✨مرکز امور خانواده آذربایجانشرقی✨
#هفت_شهر_عشق #قسمت_هفدهم اکنون مکّه، یک امیر دارد آن هم امام حسین'علیه السلام' است. امام برای قیا
#هفت_شهر_عشق
#قسمت_هجدهم
امام وضو می گیرد و از خانه خارج می شود. بیا ما هم همراه آن حضرت برویم.
امام به سوی" مسجدالحرام" می رود. همه یاران، همراه آن حضرت می روند. نگاه کن! امام کنار درِ خانه خدا به نماز می ایستد و بعد از نماز، دست های خود را به سوی آسمان می برد و چنین می گوید:
《خدایا، آنچه خیر و صلاح مسلمانان است برای ما مقدّر فرما.》
سپس قلم و کاغذی می طلبد و برای مردم کوفه نامه ای می نویسد.
اکنون امام می گوید:《 بگویید پسرعمویم، مسلم بن عقیل بیاید.》
آیا مسلم بن عقیل را می شناسی؟ او پسر عموی امام حسین'علیه السلام' است. مسلم، شخصی شجاع، قوی و آگاه است و برای همین، امام حسین'علیه السلام' او را برای ماموریّتی مهم انتخاب کرده است.
امام به بزرگان کوفه رو می کند و به آنها می فرماید:
《من تصمیم گرفته ام مسلم را به عنوان نماینده خود به شهر شما بفرستم و از او خواسته ام تا اوضاع آنجا را برای من گزارش کند. وقتی گزارش مسلم به من برسد به سوی کوفه، حرکت خواهم کرد.》
بزرگان کوفه بسیار خوشحال می شوند و به همدیگر تبریک می گویند. آنها یقین دارند که مسلم با استقبال با شکوه مردم رو به رو خواهد شد و بهترین گزارش ها را برای امام حسین'علیه السلام' خواهد نوشت.
همسفرم! آیا دوست داری نامه ای را که امام برای مردم کوفه نوشت برایت نقل کنم :《بسم الله الرحمن الرحیم ؛ از حسین به مردم کوفه: من نامه های شما را خواندم و دانستم که مشتاق آمدن من هستید. برای همین، پسرعمویم مسلم را نزد شما می فرستم تا اوضاع شهر شما را بررسی کند. هرگاه او به من خبر دهد، به سوی شما خواهم آمد.》
امام، مسلم را در آغوش می گیرد. صدای گریه امام بلند می شود. مسلم نیز اشک می ریزد. راز این گریه چیست؟ سفر عشق برای مسلم آغاز شده است.
امام نامه را به دست او می دهد و دستانش را می فشارد و می فرماید:《به کوفه رهسپار شو و ببین اوضاع مردم شهر چگونه است. اگر آن گونه بودند که در نامه ها نوشته اند، به من خبر بده تا به سوی تو بیایم و در غیر این صورت، هر چه سریع تر به مکّه بازگرد.》
#ادامه_دارد
#شبتون_شهدایی
💞@MF_khanevadeh
#لیلی_سر_به_هوا ☕🍁
#قسمت_هجدهم
بعد از خوردن نهار سرد شده ای که حوصله ی گرم کردنش را نداشت، به اتاقش رفت. دلش هوای کتاب خواندن کرده بود. کتابی از کتابخانه ی کوچک اتاقش انتخاب کرد. "ازدواج به سبک شهدا" | این کتاب هدیه ای بود که دوستش روز تولد به او داده بود. با بسم اللهی شروع به خواندن کرد. چیز هایی که در کتاب نوشته شده بودند، برایش غیر قابل باور بودند. هر صفحه ای از کتاب خاطره ای از نوع ازدواج شهدا به روایت همسر هایشان بود. سادگی ازدواجشان تعجب او را برانگیخت. هر چه جلو تر می رفت، به خودش مطمئن تر و در راهش مصمم تر می شد، چرا که او با حجاب و چادرش، نگذاشته بود خون این شهدا پایمال شود. شهدایی که بدون چشم داشتن به مال و ثروت، در نهایت سادگی زندگی می کردند. متوجه نبود که قطره های اشک از چشمانش جاری می شوند و زمانی این را فهمید که اولین قطره ی اشک ریخته شده را روی کتاب دید.
اشک هایش را پاک کرد و رفت تا صورتش را بشورد. نگاهی درون آيينه انداخت. چهره ای معمولی تر از معمولی، چشمانی قهوه ای که بر خلاف عسلی چشمان پدر و مادرش بود، بینی کوچکی که تمام دوستانش به آن حسادت می کردند. از چهره ی معمولیش راضی بود؛ چرا که چهره اش هدیه ای از طرف خداوند بود. مگر هدیه را می شود انتخاب کرد؟! | داشت به اتاقش بر می گشت که صدای مادرش را شنید. - نهار خوردی؟ - نه، با مبینا توی راه یه چیزی خوردیم. سکینه خانم بازهم غر غر هایش را شروع کرد و با صدایی که بیشتر شبیه داد زدن بود، گفت: آره دیگه بابای بیچاره ات بره کار کنه..
#ادامه_دارد
💞@MF_khanevadeh
12.6M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#ازدواج
#پوراحمد_خمینی
#قسمت_هجدهم
🔻 موضوع : فرزند نیاز به برادر و خواهر دارد!!
💠 جهت مشاهده یا دانلود سایر قسمتهای مجموعه کلیپهای مهارتهای زندگی مشترک و تربیت فرزند به لینک زیر مراجعه کنید👇
https://shamiim.ir/Category/List
#شبتون_پراز_یاد_خدا
🌿
🍁@MF_khanevadeh
🍂
♥️🍁🍂🌿♥️