه رفتم....
نگاهی همراه با لخند به میهمانان انداختم کمی روی صندلی جابجا شدم، لشگری از چشمهای خیره روی نگاه تنهای من هوار شده بود ولی سنگینی این همه نگاه ذره ای از اُبهت آن یک «نگاه قریب» را نداشت.
شروع کردم زبان در اختیارم نبود هرچه در گوشم زمزمه می شد تکرار می کردم.... «بسم الله فاطِرِ السَمواتِ و الاَرض» «فاطر»؟؟؟ شکافنده، ایجاد کننده، آفریننده!!!
همانطور که چهره ها را، لبخندها و نگاهها را زیر و رو می کردم تا ارتباط صمیمی با حضار برقرار کنم ادامه دادم «امروز نه قرار است سخنی گفته شود نه قرار است مطلبی خوانده شود نه قرار است آیه و روایتی قرائت و تفسیر شود فقط قرار است....» گرد شدن چشمها را یکی پس از دیگری می دیدم، سوال ذهنشان را می خواندم، پس قرار است چه اتفاقی بیافتد؟ گفتم «خیلی منتظرتان نگذارم بروم سر اصل مطلب امروز قرار است یک مهمان خیلی خیلی خیلی مهم داشته باشیم که بنده تا دقایقی دیگر ایشان را به شما معرفی می کنم فقط لطفاً با من همراهی کنید و به سوالم پاسخ دهید.» حس خوشایند همراه با کنجکاوی را می شد به وضوح در سخنان تک تک حضار لمس کرد، حالا دیگر جو جمع در دستم بود و بر روند کار مسلط شده بودم. خانم سن و سال داری با صورت گرد و سفید و چروکیده که به قول خودشان سرخاب سفیدآبی هم بر گونه هایش زده بود با موهای سپید یکدست که گل سر قرمزی مثل یک گل سرخ میان انبوهی از برف خودنمایی می کرد با لحن مهربانی گفت «بپرس مادر جون بپرس من خودم جواب می دهم.» خانم دیگری که از جوانهای مجلس بود همانطور که دختر کوچک چندماهه اش را به آغوش می کشید گفت «خیلی هم عالی کلا ما خانمها دوست نداریم ساکت بنشینیم هرچه پر سر و صدا تر بهتر» دختر بچه ای هم با پیراهن دورچین صورتی و موهای بور فرفری اش دوید جلوی میز و گفت «خاله من جواب بدم؟ من جواب بدم؟ من بگم؟ جایزه هم میدی؟»
سوالم اینست «مهمان با ارج و ارزش امروز ما فردی است که یک منصب فوقالعاده مهم را داراست، به نظر شما منصب ایشان کارش، شغلش چه می تواند باشد که از مناصب مهم است؟» در کسری از ثانیه مجلس منفجر شد، انواع جوابها بود که به گوشم می رسید، دختر بچه ی جلوی میز گفت «خب معلومه خاله دکتره، دکتره» هر کسی شغل و منصبی را نام می برد، معلم، پزشک، مهندس ساختمان، پرستار، استاد دانشگاه،کشاورز، مدیر یک ارگان بزرگ..... جدی و شوخی به هم آمیخت حتماً رئیس یک کارخانه بزرگ، بابا پولدار، ژن خوب، وزیر، آقازاده، شاید هم منظورتان آخوند بود؟ خلاصه هر چه منصب و شغل در عالم انسانها بود گفته شد و من با لبخندی سرم را تکان می دادم و به نشانه رد جوابها ابرویی بالا می انداختم. یکی گفت «هر چه بود و نبود گفتیم چیزی باقی نماند سرکاریه؟» یکی دیگر گفت «بابا مُردیم از فضولی بگویید دیگر»
ادامه دارد....
🖌صُراحی
#به_روایتِ_محیا
__________📝✍__________
🆔 @MAHYA_BAN00
بسم الله الرحمن الرحیم
ادامه 🔸نگاه قریب🔸
..... گفتم «منصب این فرد بالاترین منصب است منصبی است که به مهمترین فرد در عالم نزدیکش کرده است کاری که ایشان بر عهده دارد از عهده فرد دیگری بر نمی آید خدایی نکرده اگر ایشان از منصب خویش انصراف دهد دیگر کسی نمی تواند جایگزین او شود خلاصه مهمترین کار، روی زمین می ماند.....» بُهت و تعجب خانم های حاضر در مجلس بیشتر و بیشتر می شد یک نفر که چهره اش برایم خیلی مشخص نبود از انتهای سالن گفت «بابا کار خیلی سخت شد دیگر اصلاً نمی توانیم حدس بزنیم.»
گفتم «من هم دیگر خیلی منتظرتان نمی گذارم از شما هم پاسخی نمی خواهم فقط یک خواهش دارم و آن اینکه لطفاً به احترام ایشان از جایتان برخیزید تا.....» بی درنگ تمام افراد برخاستند، دستهایشان هم آماده برای به هم خوردن بود، برق شوق تمام چشمها را می دیدم همراه جمعیت برخاستم، سعی می کردم حلقه اشک چشمانم را پنهان کنم، از پشت میز بیرون آمدم، چند ثانیه ای گذشت و همه چشم انتظار بودند، میکروفن را برداشتم، همانطور که آهسته آهسته به سمت جمعیت می رفتم با اشاره سر نشان دادم که متوجه چشم به راهی تان هستم بعد از لحظاتی که به مکان مورد نظرم رسیده بودم گفتم «منتظر چه کسی هستید؟ به جایی که ایستاده اید نگاهی بیاندازید، جایگاه خودتان را نظاره کنید، در حالیکه خم شده بودم و لبانم را نزدیک دستان چروکیده مادرم کرده بودم ادامه دادم مهمان عزیز ما اینجاست، تک تک مادرهایی که الان به احترامشان ایستاده ایم و خودشان نیز به احترام ایستاده اند.»
صدای دستهایی که با انرژی بی نهایت به هم می خورد، اشکهایی که تمام گونه ها را خیس کرده بود و روبوسی ها و دست بوسی هایی که همه نشان از رضایت بود تمام فضای سالن را آکنده از مهر و محبت و معنویت کرده بود. با صدایی لرزان و بغض ته گلو گفتم «زن! مادر! تو وزیر دست راست خالق عالم و آدم هستی، چه کسی مهمتر از تو؟ چه منصبی والاتر از منصب تو؟ کدامین فرد محل خلقت بهترین مخلوق آفریننده است غیر از تو؟ مراقب و محافظ منصب خودت باش که کسی جایگزین تو نیست بهترین مخلوق خدا.......»
🖌صُراحی
#روز_زن #روز_مادر #میلاد_حضرت_زهرا
#به_روایتِ_محیا
__________📝✍________
🆔 @MAHYA_BAN00