❄️ مرکز فرهنگی ❄️خانواده ❄️آذربایجانشرقی ❄️
✨💫✨💫✨ #تنها_گریه_کن #قسمت_هجده آنها هم مثل آب خوردن بچه را از دستگاه در آوردند و گذاشتند توی بغلم
✨💫✨✨💫✨
#تنها_گریه_کن
#قسمت_نوزده
دستش را گذاشت روی پیشانی محمد پیشانی سفید و بی رنگ بچه، زیر دست مردانه و زمخت عمو حسین گم شد.به من نگاه نمی کرد ،صدایش ولی تا ته دلم نفوذ کرد.
باباجون،حمد مرده رو زنده می کنه من می خونم شمام بخون هر چی نباشه ،تو مادری،نفست و سوز دلت تو این احوال تا عرش خدا بالا میره،الهی دست خالی برت نگردونن.
اول تا آخر ،پابه پای من نشست بالای سر محمد و هفتاد تا هفتاد تا حمد خواند و فوت کرد به صورت بچه،دلم می خواست محکم باشم،ولی نمی توانستم .پدر شوهرم حمد می خواند و من انگار یکی یکی گره های دلم باز می شد،ولی لب از لب بر نمی داشتم .دیگر حتی توان گریه کردن هم نداشتم .همسایه ها خبر شدند .حوصله ی خودم را هم نداشتم ،چه برسد به دلسوزی و دلداری آنها.گاهی می آمدند سرپا سراغی می گرفتند و احوالی می پرسیدند و می رفتند اما یکی از همسایه ها وقتی حال و روزم را دید حیرت زده نگاهم کرد و پرسید:اشرف سادات این چه وضعیه واسه خودت و اینا درست کردی؟سرد و بی روح نگاهش کردم یک اطمینانی توی چشم هایش موج می زد.رو به رویم ایستاد ،به چشم هایم زل زد و گفت:بچه ت رو دوباره ازشون بخواه.با یقین بخواه.دست خالی ردت نمی کنن بعدش هم یک نمازی یادم داد به نام نماز حضرت رسول و رفت .سفارشش توی گوشم زنگ می خورد.خیلی مطمئن حرف زده بود.
چون می خواستم زیر سقف نباشم ،رفتم پشت بام .شاید نفسم توی گرمای اتاق بند می آمد،شاید نمی خواستم بیشتر از آن،بقیه گریه و زاری ام را ببینند .هر چه بود ،صبر کردم هوا که تاریک شد،با زحمت از پله ها بالا رفتم ،باد زمستان که زد زیر چادر،دست هایم را پیچیدم دور خودم.رفتم وسط پشت بام .کمی آسمان را نگاه کردم .سرم همان طوری بالا بود که دوباره اشک ریخت روی صورتم .به خودم آمدم و سعی کردم یادم بیاید پایین توی اتاق ،قبله کدام طرفست.با خودم یک جانماز آورده بودم .پهن کردم روی زمین سرد و چادر را کشیدم روی صورتم ،آن دو رکعت نماز ،زندگی مرا عوض کرد چون دلم را عوض کرد.
سلام نماز را که دادم و صورتم را از قبله برگرداندم ،اشرف سادات قبلی نبودم.تسبیح شاه مقصود پدر شوهرم کنار مهر بود.گرفتمش توی مشتم .دانه هایش را یکی یکی از لای انگشتانم رد می کردم .شاید هزار بار گفتم :صلی الله علیک یا رسول الله گریه ی آرام من کم کم شدت گرفت .شانه هایم تکان می خوردند.صدایم بلند شد و کارم از گریه گذشت.مچاله شده بودم کف پشت بام و مویه می کردم .کلی حرف گفته و نگفته داشتم ولی هق هق گریه ای که نفسم را بند آورده بود،امان نمی داد.محمد از جلوی چشمم کنار نمی رفت.ضجه می زدم و بریده بریده می گفتم :من بچه م رو از شما می خوام .دکترا جوابم کردن،من بچه م رو سالم می خوام .یک ساعت گذشت یا بیشتر و کمتر ،نمی دانم .توی خواب و بیداری بود یا رویا بود یا ضعف کرده بودم، این را هم عاجزم از گفتنش.
