🔰همیشه میگفت: خوشا به حال کسانی که #مفقودالاثر و مفقود الجسد هستند. هر #شب_جمعه حضرت زهرا(سلام الله علیها) خودش به دیدن آن ها میرود، بالای سرشان مینشیند، خوشا به حالشان که خانم را می بینند.
🔰آن وقت مادرها همه اش بی تابی می کنند که چرا #شهیدمان را نیاوردند. بگو آخه مادر جان تو بروی بالای سر پسرت بهتر است یا خانم #فاطمه_زهرا (س)؟ میگفتم: خب معلومه حضرت زهرا(س). میگفت: پس هیچ وقت فکر نکنی اگه من #مفقودالاثر شدم چرا نیامدم، اجازه بده بی بی دو عالم بیاید بالای سرم
🔰همیشه حواسش به رزمندگان گردان و حتی خانواده هایشان بود. گاهی وقتی از طرف #لشکر هدیه ای به او میدادند آن را به خانواده رزمندگان یا #شهدای گردان هدیه میکرد.
🔰یک بار که یک #فرش به او هدیه داده بودند، خبردار شد که یکی از بچه های گردان صاحب فرزند شده و در خانه اش فرش ندارد آن فرش را به عنوان #هدیه تولد به خانواده اش هدیه داد. با اینکه خودش به آن فرش احتیاج داشت.
پ ن: پیکر پاکش پس از شانزده سال گمنامی در سال 81 کشف و در زادگاهش، اهواز دفن شد.
راوی: مادر شهید
#شهید_اسماعیل_فرجوانی🌷
🌹🍃🌹🍃
#ماه_رمضان
در جبهه ها
تیر ماه سال ۶۲، با عده ای از دوستان تصمیم گرفتیم هدیه به روح مقدس #شهدای خیبر روزه بگیریم.
تیر ماه و جنوب و گرمای بالای پنجاه درجه
حقیقتا تصمیم سختی بود، ولی مصمم بودیم، عده ای گفتند ممکن نیست، ولی عشق به دوستان #شهیدمان ما را مصمم کرده بود.
سحری حال و هوای خاصی داشت، سفره ی رنگین که املت بود و پیاز و سبزی
چون روز جمعه بود بعد از سحری و نماز صبح، دعای ندبه و اشک دوستان در فراق یاران، بسیار دلچسب بود.
تا نماز ظهر، حال عمومی دوستان پر بدک نبود، بعد از نماز جماعت ظهر، کم کم تشنگی و گرامای آتشین دشت جنوب، برای هممون اثر گذاشته بود.
همدیگر را به صبر و استقامت دعوت می کردیم، حقیقتا عطش امانمان را بریده بود ولی خللی در تصمیم وارد نشده بود
در اوج تشنگی که کم کم ضعف و بی حالی در همه هویدا شده بود، #شهید_عارف گمنام #اسماعیل_نادری، دستور برپا داد
کجا ان شاءالله ...
دوستش داشتیم، با صفا بود ...
از چادر خارج شدیم و دنبالش راه افتادیم...
ما را برد به گوشه ای از اردوگاه و زیر آفتاب سوزان
فرمود دایره وار بنشینیم
سپس با دعای فرج شروع کردند به خواندن زیارت عاشورا .....
خدایا چه کرد اسماعیل با ما، اشک امان دوستان را بریده بود، دیگر از عطش خبری نبود
وسط زیارت عاشورا جمله ای فرمود و آتش به دل دوستان زد، هنوز هم که هنوزه جگرم آتیش می گیره از آن جمله
یه ریز که اشک میریخت فرمود:
دوستان با اشک چشاتون، لب های خشکیده #علی_اصغر را خیس کنید.
شادی روح #امام_راحل و #شهدا
#صلوات
بسمالله الرحمن الرحیم
#رئیس_جمهور_شهید
🌹🌹🌹
چقدر این مرد مظلوم بود که یکی از بزرگترین مظلومان عصر حاضر یعنی رهبر معظم انقلاب
( حفظهالله )
که خود مظلوم است
می فرماید :
#دلم_برای_رئیسی_سوخت
#ان_شاءالله
با حضور گسترده و همراه با بصیرت و انتخاب درست مظلومیت آقاجان و رئیس جمهور #شهیدمان را جبران کنیم.
