فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#خانواده
نام استاد: آیت الله حائری شیرازی
⭕️ موضوع : رابطه همسرتان را با خدا بهتر کنید
همچنین برای مشاهده تمام کلیپ ها وارد لینک زیر شوید:
👉 https://shamiim.ir/Category/List
💞@MF_khanevadeh
❄️ مرکز فرهنگی ❄️خانواده ❄️آذربایجانشرقی ❄️
#تنها_گریه_کن #قسمت_هفتاد_نه اگه راضی بودین من یه یادگاری از شما با خودم داشته باشم، اون کفنی که ا
#تنها_گریه_کن
#قسمت_هشتاد
خدا رحمت کند امام جماعت مسجد، آقای سید جعفر حسینی را. بچهها را توی حیاط مسجد از زیر قرآن رد و بدرقه میکرد جبهه و هر از چند وقتی که پیکر یکیشان برمیگشت، برایش نماز میخواند. با اشک چشم میگفت:《 الهی که خودم از این جوانها جا نمانم.》
صدای محمد کم جان شد. گفت حرفهایش فقط همینها که گفته، نبوده. گفتم:《 بقیهش رو هم میشنوم.》
میخوام خودتون من رو توی قبر بگذارید. همونجا برام دعا کنید و از شهادت من راضی باشید. دلم نمیخواد دشمن اشک شما رو ببینه و فکر کنه تونسته دلتون رو بلرزونه و خوشحالی کنه. خیلی از مادرها بچهشون رو توی قبر گذاشتن، ولی دیگه نتونستن سرپا و قوی از قبر بیرون بیان؛ شما اینطور نباش. میدونم عاطفه مادری چیزی نیست که بشه جلوش رو گرفت، ولی مدام با خودت بگو داری امانت الهی رو برمیگردونی.گریه رو بذار برای خلوت و تنهایی. دور از چشم بقیه گریه کن.
سرما دوید درون تنم. لرزیدم. سینهام سنگین شد؛ مثل تمام مادرها بغضم راه گرفت و پیچید توی سینهام، اما قورتش دادم. محمد زخمی میشد و برمیگشت، راضی بودم. اسیر میشد و قرار بود سالها چشم انتظارش بمانم، راضی بودم. شهید میشد هم، راضی بودم.
بعد از نماز صبح، یک نگاه انداختم به خانه و حساب کردم کدام کارها را باید زودتر تحویل جهاد بدهیم تا وقتی خانمها میآیند، اول بروند سراغ آنها. محمد هم داشت کمکم آمادهی رفتن میشد. دیدم هی میرود و از دور پدربزرگش را تماشا میکند. پیرمرد خواب بود و محمد نه دلش میآمد بی خداحافظی برود، نه دلش میآمد برای وداع بیدارش کند. کمی که گذشت، پیرمرد چشمهای بیرمقش را باز کرد و وقتی دید نوهاش بالا سرش نشسته، دستش را آرام و کم جان تکان داد. محمد هم معطل نکرد و دستهای چروکیدهی پیرمرد را جا داد میان انگشتهای بلندش. سرش را پایین آورد و دشت پدربزرگش را بوسید. گفت:《 باباجون! اجازه میدی من برم؟ مرخصیم تموم شده دیگه.》
پیرمرد چانهاش لرزید و چشمهای ضعیفش خیس شد. با صدای بیجانی گفت:《 باباجون! به حال من نگاه نکن. اگه وظیفهت رفته، برو. خوشا به حال شما جوونها که بدنتون قوت داره. واسه دین خدا کم نذارید. خدا به همراهت.》
محمد دوباره سرش را خم کرد و صورت و دست پدربزرگش را بوسید.
خانه شلوغ شده بود. هرکسی، گوشهی کاری را گرفته بود و گاهی صدای صلوات میپیچید توی خانه. دیدم جلوی درِ اتاقش ایستاده و منتظر است تا با من هم خداحافظی کند. محمد چند باری جبهه رفته و آمده بود، خود من هم توی خانه کار و مشغولیت زیادی داشتم، همینها باعث میشد هربار دم رفتنش خیلی معمولی باهم خداحافظی کنیم. دیدم اینپا و آنپا میکند. گفت:《 مامان میشه ایندفعه تا جلوی درِ کوچه باهام بیایید و منو بدرقه کنید》؟
#ادامه_دارد.....
