Recording ۱۰۲۴۵۴-۰۲۱۳۲۳.mp3
839.9K
یک بند زمزمه الامام الموسی الکاظم(ع)
به روی تخته ای،تشییع پیکرت
خدا رو شکر جدا نشد،از بدنت سرت...
دشنام و فحش کسی،نداد به دخترت
به مجلس شراب نرفته دیگه خواهرت...
درسته که دیدی،مصیبت و بلا
ولی دیگه نرفت سرت به روی نیزه ها...
شنیدی حرف بد،شنیدی ناسزا
دیگه کسی نکرد با پا تنت رو جا به جا...
حسین و میزدن جلو چشای خواهر
تشنه ی بی کفن حسین غریب مادر
///تشنه ی بی کفن حسین غریب مادر...///
شاعر: مهدی ندرخانی،کرج
🥀به ساحت مقدس گلهای مظلوم مسابقهی فوتبال بمباران شده ی چوار🥀
آنروز زمیـنْ چمن سراسر گُل شد
در فاجعه، سهم تیمِ حیدر گُل شد
عـبــاس دوبـاره یک گلِ کاشته زد
یک ضربهی راهِ دورِ اصغر گل شد
بازیکن خط حمله با پا گل... شد
بازیکنی از دفاع با سر گل... شد
بازیکنی از خط میانی کم شد
گفتند کـه با تمام پیکر گل شد
از مادر خود دعای گُل خواسته بود
اینگونه شـد از دعـای مادر، گل شد
حتی گُلرِ حریف در دروازه
هنگــام نبرد نابرابر گُل شد
هرکس که به سینه شوقِ گل بودن داشت
هــر جـای زمـــیــــن کـه بـود، آخر گل شد
از بس که مسابقه فراوان گُل داشت
هـی ســوت زد و دوید داور، گُل شد
گلها همه قطعه قطعه، پر پر بودند
خــاک همـهی چَــوار یکسر گل شد
تـا بـود زمــان گـل شـدنها، هر کس
در محضر دوست بود بهتر، گل شد
از فرصت ناب گُل شدن جا ماندیم
دلبسته به های و هویِ دنیا ماندیم
روحشان شاد ویاد ونامشان همیشه جاودان باد🙏
#احمد_رفیعی_وردنجانی
6.73M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
نماهنگ | معلم مجاهدین
🔸روایت شهید حاج قاسم سلیمانی از تربیت مجاهدین و نقشی که شهید عماد مغنیه در تمام فعالیتهای جهادی عالم اسلامی داشت
🔻به مناسبت سالروز شهادت شهید عماد مغنیه
🍃🌷🍃🌷🍃
🌷🕊🍃
خنـده هاے دلنشین شهدا
نشان ازآرامــش دل دارد
وقتےدلت با"خـــدا"باشد
لبانت همیشه مےخنـــدد
اگر باخدا نباشےهرچقدر هم شادی کنے، آخرش دلت غمگین است
#شهید_هاشم_اعتمادی🥀🕊
#صبح_وعاقبتمون_شهدایی 🕊
🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷
1_1635648305.mp3
22.67M
داستان روزانه هر روز یک قسمت
📗کتاب صوتی
#ققنوس_فاتح
#شهید_محسن_وزوایی"
🍃🌸🍃🌸🍃🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽 #زنده_از_حرم
🍃 حال و هوای بارگاه حضرت کریمه سلام الله علیها در شب برفی زمستان
🔷🔸💠🔸🔷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 #برش_دیدار | رهبر انقلاب در دیدار اخیر: بله، ما هم مشکلاتی داشتهایم؛ بالاخره همّتها در طول این چهل و چند سال یکسان نبوده؛ بعضی دولتها همّتهای بهتری و بیشتری داشتند، بعضیها کمتر؛ بعضیها تشخیصهای درستتری داشتند، بعضیها کمتر؛ اوضاع و احوال مختلف بوده، امّا حرکت، حرکت مستمر به سمت قلّه بوده، حرکت به سمت پیشرفت بوده؛ هم پیشرفت مادّی، هم پیشرفت معنوی.
👈🏻 دیدید راجع به دههی هشتادیها چقدر برای مردم لطیفههای مسخرهآمیز بیان کردند؛ در گزارشها آمده که در #اعتکاف امسال دههی هشتادیها حدود ۷۰ درصد جمعیّتی بودند که اعتکاف کردند؛ اینجوری است دیگر. ملّت هم از لحاظ معنوی، هم از لحاظ مادّی پیشرفت کرده.
#حلاوت_خدمت
زمانی درحرم مطهر امام رضا علیه السلام وظیفه داشتیم غذاهای باقیمانده مهمانسرا را آخر وقت به مناطق ضعیف و حاشیه شهر مشهد برده و بین فقرا توزیع کنیم.
شبی با خادم یکی از مساجد پایین شهر مشهد ، تماس گرفته و به او گفتم :
《 امشب قرار است که فلان مقدار غذای مشخص ، به منطقه شما آورده و توزیع کنیم . آماده همکاری با ما باش . 》
نیمه های شب به آن مسجد که رسیدیم ؛
با جمعیت فراوانی که درب مسجد منتظر بودند؛ مواجه شدیم ؛
به طوری که امکان توزیع غذا را بخاطر ازدحام شدید و ترس از تلف شدن تعدادی از مردم ، نداشتیم .
خادم مسجد را صدا کردیم که چرا اینقدر شلوغ است ؟!