🌹🌹🌹
📣📣📣 با نشر مطالب در ثوابش شریک و صدقه جاریه محسوب می شود
#ان_شاءالله
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم.
تقدیم به فرمانده عزیز و نازنینم داش غلام🌹
❤️تو ادامه عملیات کربلای پنج من تو #گردان_ویژه_شهدا بودم و فرمانده ما داش غلام نازنین(روحش شاد) بود. در اون عملیات همانطور که مطلع هستید خیلی از بچه های گردان ویژه شهدا ، یا #شهید شدند و یا به سختی مجروح شدند. سی پنچ ترکش به نقاط مختلف بدن من اصابت کرده بود و خون زیادی از من میرفت، در حال #عقب_نشینی بودیم، #فرمانده_قلبها ، داش غلام اوصیا، این سید بی ادعا، این فرمانده و برادر مهربان در حالیکه برادرش (شهید سید علی) پایش قطع شده بود ، و #شهید علی اوصیا هم خونریزی شدیدی داشت، برادرش را به دیگر #رزمندگان سپرد
و مرا روی پشت خود گذاشت و کیلومترها مرا دلداری میداد تا تحمل درد ناشی از جراحت برایم قابل تحمل شود و شاه غلام مرا تحویل ماشین حمل شهدا و مجروحان داد و در لحظه آخر مرا در آغوش گرفت و بوسید و گفت: حلالم کن. بعدها شنیدم در #محافلی گفت: من حسین را با آن جراحت شدید دیدم، برادرم را فراموش کردم و یقین داشتم حسین به #شهادت میرسد. اما دست تقدیر فرمانده با صفا را زودتر #آسمانی کرد. #روحت_شادفرمانده با صفا و بی ادعا، لوطی، با مرام. یقین دارم که همه دوستان #شهیدمان از دیدار تو خوشحالی مضاعف دارند و ما....
✍️ دکتر حسین عباس زاده
#آرشیو
#_یادمانه_کربلای_پنج
تقدیم به فرمانده عزیز و نازنینم داش غلام🌹
❤️تو ادامه عملیات کربلای پنج من تو #گردان_ویژه_شهدا بودم و فرمانده ما داش غلام نازنین(روحش شاد) بود. در اون عملیات همانطور که مطلع هستید خیلی از بچه های گردان ویژه شهدا ، یا #شهید شدند و یا به سختی مجروح شدند. سی پنچ ترکش به نقاط مختلف بدن من اصابت کرده بود و خون زیادی از من میرفت، در حال #عقب_نشینی بودیم، #فرمانده_قلبها ، داش غلام اوصیا، این سید بی ادعا، این فرمانده و برادر مهربان در حالیکه برادرش (شهید سید علی) پایش قطع شده بود ، و #شهید علی اوصیا هم خونریزی شدیدی داشت، برادرش را به دیگر #رزمندگان سپرد
و مرا روی پشت خود گذاشت و کیلومترها مرا دلداری میداد تا تحمل درد ناشی از جراحت برایم قابل تحمل شود و شاه غلام مرا تحویل ماشین حمل شهدا و مجروحان داد و در لحظه آخر مرا در آغوش گرفت و بوسید و گفت: حلالم کن. بعدها شنیدم در #محافلی گفت: من حسین را با آن جراحت شدید دیدم، برادرم را فراموش کردم و یقین داشتم حسین به #شهادت میرسد. اما دست تقدیر فرمانده با صفا را زودتر #آسمانی کرد. #روحت_شادفرمانده با صفا و بی ادعا، لوطی، با مرام. یقین دارم که همه دوستان #شهیدمان از دیدار تو خوشحالی مضاعف دارند و ما....
✍️ دکتر حسین عباس زاده
#آرشیو
#_یادمانه_کربلای_پنج