#شبتون_امام_رضایی
#مرکز_فرهنگی_خانواده
💞@MF_khanevadeh
وزمان را با #قرآن آغاز کنیم
امید آفرینی (۳)
👇هر کسی که:
📍مردم را از آینده ناامید کند
👈 دارد به سود دشمن کار میکند؛ چه بداند، چه نداند
" وَ كَأَيِّنْ مِنْ نَبِيٍّ قاتَلَ مَعَهُ رِبِّيُّونَ كَثيرٌ فَما
وَهَنُوا لِما أَصابَهُمْ في سَبيلِ اللَّهِ وَ ما ضَعُفُوا
وَ مَا اسْتَكانُوا وَ اللَّهُ يُحِبُّ الصَّابِرينَ
(146/ آل عمران)
چه بسيار رخ داده كه جمعيت زيادى از
پيروان پيغمبرى در جنگ كشته شده و
با اين حال اهل ايمان با سختيهايى كه در
راه خدا به آنها رسيده مقاومت كردند و
هرگز سستی به خرج ندادند و ضعف نشان
ندادند و تسلیم نشدند و راه صبر و ثبات
پيش گرفتند كه خداوند صابران را دوست
میدارد(146).
🌹🌳🌙سیروز، سیگفتار از امام خامنهای
بیست و پنجم: بینش و بایدها ۱۳۹۰/۰۶/۰۴
🔹کسی که مشغول مجاهدت است، حق
ندارد ناامید شود؛ چون یقیناً پیروزی در
انتظار اوست. آن مواردی که پیروزی به
دست نیامده و ناکامی حاصل شده است،
به این خاطر بوده که مجاهدت فی سبیل
اللَّه نبوده است؛ یا اگر مجاهدت بوده،
فی سبیلاللَّه نبوده؛ یا اصلاً مجاهدت نبوده
است. شرط مجاهدت فی سبیلاللَّه چیست؟
این است که انسان به سبیلاللَّه ایمان و باور
و معرفت داشته باشد و آن را بشناسد؛
بنابراین میتواند در راه آن مجاهدت کند.
#امام_على عليه السلام:
🍀 مَن حَسُنَت خَليقَتُهُ طابَت عِشرَتُهُ؛
🍃هر كس خوش اخلاق باشد، زندگى اش پاكيزه و گوارا مى گردد.
💞@MF_khanevadeh
برخی از بچه ها برای جلب توجه، مدام ناله می کنند. والدین هم که نگرانند، به پزشک مراجعه می کنند. پزشک هم چیزی پیدا نمی کند.
والدین هم از خود نمی پرسند که دلیل ناله و شکایت بچه چه بوده است؟!
در اغلب موارد، شکایت تغییر شکل می دهد، چون پدر و مادر نفهمیدهاند که بچه از این طریق چه پیامی را می خواست به آن ها برساند و چون می بینند ناله و شکایت همچنان ادامه دارد، دیگر به حرف بچه گوش نمی دهند و یا با این بچهای که مدام یک جاییش درد می کند بد رفتاری می کنند.
رایج ترین شکایتهای سردرد، دل درد و تهوع و مشکل به خواب رفتن.
این کودکان تنها یک چیز می خواهند؛ محبت و توجه
💞@MF_khanevadeh
💑 ویژگیهای یک شریک زندگی خوب
1. اشتباهات گذشته شما را فراموش میکند.
2. مقایسه نمیکند.
3. به رابطه دوطرفه اعتقاد دارد.
4. به تنهایی شما احترام میگذارد.
5. گفتگو با شما در اولویت اوست.
6. با مشکلات به سادگی برخورد خواهد کرد و آنرا پیچیده نمیکند.
7. رگ خواب شما و یا زبان عشق شما را میشناسد.
8. شوخ طبع است.
9. منطقی است.
10. به خودشناسی رسیده است.