#ادامه_دارد.....❣️
#شادی_ارواح_طیبه_شهدا_صلوات
#شبتون_شهدایی
💠 مرکز فرهنگی خانواده
💞@MF_khanevadeh
mojtehedi_sharh-doa-roozhaye-mah-e-ramezan26.mp3
2.03M
🌹
🔰 شرح و تفسیر #ادعیه_روزانه ماه رمضان
💠 دعای روز 26
🎤 با بیان شیرین آیت الله مجتهدی تهرانی رحمت الله علیه
👌 به همراه بیان یک نکته شرعی مورد توجه در #ماه_رمضان
💌 #دعای_روز بیست و ششم #ماه_رمضان
اللهمّ اجْعَل سَعْیی فیهِ مَشْکوراً
و ذَنْبی فیهِ مَغْفوراً و عَملی فیهِ
مَقْبولاً، و عَیْبی فیهِ مَسْتوراً، یا
أسْمَعِ السّامعین 🌸
خدایا، قرار ده کوشش مرا در این
ماه، پـاداش دادهشده، و گنـاه مرا
آمرزیـده، و کـردارم را مورد قبول
و عیب مرا پوشیده، اى شنواترین
شنوایان.
📖صوت تندخوانی جزء۲۶باصدای معتزآقایی
👇
http://cdn.ahlolbait.com/files/12/download/Tahdir%20joze26.mp3
❤️ #با_خدا_همکلام_شویم 👌
🔴روزهی اعضای بدن
♻️امام صادق(ع) فرمودند: هرگاه روزه گرفتی، باید «گوش»، «چشم»، «مو» «پوست» و هر عضو بدنت روزه باشد. چرا که ایام روزه داریت با غیر آن باید تفاوت داشته باشد. (کافی ج۴ ص۸۷)
🔹اهل دقت باید تامل کنند که مقصود از «روزه ی گوش»، «روزه ی چشم»، «روزه ی مو»، «روزه ی پوست» و...چیست! منظور امام صادق (ع) این است که باید چشم و گوش و پوست و مو و تمام وجود روزه دار از حرام دور باشد. چشم حرام نبیند، گوش حرام نشنود و فرد با پوست و مو مرتکب حرامی نشود.
#روزهی_گوش
#روزهی_چشم
#روزهی_مو
#روزهی_پوست
#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج
💞@MF_khanevadeh
❄️ مرکز فرهنگی ❄️خانواده ❄️آذربایجانشرقی ❄️
#تربیت_فرزند #امیر_بودن احساس میکند پدر و مادر کسانی هستند که من هر چی میخواهم به من میدهند. سه
#تربیت_فرزند
#امیر_بودن
و الّا خب با چاقوی تیزی دارد بازی میکند من میگویم خب حالا رهایش کن هر چند اگر به خودش هم زد مثلاً امیر است بله. اینجوری نیست.
ما میتوانیم بچه را تو سختترین شرایط اداره بکنیم و مدیریت کنیم، ولی باید مواظب باشیم بچه چه برداشتی میکند. همین بچۀ دو ساله، همین بچۀ سه ساله، همین بچۀ چهار ساله تا هفت ساله، ما اسیر برداشتهای او هستیم. مثلاً اگر یک بچۀ دیگر را محبت کردیم جلوی او، مهم این است که او چه برداشتی میکند. اگر دیدیم برداشتش غلط است، حالا باید رفتار خودمان را یکجوری تنظیم کنیم که این برداشت غلط برای او ایجاد نشود. و الّا محبت کردن به یک بچۀ دیگری پیش این بچۀ سه ساله که در سه سالگی حسّ حسادت هم بیدار میشود اشکالی ندارد و نباید ما پرهیز کنیم از محبت کردن به یک بچۀ دیگری از ترس حسادت ایشان. ولی مسئلۀ حسادت را باید حلّش بکنیم. مهم این است که آن برداشتی که بچه میکند برداشت مناسبی باشد و ما خودمان را نسبت به بچه بیاوریم پایین، زبان او را انتخاب بکنیم. ...
[ادامه دارد.......]
✍#استاد_پناهیان
💞@MF_khanevadeh
❄️ مرکز فرهنگی ❄️خانواده ❄️آذربایجانشرقی ❄️
📚#همسر_دوست_داشتنی ✍#مهدی_خدامیان_آرامی آن وقت ببین که زندگی تو چقدر با صفا میشود و همه آشنایان، ح
📚#همسر_دوست_داشتنی
✍#مهدی_خدامیان_آرامی
چگونه رسول خدا را شاد سازم؟ من یک روز از خدا سؤال کردم: ای خدای بزرگ! چه کاری را بیش از همه کارها دوست داری؟ آخر من میخواستم آن کار مهم را هر طور شده، انجام دهم. و در انتظار جواب ماندم. و بعد از مدّتی چشم انتظاری، جواب سؤال من آمد. شاید بگویی: خوب معلوم است جواب این سؤال، نماز بود، چرا که نماز ستون دین است و خدا نماز را بیش از همه چیز دوست دارد، ولی جواب من این نبود. آیا شما میدانید من چگونه به جواب خود رسیدم. به سخنی از پیامبر برخورد کردم که فرمود: «بهترین اعمال نزد خدا، خوشحال نمودن یک مسلمان است».....
