13.99M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
انالله و اناالیه راجعون
شـــهادت حاج صادق و همراهان💔
#سردارحاجصادقامیدزاده، معاون اطلاعات نیروی قدس سپاه پاسداران به همراه جانشین خود حاج غلام (محرم) در حملات رژیم صهیونیستی به دمشق به شهادت رسید.
💠 شهیدی که در زمان جنگ دشمن برای سرش جایزه ای بیشتر از فرمانده اش تعیین کرده بود!
💠 در لحظه شهادت قرآن را بوسید و زیر لب امام زمان (عج) را صدا میزد.
💠 در عملیات حصر آبادان توانست با اسلحهٔ خالی چند عراقی را اسیر کند.
💠 قبل از انقلاب، عکس شاه را از سر در مدرسه پایین آورد و به جایش عکس الاغ گذاشت!
💠 حاج قاسم درمورد ایشان گفتند: حاج مهدی کازرونی کلید لشکر بود و قسم میخورم در وجودش ذره ای ترس وجود نداشت!
#سردارشهید_محمدمهدی_کازرونی🌷
"بسمربالشهداءوالصدیقین"
مِّنَ ٱلمُؤمِنِينَ رِجَال صَدَقُواْ مَا عَٰهَدُواْ ٱللَّهَ عَلَيهِۖ فَمِنهُم مَّن قَضَىٰ نَحبَهُۥ وَمِنهُم مَّن يَنتَظِرُۖ وَمَا بَدَّلُواْ تَبدِيلٗا...
پنج نفر از مستشاران نظامی سپاه پاسداران
توسط رژیم منحوس اسرائیل در سوریه
به فیض عظیم شهادت نائل آمدند.
#شهدای_طریق_القدس
#هنيئا_لكم_أيها_الشهداء
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #ڪلیپ
🔺هیچ وقت درجه نظامیاش را نمیگفت، همیشه میگفت بیلزن امام زمانم
👈🏻همسر شهید مدافع حرم اکبر شهریاری در مستند #ملازمان_حرم از خاطرات زندگی مشترکشان میگوید، اینکه اکبر هیچ وقت نمیگفت درجه نظامیاش چیست، همیشه میگفت یک کارگر، بیلزن امام زمان(عج)
#شهید_اکبر_شهریاری🌷
#سالروز_شهادت
📚کتاب#از_قفس_تا_پرواز
💢خاطرات#شهید_محمدعلی_برزگر
🍂قسمت هفتاد و هشت
📝ورزش♡
🌱محمّد از بچگی پر جنب و جوش بود و بازی هایی مثل هفت سنگ و ... را انجام می داد.
در نوجوانی هم به رشته های ورزشی مثل فوتبال و والیبال می پرداخت. زمانی که به مرحلۀ جوانی یعنی سال های پایانی زندگی اش رسید به ورزشهای پهلوانی از جمله کشتی و وزنه برداری روی آورد
🌷روزی دو عدد میل زورخانهِ ای سنگین وزن را با خود به روستا آورد و صبح زود ورزش می کرد. وقتی کنارش رسیدم پیشانیش خیس عرق شده بود تا مرا دید سلامی داد. پرسیدم: چکار میکنی؟ محمّد لبخند زد و گفت: ورزش میکنم. با کنایه گفتم: با دو تا چوب دستی؟!
🌱مؤدّبانه گفت بله، داداش جان! بد نیست شما هم خودت را محکی بزنی، ببینی چطور است؟
این گوی و این میدان .
بسم الله....امتحان بفرما
بعد میله ای چوبی را جلو پایم گذاشت و گفت: یا علی بگو و روی شانه ات ورز بده.
🌱من که تا آن زمان فکر نمیکردم این قدر میل های چوبی سنگین باشند، بادی به غبغب انداختم و به دید یک چوبدستی هر دو میله را با هم برداشتم، هنوز میل ها را یک متر از زمین جدا نکرده بودم شانه ام درد گرفت و از سنگینی وزن شان، آنها را روی زمین پرت کردم و آنجا فهمیدم که این ورزش به چشم تماشاگران، راحت و آسان به نظرمی آید با ناراحتی مچِ دستم را ماساژی دادم و رو به محمّدگفتم: این چه ورزشی است؟ محمّد لبخندی زد و گفت: ورزش پهلوانی، طوری تان که نشد؟ گفتم می آید نه من...
🌷ولی محمّد به ورزش کردن با آن میل ها عادت داشت و بدون توجّه به سنگینی وزنشان خیلی راحت میلها را روی دوشش بالا میداد و قدرتمندانه آنها را به هوا می انداخت و می گرفت و دوباره مشغول می شد...