11. خوشبین است.
12. مسئولیت پذیر است.
13. احساسات خود را کنترل میکند.
14. زمانش را با شما تقسیم میکند.
15. مستقل است.
16. از شما حمایت میکند.
17. معتقد است.
18. قادر به گفتن «ببخشید» است.
19. بهترین دوست شماست.
20. صادق و قابل اعتماد است.
21. همیشه برای بهبود رابطه تلاش میکند.
💞@MF_khanevadeh
✅چند توصيه به خانم هاي خانه دار
✅-ابتدا قبل از آشپزی وضو بگیرید
✅-هنگام وارد شدن به آشپزخانه بسم الله الرحمن الرحيم بگویید
✅-اگر دیدید کارهایتان زیاد است لاحول ولا قوه الا بالله بگویید
✅-هنگام روشن کردن آتش اجاق گاز بگویید اللهم اجرنا من النار (یعنی خدایا مرا از آتش دوزخت دور کن)
✅-هنگام استفاده از آب صلوات بر پیامبر (ص)بفرستید تا از شفاعتش بهرمند گردید واز اب حوض کوثر بنوشید
✅-اگر از میوه و سبزیجات وگوشت استفاده می کنید بگویید اللهم اسئلک الجنه (از خدواند در خواست بهشت کنید)
✅-هرچه را که با چاقو قطعه قطعه می کنید ذکر سبحان الله والحمدالله را بگویید
✅-هنگامی که کارهایتان به اتمام رسید شکر خدای رابجا آورید
✅واگر خسته شدید اعوذبالله گفته و بخدا پناه ببرید
که با این کار همیشه در حال ذکرخدواند هستید و کسی که در حال ذکر باشد مانند کسی است که در حال جهاداست که هم اشپزی میکنید وهم جهاد
منبع📗📘بحرالاسرار✨.
باید تمرین کرد باید تلاش کردِِِِِ
مرگ ب دنبال ماست وغرق دنیا
خودم را میگویم
خواب غفلت تا کی
دکتربهشتی : بهشت را به بها دهند نه به بهانه
💞@MF_khanevadeh
چگونه ورزش ما را در برابر سرطان محافظت می کند؟
▫️بی تحرکی احتمال ابتلا به سرطان را در انسان افزایش می دهد. علاوه بر این در درازمدت منجر به نیاز بیشتر به دارو، بستری در بیمارستان و ملاقات بیشتر با پزشک می شود.
▫️تحقیقات نشان داده که ۳۰ دقیقه فعالیت ورزشی متوسط به گونه ای که تنفس و ضربان قلب افزایش یابد، در بیشتر روزهای هفته و در صورت امکان، هفت روز هفته می تواند سبب حفظ سلامتی بدن و کاهش خطر ابتلا به سرطان شود.
💞@MF_khanevadeh
🔰 #سخن_نگاشت | سنّت های الهی، در محاسبات دشمنان نمیگنجد
🔻 رهبر انقلاب: دشمن در یک مقطعی، به یک کمبودی در نظام جمهوری اسلامی امید بسته و بعد ناامید شده... نتوانستند بفهمند که در عالمِ بشر غیر از محاسبات و مناسبات سیاسی، یک محاسبات و مناسبات دیگری هم وجود دارد که آنها قادر به فهم آن نیستند؛ آنها سنّتهای الهی است.