[ادامه دارد.....]📝
✍#مرکز_فرهنگی_خانواده
💞@MF_khanevadeh
🔻آش اسفناج
🌿🌿طرز تهییه این آش را می توانید در لینک زیر بخوانید👇👇👇
http://shamiim.ir/a/29212/
💞@MF_khanevadeh
❣️رهبرانقلاب: هر یک نفری که #روز_قدس توی خیابان میآید، به سهم خود دارد به امنیت کشور و امنیت ملت و حفظ دستاوردهای انقلابش کمک میکند.
مـا ...
عشق را
در ڪربلا ،
شــور را
در دمشـق ،
و پیـروزے را
در بیت المقـدس
بہ دست خواهیم آورد
بہ امـید پیروزے نهـایے ...
#القدس_لنا
همہ_میآییم✊✌️
#روز_قدس❣️
💞@MF_khanevadeh
5.46M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 یک بام و دو هوای جمعیتی
🔹وقتی فرزندآوری برای غربیها خوب است اما برای ایرانیها نه!
💞@MF_khanevadeh
💬 پرسش: در چه مواردی تنها قضای روزه واجب بوده و پرداخت کفاره لازم نیست؟
✍️پاسخ : مواردی که فقط قضاى روزه بر انسان واجب است و کفاره واجب نمیشود، عبارتاند از:
1️⃣ روزهدار در حال روزه، عمداً قِى (استفراغ) کند.
2️⃣ اگر انسان در شب ماه رمضان جنب باشد و بخوابد و بیدار شود و دوباره بخوابد و بیدار شود، سپس برای بار سوم بخوابد ولی تا اذان صبح بیدار نشود.
3️⃣ اگر عملى که روزه را باطل میکند به جا نیاورد، ولى نیّت روزه نکند، یا ریا کند، یا قصد کند کارى که روزه را باطل میکند انجام دهد.
4️⃣ در ماه رمضان غسل جنابت را فراموش کند و با حال جنابت یک روز یا چند روز روزه بگیرد.
5️⃣ اگر در ماه رمضان بدون اینکه تحقیق کند وقت اذان صبح شده و یا بعد از تحقیق، با اینکه گمان دارد وقت اذان است، کارى که روزه را باطل میکند انجام دهد و بعد معلوم شود وقت اذان بوده است.
6️⃣ کسى خبر دهد وقت اذان صبح نشده و انسان با اعتماد بر گفته او کارى که روزه را باطل میکند انجام دهد، بعد معلوم شود وقت اذان بوده است.
7️⃣ کسى خبر دهد وقت اذان صبح شده و انسان به گفته او یقین نکند، یا خیال کند شوخى میکند و کارى که روزه را باطل میکند انجام دهد، بعد معلوم شود وقت اذان بوده است.
8️⃣ به گفته شخصی که عادل باشد افطار کند، بعد معلوم شود مغرب نبوده است.
9️⃣ در هواى صاف به واسطه تاریکى یقین کند که مغرب شده و افطار کند بعد معلوم شود مغرب نبوده است،ولى اگر در هواى ابری و مانند آن به گمان اینکه مغرب شده افطار کند، بعد معلوم شود مغرب نبوده، قضا لازم نیست.
0️⃣1️⃣ براى خنک شدن، یا بیجهت مضمضه کند؛ یعنى آب در دهان بگرداند و بیاختیار فرو رود،ولى اگر فراموش کند که روزه است و آب را فرو دهد، یا براى وضو مضمضه کند و بیاختیار فرو رود، قضا بر او واجب نیست.
1️⃣1️⃣ کسى که بدون قصد بیرون آمدن منی با همسر خود ملاعبه کند و بیاختیار منى از او خارج شود.
2️⃣1️⃣ کسى که از روی اکراه یا اضطرار یا تقیه افطار کند
💞@MF_khanevadeh
❄️ مرکز فرهنگی ❄️خانواده ❄️آذربایجانشرقی ❄️
✨💫✨✨💫✨ #تنها_گریه_کن #قسمت_نوزده دستش را گذاشت روی پیشانی محمد پیشانی سفید و بی رنگ بچه، زیر دست م
✨💫✨✨✨💫✨
#تنها_گریه_کن
#قسمت_بیست
فقط یک سوار سفید پوش آمد و با اسب چرخ زد دور من و جانمازم.
