eitaa logo
- نویسنده ِ مبهم .
101 دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
863 ویدیو
72 فایل
نویسندگی؟! خیر! ترشحات‌ذهنِ‌انسان . مینویسم‌از‌اعماق‌قلب . اندکی‌نویسنده‌و‌کمی‌عکاس . کپی؟! باذکر‌نامِ‌نویسنده .
مشاهده در ایتا
دانلود
میگن‌چرا‌میخواۍ‌شهید‌شۍ؟! میگہ‌دیدید‌وقتۍ‌یہ‌معلم‌رو‌دوست‌دارۍ خودتو‌میڪشۍ‌تو‌کلاسش‌نمره‌²⁰بگیرۍ ولبخندرضایتش‌دلت‌روآب‌ڪنہ؟! منم دلم‌برالبخندخدام‌تنگ‌شدھ(: میخوام‌شاگرد‌اول‌ڪلاسش‌بشم🌱
- نویسنده ِ مبهم .
من عوض شدم ولی تُ ح‌ـسین بچگیمۍ :)!
فقط‌محرم‌میتونه‌التیام‌زخم‌هاباشه سلام‌ای‌هلال‌ماه‌محرم💔(:
[امسال محرم کم نزار برای خودت جوری باش که بعد ها بگی همه چیز با محرم اون سال شروع شد...🤍]
چندبار...؟:)
کعبه‌ی‌اهل‌زمین‌است‌خراسانِ‌رضا ، هرچه‌داریم‌و‌نداریم‌به‌قربانِ‌رضا:)))
به‌نام‌او ؛ رمان‌پنج‌گربه ؛ پارت‌چهاردهم : آوردیمش‌بیرون‌و‌مامورا‌هماهنگ‌کردن‌یه‌امبولانس‌خیلی‌زودرسید ؛ طولی‌نکشید‌که‌میعاد‌خواست‌بابارو‌ببینه . دور‌مسجد‌و‌نوار‌زرد‌زده‌بودن . _بابا‌توی‌جعبه‌فیوز‌ب..آخ‌سرم..بمب‌گزاشتن‌خودم‌دیدم‌بمب‌گزاشتن . سریع‌ده‌نفر‌رفتن‌سمت‌جعبه‌فیوز _نگران‌نباش‌بابا‌جان‌همچی‌حل‌شده . _سرم‌تیر‌میکشه . _ضربش‌محکم‌بود‌چیزی‌نیست‌فعلا‌همینجا‌بشین‌؛ _منم‌میخوام‌بیام‌خب _کجا‌بیای‌تو؟سرگیجه‌داری‌همینجا‌بشین رفتن‌داخل‌ساعت‌یک‌شب‌بود‌ولی‌دور‌وبر‌مسجد‌پر‌شده‌بود‌از‌ادم . _مهدی!مهدیییی _چیه‌زهر‌مار‌بزار‌فضولیمو‌بکنم _مهدی‌لباسم‌خاکی‌شد‌میشوری؟ _خفه‌توهم‌وسط‌این‌معرکه‌حقا‌که‌اسکلی یهوکفششو‌پرت‌کرد‌خورد‌وسط‌صورتم دویدم‌توآمبولانس‌قلقلکش‌دادم‌که‌افتاد‌کفه‌آمبولانس روی‌شکم‌نشستم‌و‌قلقلکش‌دادم یهو‌برگشتم‌دیدم‌سه‌نفر‌از‌همکاران‌بابا‌دارن‌برزخی‌نگامون‌میکنن _اهای‌آی‌شکمم‌پاشو‌وای‌دلم بلند‌شدم‌و‌یکی‌زدم‌به‌پهلوی‌میعاد‌تا‌بفهمه‌قضیه‌خیطه بلند‌شد‌و‌بالبخند‌نگاشون‌کردیم یکیشون‌زد‌زیرخنده‌وباخنده‌گفت _لاالاالالله‌اینم‌بچهای‌امروز پسرم‌اخه‌سید‌جان‌تو‌باند‌سرت‌تازه‌بسته‌کفه‌آمبولانس‌قل‌میخوری؟ _اهم‌اهم‌‌شرمنده _دشمنت‌شرمنده‌باباجان‌بیاپایین بمب‌خنثی‌شد‌بگذریم‌ازاینکه‌بمب‌اصلی‌شمادوتا‌فسقلی‌این از‌بچگی‌همینقدر‌سرتق حالا‌مگه‌ما‌این‌دوست‌بابامو‌میشناختیم؟ولی‌اون‌ازهمه‌چی‌ما‌خبرداشت بابا‌اومد‌‌پیشش _محمد‌آقا‌این‌دوتا‌همون‌فسقلیایی‌هستن‌ک‌میگفتی‌خیلی‌بچه‌خوبی‌شدن؟ _آره‌خوبن‌گاهی‌اوقات‌بدمیشن بچه‌جان‌سرت‌دردنمیکنه؟ _زخم‌پیشونیم‌درد‌میکنه _پس‌بدو‌بریم‌خونه‌مادرت‌نگرانه _هی‌بی‌وفا‌مادر _چرا؟ _سید‌مهدی‌وجود‌خارجی‌داره؟ _داخلی‌هم‌نداشت . _اع‌میعاد‌اذیتش‌نکن‌بچمو بیا‌بابا‌جان‌بیابریم _بچهام‌کپ‌کردن‌از‌اینهمه‌اطلاعات‌تو _جوونای
به‌نام‌او ؛ رمان‌پنج‌گربه ؛ پارت‌پانزدهم : _خب‌پس‌فردا‌شب‌ببینمتون‌دیگه؟ _انشاالله‌مهدی‌،میعاد‌خداحافظ رفت‌و‌ماهم‌راه‌افتادیم‌سمت‌خونه میعاد‌سرش‌درد‌میکرد _سرت‌درد‌میکنه‌باباجان؟! _نه‌زیاد ؛ رسیدیم‌خونه‌ومامان‌‌خیالش‌از‌بابت‌میعاد‌راحت‌شد‌وخوابید منم‌تا‌دراز‌کشیدم‌عین‌جنازه‌افتادم . _مهدی‌میعااااااااد ؛ مهدی‌میعاااااااد بالش‌وگزاشتم‌رو‌گوشام _باشه‌مامااااان‌ساعت‌چنده _هفت‌پاشوووو پامو‌زدم‌ب‌میعاد _میعااااد‌پاشوو _چته‌روانی‌مامان‌تورو‌صدا‌میزنه ؛ سرم‌درد‌میکنه‌بزار‌بخوابم ؛ _خفه‌شووو‌مامان‌کارم‌داره یه‌لگد‌من‌میزدم‌یکی‌اون _مهدی‌گمشو‌مبخوام‌بخوابم‌روان‌پریش مامان‌وارد‌اتاق‌شد _فسقلی‌های‌من‌پاشید‌گردگیری‌داریم . بلندشدیم‌‌روبه‌روی‌هم‌یه‌نگاه‌به‌هم‌انداختیم ؛ یکی‌زدیم‌توسرمون‌دراز‌کشیدیم _وای‌خدا‌دوباره‌گردگیرییی _پاشید‌تنبلااا _چشم‌مامان‌شمابرید‌مامیایم مامان‌رفت‌ماهم‌پاشدیم میعاد‌لباسشو‌با‌یه‌تیشرت‌زرد‌عوض‌کرد من‌تیشرت‌آبی‌رنگ‌داشتم ؛ اول‌یه‌آبی‌ب‌سر‌وصورتمون‌زدیم بعد‌مامان‌کلی‌کار‌داد‌دستمون میعاد‌میخواست‌باند‌سرش‌ودربیاره _درنیار‌‌مامان‌جان‌سرت‌زخمه‌عفونت‌میکنه _چشم . روپوش‌پوشیدیم‌و‌شروع‌کردیم‌به‌گردگیری هیچکس‌نبود‌مامان‌مادوتا‌بدبختو‌گیراورده‌بود . فرشا‌وجمع‌کردیم‌و‌بردیم‌تو‌بالکن . _برید‌بالا‌نردبون‌اون‌گوشه‌و‌موشه‌هارو‌ تمیز‌کنید . دوتایی‌رفتیم‌بالا‌نردبون‌شروع‌کردیم‌ب‌گردگیری _خدایی‌میعاد‌این‌بانده‌دور‌کلت‌خیلی.