🔍 متن کامل بیانات👇
https://khl.ink/f/50545
💞@MF_khanevadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#خانواده
نام استاد: آیت الله حائری شیرازی
⭕️ موضوع : تاثیر صله رحم در دنیا
همچنین برای مشاهده تمام کلیپ ها وارد لینک زیر شوید:
👉 https://shamiim.ir/Category/List
💞@MF_khanevadeh
🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤
🖤
▪️مظلوم تر از جواد، بغداد نداشت
▪️آن مظهر داد، تاب بیداد نداشت
▪️می خواست که فریاد کند تشنه لبم
▪️از سوز عطش، طاقت فریاد نداشت
🏴شهادت مظهر جود و سخا و علم و معرفت امام جواد علیه السلام را تسلیت عرض می نماییم.🏴
🖤
🖤💞@MF_khanevadeh
🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤
🌺و باز هم سلام... سلامی با رایحه امید و یک خبر خوب، مجله آشنای جدید رسید 😍
🎁 فرصت شرکت در مسابقه تا پایان تیر ماه 🤩🤩🤩
🥇مجله آشنا شماره ۲۲۲ ایندفعه با طعم عشق، محبت، فرج و آرامش تقدیمتان میگردد
🔻برای دانلود مجله برروی لینک زیر کلیک نمایید👇👇👇
http://shamiim.ir/Uploaded/Files/DefaultFolder/1401331113817173_Ashena-222-WEB2.pdf
🔻برای شرکت در مسابقه مجله محبوب آشنا ۲۲۲ بر روی لینک زیر کلیک کنید👇👇👇
http://ashena.shamiim.ir/
💞@MF_khanevadeh
❄️ مرکز فرهنگی ❄️خانواده ❄️آذربایجانشرقی ❄️
#تنها_گریه_کن #قسمت_هشتاد خدا رحمت کند امام جماعت مسجد، آقای سید جعفر حسینی را. بچهها را توی حیاط
#تنها_گریه_کن
#قسمت_هشتاد_یک
قرآن و یک کاسه کوچک آب توی دستم، ایستاده بودم کنج دیوار راهرو. زبانم سنگین شد. گفتم:《 پس یه لحظه صبر کن مادر.》
رفتم توی حیاط و کمی چشم چرخاندم. فصلی نبود که باغچه و گلدانها پر از گل باشند. چشمم خورد به شاخهی یکی از گلدانهای شمعدانی. چندتا گل کوچک سفید داشت. از سوز سرما مچاله شده بود. تا از شاخه جدایش کردم، انگار یک چیزی از جانم کنده شد و افتاد روی زمین. نتوانستم سرپا بایستم. دستم را گرفتم به نرده آهنی و نشستم لبه پله. هوا سرد بود، ولی یک چیزی درون من شعله میکشید. گُر گرفته بودم. نفس گرفتم و با خودم گفتم:《 خانم سادات! یادت نره داری با خدا معامله میکنیها.》
دلم قدری آرام گرفت و برگشتم پیش محمد. گل را که انداختم داخل کاسه، روی آب چرخی زد و ایستاد؛ مثل دل خودم که بیقرار شده، ولی حالا مطمئن ایستاده بود جلوی درِ کوچه، کنار محمد.
از زیر قرآن رد شد و چند قدم که برداشت، برگشت و با خنده گفت:《 مامان! محمدت رو خوب نگاه کن که آخرین باره.》جواب دادم:《 بخشیدمت به علیاکبر امام حسین. این حرفا رو نزن.》
تا وسط کوچه رفت و دوباره صدایم زد:《 مامان! هرچی میخوای نگاهم کن. دیگه فرصتی پیش نمیاد.》
پایم را از توی کوچه برداشتم و گذاشتم داخل خانه. گفتم:《 برو مادر، بخشیدمت به سیدالشهدا.》
دست گرفتم به لنگهی در تا ببندمش که صدای محمد پیچید توی گوشم. گردن کشیدم، دیدم ایستاده سر کوچه، ساکش را گذاشته روی زمین و دست راستش را گذاشته به سینهی دیوار. با شوخی پرسیدم:《 نمیخوای بری؟》
گفت:《 دیدار به قیامت مامان. انشاءالله سر پل صراط.》
دوباره تکرار کردم:《 بخشیدمت به شش ماههی اباعبدالله. با دل قرص برو مادر.》
همان شد. رفتن هیچ، مثل یک پرنده از جلوی چشمم پر کشید.
فصل نهم
رَبِّ اَدخِلِنی مُدخَلَ صِدق وَ اَخرِجنِی مُخرَجَ صِدق
احساس میکردم یک چیزی را از من گرفتهاند. سینهام سنگین بود و نفسهایم کوتاه. انگار پنج انگشتِ یک دست نشسته باشد روی گلویم. پای سجاده بودم، نمیتوانستم بلند شوم. همان سه رکعت مغرب را هم به زحمت سلام داده بودم.