یک آن به خودم آمدم و همان طور که مچاله افتاده بودم روی جانماز ،سعی کردم خودم را تکان بدهم و بنشینم .توان جسمی نداشتم ،ولی امید در دلم جان گرفته بود .مطمئن بودم یک خبری می شود ،ته دلم گرم شده بود و سرما را حس نمی کردم .با زحمت یک گوشه جانماز را گرفتم و انداختم روی گوشه ی دیگرش .سرم گیج می رفت.کمی صبر کردم تا حالم جا بیاید.وقتی توانستم بهتر ببینم،از روشنایی راه پله در پشت بام را تشخیص دادم و راه افتادم سمت در،پلک هایم بس که ورم کرده بود،نمی توانستم خوب ببینم.اصلا یاد ندارم بعد از آن شب ،این همه گریه کرده باشم.
دستم را گرفتم به دیوار و از کنار راه پله ،پله ها را آرام آرام آمدم پایین.یک راست رفتم سراغ بچه و دیدم وضعیتش هیچ فرقی نکرده.به گفتم دیگر حوله گرم نکند .نشستم و بی دلواپسی چشم دوختم به محمدم.منتظر بودم گریه کند تا بگیرمش زیر سینه ام .بچه ام گرسنه بود.آن موقع فقط می خواستن بتوانم شیرش بدهم .بتواند سینه ام را بگیرد و شیر بخورد .یقین داشتم خدا و پیامبرش از دل شکستگی مادرانه ام نمی گذرند .دو ساعت طول کشید،ولی همان شد .کم کم بدنش گرم شد،دست و پایش نرم شدند و تکان خوردند،برگشتند به شکل طبیعی خودشان با مادرم کنار محمد بودیم.من آرام شده بودم و مادرم بی صدا گریه می کرد .بچه جان گرفت .چشم هایش را به آرامی باز و نگاهم کرد نه نگاهش رمق داشت ،نه ناله اش .مادر و پسر دست کمی از هم نداشتیم.با صدایی گرفته و ضعیف که وقتی از حنجره ام خارج شد،شک داشتم محمد می شنود یا نه ،گفتم:محمد مامان میای بغلم؟و دست هایم را باز کردم بچه هنی کرد و سرش را چرخاند طرفم ،کشیدمش توی بغلم،بعد از ده پانزده روز،شیر خورد.محمد شیر می خورد و سینه ام سبک می شد و روی زبانم جز الحمدلله ،چیزی نبود.مادر و پسر همان جا روی زمین خوابمان برد.
صبح ،محمد و پرونده پزشکی اش را زدم زیر بغلم و راه افتادم.مادرم پرسید:این وقت صبح کجا؟گفتم :بیمارستان .مهلت ندادم حرف دیگری بزند آمدم بیرون .با تاکسی خودم را رساندم تا ایستگاه اتوبوس خطی های میدان امام حسین امروز،بعد هم نشستم روی صندلی اتوبوس تا برسیم بیمارستان.خدا خدا می کردم بتوانم پیدایش کنم،به زحمت شد،ولی شد.کلی پرس و جو کردم تا توانستم گیرش بیاورم همان دکتری که دستور داد محمد را از دستگاه درآورند و گفت بردار ببرش،من را شناخت.دست پیش گرفت و گفت :باز که اومدی.همین که گفتن بچه موندنی نیست،بمونه هم فلج میشه.من سرم شلوغه نمی تونم یه حرفو چند بار تکرار کنم.محمد را گذاشتم روی میز اتاقش و پتوی دورش را باز کردم بچه دست و پا زد سرش را تکان داد.دکتر چشم هایش گرد شد دست بچه را گرفت و کشید سمت خودش.پایش را صاف کرد کمرش را معاینه کرد پلک هایش را باز کرد و گفت:آزمایش هاشو بده ببینم برگه ها را بالا و پایین کرد اخر سر تسلیم شد و گفت:این بچه سالمه جواب دادم بله رسول الله شفاش داد فقط اومدم بگم ما بی صاحب نیستیم آقای دکتر ،شما وسیله ای ،دیگه هیچ مادری رو از زنده موندن بچه ش نا امید نکن .محمد را برداشتم و از اتاق آمدم بیرون .پرونده باز ماند روی میز دکتر
#ادامه_دارد
#یاد_شهدا_با_ذکر_صلوات
#شبتون_کربلایی💫
#شب_زیارتی_اربابم_حسین( ع)
💠 مرکز فرهنگی خانواده «آ_ش»
💞@MF_khanevadeh