گفت :
《حواسم نبود در بلندگو اعلام کردم ؛ امشب قرار است غذای متبرک از حرم امام رضا علیه السلام بیاورند و اینگونه شلوغ شد کاری از دستم بر نمی آید.》
تصمیم به برگشت داشتیم ؛
که ناگاه در گوشه ای کنار دیوار ، دختر بچه ای کوچک با کفش های پلاستیکی ، نظرم را جلب کرد ؛
از وضعیت حال و روزش ترحمی به دلم افتاد و همانجا در دلم ، از خود امام رضا علیه السلام مدد خواستم و گفتم :
《آقا جان خودت راه حلی ارائه بده که بتوانیم غذاها را بدون مشکل تقسیم کنیم ؛
و این مردم که با امید و احتیاج به اینجا آمدند ؛ دست خالی برنگردند ؛
همان لحظه ناگهان انگار هزار نفر درونم فریاد زدند ، از خادم محله بپرسم لات این محله چه کسی است؟
از خادم مسجد پرسیدم :
《 لات این محله چه کسی است ؟》
او با تعجب پرسید :
《 برای چی؟! 》
گفتم :
《 کارش دارم.》
گفت:
《اسمش جعفر پلنگه》
گفتم
《 بگو بیاد 》به او تلفن زد .
قرار شد تا نیم ساعت دیگر خودش را برساند . منتظرش ماندیم.
جعفر با ظاهری خالکوبی شده و پیراهن یقه باز ، با موتور آمد .
سلام کرد و گفت :
《 فرمایش ؟ 》
گفتم :
《 ما از حرم مطهر امام رضا علیه السلام آمدیم و غذای متبرک آوردیم ؛ حال نمی دانیم چطور تقسیم کنیم که مردم اذیت نشوند؛
از شما می خواهیم در این کار کمکمان کنی . جعفر گفت :
《 با کمال میل ، نوکر خادمهای امام رضا علیه السلام هستم ؛ چشم .》
به بقیه خدام گفتم :
《ماشین غذا رو تحویل جعفر بدهید و به او کمک کنید تا غذاها را تقسیم کند.》 جعفر مردم را کنار دیوار به صف کرد و به هر خانواده ای بنا به مصلحت و شناختی که خودش از آنها داشت ، غذاها را تقسیم کرد .
گفتم :
《چهار تا غذاهم به خودش و خانواده اش بدهید .》
بعد از اتمام کار ، به من گفت :
《 شماره تلفنت را به من میدهی؟》
همکاران با اشاره گفتند:
《 این کار را نکن ، برایت دردسر درست می کند》.
با کمال میل شماره را به او دادم و رفتیم .
ابتدای هفته بود که با من تماس گرفت و گفت :《جعفر پلنگ هستم و کاری با شما دارم .》
به دفتر کاری ام در حرم آمد .
آنجا به من گفت:
《من هم خادم زوار امام رضا علیه السلام هستم 》
. با تعجب گفتم :
《 بله؟ 》
گفت :
《من هم روزهای پنج شنبه می آیم حرم امام رضا علیه السلام و در صحن ها می چرخم و مهرهای اطراف دیوارها را جمع آوری کرده و سرجاهایشان می گذارم و برمی گردم و به همین مقدار خودم را خادم حضرت می دانم و اتفاقا همان روز در راه برگشت ، به درب مهمانسرا که رسیدم ؛
به امام رضا علیه السلام در دلم گفتم :
می شود امروز غذای متبرکی از حرمتان برای خواهر بیمارم ببرم؟
وقتی به خادم درب مهمانسرا گفتم با تندی به من گفت :
آقا برو کنار بایست و مزاحم نشو ! نا امید شدم و خواستم به خانه برگردم ؛
پشت سرم ، آن خادم به همکارش گفت:
مواظبش باشید جیب مردم را نزند .
هنگامی که این را شنیدم به او گفتم :
خدایا توبه ، من جیب بُر نیستم ؛
دلم شکست و تا بست نواب گریه کردم ؛
به امام رضا علیه السلام گفتم دیگه سرکشیکم نمی آیم و خداحافظ .
ناگهان گوشیم زنگ زد که خادمهای حرم امام رضا علیه السلام در مسجد محله منتظرت هستند ؛
با ترس و لرز که من جیب بُری نکردم ؛
چه زود گزارش دادند و احضارم کردند !
پیش شما آمدم .
حالا آمده ام بگویم :
امام رضا علیه السلام چقدر مهربانند ؛
یک غذا می خواستم ؛
ولی به من یک ماشین غذا دادند ؛ و به جای یکی ، چهارتا غذا برای خانواده ام بردم .》
امضای شهادت🌷
💠مهدی توی #وصیتنامه اش نوشته بود: رسیـدن به سن سے سال برایـم ننگ است. آخرین بار ڪہ از #سوریه برگشت با هم رفتیم مشهـد. بعد از زیارت دیدم مهدے ڪنار سقاخونه ایستاده میخنده😍
🔰ازش پرسیدم چیـه مادر چرا می خنـدے؟؟؟ گفت #مادر، امضای شهادتم رو امروز از امام رضا علیه السلام گرفتم🕊
🔰 بهش گفتم اگه تو شهید بشے من دیگه ڪسی رو ندارم😢 #مهدی دستش رو به آسمون ڪرد و گفت مادر خدا♥️ هست...
#شهید_مهدی_صابری
📚برگرفته از کتاب فاطمیون.
اثر گروه شهید هادی
🌹🍃🌹🍃