از ظهر احوالم خوش نبود. هرچه قدر خواستم سرم را به کاری گرم کنم، فایده نداشت. تند تند به ساعتِ روی دیوار نگاه میکردم. آنقدر راه آشپزخانه و اتاقها و راهرو و حیاط را دوختم به هم، تا بالاخره غروب شد و با اللهاکبر اذان مسجد مشغول وضو شدم. یک مشت آب ریختم روی صورتم و از خدا خواستم طاقتم را زیاد کند. حاج حبیب رفته بود مسجد، نمازش را خوانده و برگشته بود خانه و من همچنان نشسته بودم پای سجاده و صلوات میفرستادم تا آن همه بیقراریام کمتر شود. حاجی هم کاسهی صبرش لبریز شد و پرسید:《 اشرف سادات! چرا همچی میکنی؟ چیزی شده و من بیخبرم؟》
مثل اینکه منتظر بودن حاجی به حرفم بگیرد. از خدا خواسته بدون اینکه چیزی را حاشا کنم، گفتم:《 حاجی! دلم گواهی میده محمد اگه تا حالا هم برای ما بود، دیگه از این به بعد نیست》
#ادامه_دارد....
#سالروز_شهادت_امام_جواد_علیه_السلام_تسلیت_باد🖤
#شبتون_مهدوی
💞@MF_khanevadeh
💠الَّذِينَ يُجَادِلُونَ فِي آيَاتِ اللَّهِ بِغَيْرِ سُلْطَانٍ أَتَاهُمْ كَبُرَ مَقْتًا عِنْدَ اللَّهِ وَعِنْدَ الَّذِينَ آمَنُوا كَذَلِكَ يَطْبَعُ اللَّهُ عَلَى كُلِّ قَلْبِ مُتَكَبِّرٍ جَبَّارٍ
🔹کسانی که در آیات خـدا بی آنکه دلیلی برای آنان آمـده باشد، مجادله و ستیزه می کنند، بزرگ است جدال ايشان از روى بغض و عداوت نزد خدا، و نزد كسانى كه ايمان آوردهاند این گونه خدا بر دل هر گردنکش زورگویی، مُهر [تیره بختی] می نهد.
📗#سوره_غافر، آیه 35
#قرآن
•┈✾🍀✿🍃🌺﷽🌺🍃✿🍀✾┈•
#احڪ📚ـام نمــ📿ـاز
💢 #شک در رکعات🧐
┘◄ مساله :
✍️ شکهایی (شک در رکعات) که #نماز 🕍 را باطل میکند: ❌
1⃣ در نماز دو ✌️رکعتی (و سه رکعتی) ، مثل نماز صبح یا نماز مغرب، #شک در رکعت پیش آید.
2⃣ شک بین یک و بیشتر از یک؛ یعنی شک کند یک رکعت خوانده یا بیشتر. 😵
3⃣ در نماز نداند😴 چند #رکعت خوانده است.
#شکدرنماز
💞@MF_khanevadeh
واژه"کثیف"رادرصحبت باکودک حذف کنید.بچه شماوقتی خاک بازی یا
گل بازی میکند،کثیف نمیشودبلکه خاکی یاگلی میشود.استفاده ازواژه کثیف خلاقیت بچه راکور کرده واورادرآینده
وسواسی میکند
💞@MF_khanevadeh
#حجاب
#امر_به_معروف
👇یادداشت غیرتمندانه یک دکتر پشت مطبش در قم
«اینجانب دکتر خالصی از پذیرفتن بیماران
بدحجاب ( موهای بیرون، جوراب کوتاه، شلوار کوتاه، لباس باز و آستین کوتاه ) معذورم.
با توجه به اینکه بدحجابی را دشمنان ایران و اسلام در شهر قم بهخصوص و در کل کشور دارند رواج میدهند.
و رهبری ما هم تذکر دادند، باید بیرون از خانه حجاب رعایت شود.»
