eitaa logo
✨مرکز✨ امور✨خانواده✨آذربایجانشرقی✨
1.5هزار دنبال‌کننده
12.8هزار عکس
5.3هزار ویدیو
125 فایل
همراهیتان موجب افتخار ماست خانوادگی عضو کانال مرکز فرهنگی شوید #قرآن_احکام #کلام_بزرگان_مسائل_روز #همسرداری #تربیت_فرزند #سبک_زندگی #با_شهدا #ترفند_خانه_داری #پویش_ها ادمین 👇 @Gorbanzadeh_m لینک کانال @MF_khanevadeh
مشاهده در ایتا
دانلود
✨مرکز✨ امور✨خانواده✨آذربایجانشرقی✨
#هفت_شهر_عشق #قسمت_هشتم آری، اکنون لحظه آغاز قیام حسینی است. به همین دایل، امام حرکت خویش را با نم
امیر مدینه به فکر فرو می رود و در می یابد که امام راست می گوید، زیرا یزید هرگز با بیعت نیمه شب و مخفیانه امام، راضی نخواهد شد. از سوی دیگر، امیر مدینه که هرگز نمی خواست دستش به خون امام آلوده شود، کلام امام را می پسندد و می گوید:《ای حسین! می توانی بروی و فردا نزد ما بیایی تا در حضور مردم، با یزید بیعت کنی.》 امام آماده می شود تا از قصر خارج شود، ناگهان مروان فریاد می زند:《ای امیر! اگر حسین از اینجا برود دیگر به او دسترسی پیدا نخواهی کرد.》 آن گاه مروان نگاه تندی به امام حسین'علیه السلام' می کند و می گوید:《با خلیفه مسلمانان، یزید، بیعت کن》 امام نگاهی به او می کند و می فرماید:《چه سخن بیهوده ای گفتی، بگو بدانم چه کسی یزید را خلیفه کرده است؟》 مروان از جا بر می خیزد و شمشیر خود را از غلاف بیرون می کشد و به امیر مدینه می گوید:《ای امیر، بهانه حسین را قبول نکن، همین الان از او بیعت بگیر و اگر قبول نکرد، گردنش را بزن.》 مروان نگران است که فرصت از دست برود، در حالی که امیر مدینه دستور حمله را نمی دهد. این جاست که امام، یاران خود را فرا می خواند، و جوانان بنی هاشم در حالی که شمشیرهای خود را در دست دارند، وارد قصر می شوند. مروان، خود را در محاصره جوانان بنی هاشم می بیند و این چنین می شنود:《تو بودی که می خواستی مولای ما را بکشی؟》 ترس تمام وجود مروان را فرا می گیرد. مروان اصلا انتظار این صحنه را نداشت. او در خیال خود نقشه قتل امام حسین'علیه السلام' را طرح کرده بود، امّا خبر نداشت که با شمشیرهای این جوانان، روبه رو خواهد شد. همه جوانان، منتظر دستور امام هستند تا جواب این گستاخی مروان را بدهند؟ ولی امام سخن مروان را نادیده می گیرد و همراه با جوانان، از قصر خارج می شود. مروان نگاهی به امیر مدینه می کند و می گوید:《تو به حرف من گوش نکردی. به خدا قسم، دیگر هیچ گاه به حسین دست پیدا نخواهی کرد. امیر مدینه به مروانِ آشفته می گوید:《دوست ندارم همه دنیا برای من باشد و من در ریختن خون حسین، شریک باشم.》 مروان ساکت می شود و دیگر سخنی نمی گوید. .... 💞@MF_khanevadeh
☕🍁 🎁 چوپ پر هایشان را برداشتند و به طرف داخل مسجد حرکت کردند. قرارشان این بود که عاطفه و هدیه جلو و مبینا کنار ستون دوم بایستند. سر جاهایشان ایستادند که هدیه هم آمد، با عاطفه سلام و احوال پرسی گرمی کرد و برای مبینا تنها سری تکان داد. هدیه در کنار عاطفه جای گرفت و از او پرسید: می دونی امروز مجری کیه؟ . نه، کیه؟ - من هم نمی دونم، دارم از تو می پرسم ها! - آها بذار از توی کانال نگاه کنم. موبایلش را در دستش گرفت و به کانال اطلاع رسانی مراسمات نماز جمعه رفت. متن دعوت این هفته را خواند و با ذوق به اسم مهدی شعبان خواه ذل زد. هدیه که از بی توجهی عاطفه کلافه شده بود، دستش را جلوی صورت او تکان داد و گفت: عاطفه! با تو هستم ها دختر، عاطفه - هان؟ چیه؟ - هان چیه؟ می گم مجری کی هست؟ - مهدی! هر کس که وارد مسجد می شد، سلام و خسته نباشیدی به آن ها می گفت و سر جایش می نشست. صدای تنظیم کردن میکروفون که آمد همه با سکوت به صفحه ی پرژکتور نگاه انداختند. مجری با صدایی رسا و از حق نگذریم زیبا، شروع به خواندن چند آیه از قرآن کرد. برای عاطفه سخت بود که به سمت چپ اش نگاه کند؛ مسلما همه می فهمیدند عاطفه قصدی دارد. که می دانست آن دو فامیل هستند؟! گاهی اوقات زیرکانه نگاهی به پرده می انداخت و با دیدن چهره ی او آرام می گرفت. به هدیه نگاهی کرد که به اون لبخند می زد، هدیه هم بدون هیچ خجالتی مستقیم به او زل زده بود. عاطفه چشم غره ای به او رفت که از دیدش پنهان ماند. خانم ذکریایی که مسئول خادمین آن جا بود، ........ 💞@MF_khanevadeh
9.33M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔻 موضوع : آیا کم حجاب ها ازدواج موفقی دارند؟ 💠 جهت مشاهده یا دانلود سایر قسمت‌های مجموعه کلیپ‌های مهارت‌های زندگی مشترک و تربیت فرزند به لینک زیر مراجعه کنید👇 https://shamiim.ir/Category/List 🌼🍃 🌼🍃 🌼🍃 🌼🍃💞@MF_khanevadeh 🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃
3.03M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
👌مجموعه ای جذاب برای معرفی امام حسین و کربلا به کودکان🥰 منتظر قسمت های بعد باشید... 🌿@MF_khanevadeh🌿