✍️دکتر خالصی
┈••✾•🌿🌸🌿•✾••┈
🌐 shamiim.ir
💞 @MF_khanevadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🛑 دوستیهای نارنجی و عشقهای آتشین...
🔺جوانانی که باید زندگی کنند، و زندگیهایی که تشکیل نمیشود!
💞@MF_khanevadeh
🛑رهبر انقلاب: دشمن در این چهار دهه به ضعفها و کمبودها امید بسته اما مکرر ناامید شده است/ مشکلشان این است که سرّ این ناامیدی را نمیتواند بفهمند
♨️حضرت آیتالله خامنهای صبح امروز در دیدار مسئولان قوه قضائیه:
🔸 وقتی این حوادث اتفاق میافتاد -چه در شهادت شهید بهشتی، چه در حوادث بعدی دشمن ذوق میکرد. سر شوق میآمدند و امیدوار میشدند که دیگر بساط این نظام انقلابی جمع شد؛ ولی ناامید شدند.
🔸 آن روز ناامید شدند، در این چهار دهه هم مکرر این ناامیدی تکرار شده. دشمن در یک مقطعی به یک چیزی، به یک ضعفی، به یک کمبودی امید بسته در نظام جمهوری اسلامی و بعد ناامید شده؛ این بارها اتفاق افتاده، منتها مشکل دشمن این است که سرّ این ناامیدی را نمیتواند بفهمد، نمیتواند تشخیص بدهد. نمیتواند بفهمد که چرا؛ علت چیست که جمهوری اسلامی هر دفعه از زیر بار این همه فشار میتواند بلند بشود بایستد، سینه سپر کند راه خودش را ادامه بدهد، این را نمیفهمد.
🔸 نتوانستند اینها بفهمند که در عالم بشر غیر از محاسبات و مناسبات سیاسی یک محاسبات و مناسبات دیگری هم وجود دارد که آنها قادر به فهم آن نیستند، آنها سنتهای الهی است
💞@MF_khanevadeh
#بستنی_چوبی_توت_فرنگی_و_آناناس 🍓🍍
🔸دوپیمانه آناناس خردشده (ترجیحا تازه) ، دویست و پنجاه گرم توت فرنگی ، صد گرم بلوبری (اختیاری) و دو قاشق آبلیموی تازه رو بریزین تو میکسر یا غذاساز و کمی بزنین تا میوه ها یکدست بشه ، یک چهارم پیمانه ماست یونانی (میتونین بجاش خامه صبحانه بریزین) و یک سوم پیمانه هم عسل بریزین و باز چند پالس بزنین تا کاملا میکس بشن ، مواد رو تو قالب ریخته و چوب مخصوص بستنی هم بذارین داخلش و بذارین حداقل هشت ساعت تو فریزر بمونه و بعد آمادهست
💞@MF_khanevadeh
فرزندان اعتماد به نفس را از عشق پدرانه وعزت نفس را از عشق مادرانه می آموزند.
عشق پدرانه در هنگامی آشکار می شود که والدین پیشرفت های کودک خود را تشویق می کنند. اما عشق مادرانه بدون شرط است. کودک عزیز است چون فقط هست !
فقدان عشق مادرانه باعث می شود که آدمی فقط زمانی خود را با ارزش قلمداد بکند که دست آورد خاص و ویژه ایی به دست آورد.
💞@MF_khanevadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#خانواده
نام استاد: آیت الله حائری شیرازی
⭕️ موضوع : عوامل سوءظن در مسائل ناموسی چیست
همچنین برای مشاهده تمام کلیپ ها وارد لینک زیر شوید:
👉 https://shamiim.ir/Category/List
💞@MF_khanevadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
لباس یاس بر تن کرد زهرا
کنار دست او بنشست مولا
محمد خطبه خواند زهرا بلی گفت
غلط گفتم بلی نه یا علی گفت . . .
سالروز ازدواج حضرت فاطمه و امام علی مبارکباد
❤❤❤❤❤
💞@MF_khanevadeh
❄️ مرکز فرهنگی ❄️خانواده ❄️آذربایجانشرقی ❄️
#تنها_گریه_کن #قسمت_هشتاد_یک قرآن و یک کاسه کوچک آب توی دستم، ایستاده بودم کنج دیوار راهرو. زبانم
#تنها_گریه_کن
#قسمت_هشتاد_دو
چشمم افتاد به انگشتهای حاج حبیب که دانههای تسبیح را دوتا دوتا رد میکردند و صدایش را میشنیدم:《 خانم سادات! چیزی رو که واسه خدا دادی، دیگه چشمت پیاش نباشه.》
چشمم پی محمد نبود. اگه پسر دیگری داشتم، او را هم راهی میکردم؛ حتی بارها به حاج حبیب گفته بودم هروقت از جبهه رفتن و خدمت به رزمندهها خسته شدی، بمان خانه پیش بچهها، خودم میروم و جرئت را پر میکنم تا استراحت کنی و دوباره جلو بیفتی. اما مادر بودم و محمد را از ریشهی جانم داده بودم و آن شب مثل کسی بودم که چیزی از وجودش کنده شده باشد. رختخوابم را توی اتاق محمد پهن کردم و تا صبح هرچه این پهلو به آن پهلو شدم و استغفار کردم و صلوات فرستادم، خواب به چشمم نیامد. بعد از نماز صبح کمی برای خودم روضه خواندم. به حضرت زینب 'سلاماللهعلیها' توسل کردم و خدا را قسم دادم به قلب آرام و مطمئن خانم، تا مرا شرمنده نکند. مبادا این همه سال حرف زده باشم و حالا که نوبت امتحان خودم رسیده بود، روسیاه شوم. فکر میکردم از دریای صبر بیبی قدر یکذرّه هم به من برسد، برایم بس است. خدا صدایم را شنید. بعد از روضهی تکنفره و توسلم، آرام گرفتم. تمام اضطراب و دل نگرانیهایم را همانجا همراه سجاده بقچه کردم و بلند شدم.
دو سه روز از مراسم چهلم پدرشوهرم میگذشت و خانه بیشتر از همیشه شلوغ و به هم ریخته بود. مهمانهایی که از تهران آمده بودند، برگشتند و من ماندم میان دنیایی از کار. یک طرف بند و بساط خیاطی و بستهبندی آجیل و شکستن قند برای جهاد، یک طرف هم ریختوپاش های مهمانداری. خواهرشوهرم گفت:《 اشرف سادات! دست تنها که نمیتونی این همه کار انجام بدی.》و ماند برای کمک.
دوتایی دست به دست هم دادیم و هر کدام یک گوشه را سامان دادیم. خانمهای پایگاه هم مشغول بودند. نزدیک ظهر بود. آفتابِ بیرمق پاییز از پشت شیشه خودش را کشیده بود توی اتاق. چندتا سبد بزرگ دستم بود و داشتم میرفتم سمت دری که به حیاط باز میشد. از رادیو صدای مارش عملیات بلند شد. من توی حال و هوای خودم، حواسم پیِ صداهایی که میشنیدم، نبود؛ اما گویندهی رادیو که شروع کرد و از عملیات حرف زد، همانجا جلوی درِ شیشهای حیاط، که آفتاب ازش رد شده بود و میشد چرخ زدنِ گرد و غبارهای خیلی ریز را توی هوا دید، خشکم زد. محمد آمد جلوی چشمم؛ شب آخری که باهم حرف زده بودیم، دم رفتنش که چندبار گفته بود خوب نگاهش کنم. یقین داشتم خواستهاش را از خدا گرفته، برگشتم و به خواهرشوهرم گفتم:《 فکر کنم دوباره مهموندار بشیم. نمیخواد خیلی جمعوجور کنیم. همهی این وسیلهها دوباره لازممون میشه.》
ساعت را نگاه کردم، تا اذان چیزی نمانده بود. همه چیز را رها کردم، لباس پوشیدم و خودم را رساندم به مسجد. تا شب هم سرم گرم کارهایم بود. باید تدارک یک مراسم دیگر را میدیدیم.
#ادامه_دارد...
#شبتون_امام_زمانی
#شادی_ارواح_طیبه_شهدا_صلوات
💞@MF_khanevadeh