باحاله . _من‌که‌میکنمش _وای‌یادته‌دوران‌راهنمایی؟توکه‌شانس‌اوردی‌این‌بانده‌فقط‌دور‌کلت‌پیچیده ؛ کل‌کلت‌نیست کله‌طاها‌وشکوندم‌وای‌شکمم _آره‌بابا‌سه‌تایی‌کرم‌ریختیم‌معلم‌ریاضیو‌به‌سزای‌اعمالش‌برسونیم _بعد‌صندلیش‌وخالی‌کردیم وای‌خدااااا هردومون‌داشتیم‌از‌نردبون‌میوفتادیم‌از‌شدت‌خنده ؛ _وای‌فقط‌اونجا‌ک‌اومد‌بشینه‌زرتی‌رفت‌پایین‌واااای _بعد‌از‌خنده‌هامون‌متوجه‌شد‌خواست‌چوب‌وپرت‌کنه‌برامن _جاخالی‌دادی‌صاف‌رفت‌فرق‌سر‌طاها‌نشست _وای‌معلمه‌چقدر‌پیش‌حاج‌اقا‌شرمنده‌شده‌بود . هی‌میگفت‌میخواستم‌این‌مهدی‌وبزنم بابا‌ک‌اومد‌مدرسه‌شرمنده‌تر‌شد _یعنی‌قیافش‌دیدنی‌بود یه‌دهنتون‌گلباران‌خاصی‌تو‌نگاهش‌بود _بسه‌پسراتمیزه‌بیاید‌پایین از‌نردبون‌اومدیم‌پایین‌‌یه‌مایع‌داددستمون‌ _برید‌تو‌حیاط‌پشتی‌ساختمون این‌دوتافرشو‌بشورید . میعاد‌به‌حالت‌مظلومی‌گفت _ماماااان‌‌ _بدو‌بدو‌تنبل‌خان فرشا‌رو‌گرفتیم‌و‌بردیم‌حیاط‌پشتی شروع‌کردیم‌به‌پارو‌کشیدن ؛ _یعنی‌یه‌روز‌بیکار‌بودیم _اونم‌اینطوری‌از‌دماغمون‌اومد‌بیرون _مادر‌هرچی‌میگه‌نعمته _میعاد‌خیلی‌داری‌بچه‌مثبت‌میشیا مشغول‌بود‌وپشتش‌ب‌من‌بود پارو‌و‌کفی‌کردم‌وزدم‌بهش _وااااای‌مهدی‌توروحتتتت _حقتهه آب‌وگرفت‌سمتم‌و‌‌من‌باکف‌‌خیس‌خیسش‌کردم . مامان‌درهمین‌حین‌رسید _اع‌اع‌اع‌فسقلی‌های‌مامان‌از‌شما‌بعید‌بود _عذرمیطلبم‌همش‌تقصیر‌‌این‌میعاده‌بچه‌مثبت‌بازی‌درمیاره،اسکل _مامان‌خوب‌نیست‌روز‌عیدغدیر‌بچه‌حضرت‌زهرا‌و‌ب‌کار‌میگیریا _بچه‌حضرت‌زهرا‌بودن‌جای‌خود کار‌کردن‌‌برامادر‌جای‌خودزودتند . _مامان‌چرا‌انقدر‌خانواده‌ما‌تواین‌محل‌معتمده ؟! _پدربزرگت‌‌بزرگ‌این‌محله‌بود ؛ _کِی‌فوت‌کرد؟! _شما‌رو‌باردار‌بودم‌علی‌بود‌که‌فوت‌کرد _چرا‌بزرگ‌اینجا‌بود؟ _مسجد‌اینجارو‌آقابزرگ‌ساخت؛ خلاصه‌خیلیا‌‌بهش‌احترام‌میزاشتن جدش‌هم‌خیلی‌بزرگ‌بود _هن؟یعنی‌چیچی‌مامان؟ _یعنی‌بابابزرگت‌پاک‌بود؛هرچی‌میگفت‌میشد‌و‌دعامیکرد‌مستجاب‌میشد _وعو نشستیم‌رو‌فرش‌خیس‌و‌گوش‌دادیم _خب؟‌چیزی‌درمورد‌ما‌نگفت؟! _موقعی‌ک‌باپدرت‌ازدواج‌کردم‌دستی‌به‌سرم‌کشیدگفت‌خوشبخت‌بشی انشاالله‌فرزندهای.صالح‌داشته‌باشی خوشحال‌شدم‌از‌این‌دعاش علی‌و‌که‌باردار‌شدم‌گفت‌اسمش‌وانتخاب‌کردی؟! گفتم‌نه‌باباجان‌کی‌الان‌اسم‌میگیره‌برابچه گفت‌برا‌بچه‌زود‌اسم‌بگیر‌وبه‌صاحب‌اسمش‌بسپار اسمش‌وبزار‌علی ! وبه‌صاحب‌اسمش‌بسپار _یعنی‌منو‌ب‌امام‌زمان‌سپردی سوال‌میعادوبه‌کی‌سپردی؟ _میعاد‌و‌به‌حضرت‌زهرا‌سپردم میعاد‌زبونشو‌دراورد‌سمتم‌ _ایش‌،خب‌مامان‌ادامش؟! _علی‌به‌دنیا‌اومد‌بعد‌علی‌شما‌دوتا‌فسقلی‌بودید باعلی‌خیلی‌بازی‌میکرد‌همه‌دنیای‌حاجی‌بابا‌،علی‌بود _به‌خشکی‌شانس‌مانبودیم‌هم‌این‌علی‌رومخ‌عزیز‌دردونه‌بود شمارو‌هشت‌ماهه‌باردار‌بودم معلوم‌شد‌دوتایین‌حاجی‌بابا‌خیلی‌ذوق‌کرددوست‌داشت‌ببینتتون زمین‌خوردم‌توحیاط‌و‌رفتم‌دکتر اونا‌گفتن‌ممکنه‌یکیتون‌ازبین‌بره یعنی‌سرتون‌مشکل‌پیدا‌کنه‌خیلی‌حالم‌بدشد حاجی‌باباگفت‌نگران‌نباش‌دخترم بچهات‌جفتشون‌سالم‌ان . . حیف‌نیستم‌ببینم . معنی‌حرفشو‌نفهمیدم‌اما‌حاجی‌بابا‌دوروز‌بعد‌فوت‌کرد‌بعد‌نماز‌صبح . .
هدایت شده از خادم‌الشہداء|khadem .
پادکست (۲).mp3
3.15M
علی‌بالام ؟! . . . پادکستِ‌ویژه‌شبِ‌هشتم‌محرم ؛ 📜به‌قلمِ : سِید‌میعاد ؛ ❤️‍🩹باطنین :‌بانوان‌:گمنام-جَهاد-رایحه تهیه‌و‌تنظیم :تیمِ‌پادکستِ‌خادم‌الشهدا تقدیم‌به‌ساحت‌مقدس‌علی‌اکبر(ع) عُرف‌فوروارد - [ @Dokhtarhagy ]
به‌نام‌او ؛ رمان‌پنج‌گربه ؛ پارت‌شانزدهم : منم‌همون‌لحظه‌راهی‌بیمارستان‌شدم وشما‌دوتا‌فسقلی‌وبدنیا‌آوردم والبته‌بگم‌که‌..دوهفته‌تودستگاه‌تشریف‌داشتین‌ولی‌موندید‌وحاجی‌بابارفت _این‌آقابزرگ‌یاحاجی‌بابایی‌ک‌میگی کجادفنن‌چرا‌ماتاحالانرفتیم؟ _وادی‌السلام‌دفنه _اعاااااونجا‌چیکار‌میکنه‌ _میعاد‌حاجی‌باباخودش‌وصیت‌کرده‌بود حالا‌بشورید‌تانیومدم‌پرتتون‌نکردم‌بیرون _چشم‌مامان فرشارو‌شستیم‌و‌‌پهن‌کردیم‌بالای‌پشت‌بام میعاد‌نشسته‌بود‌روصندلی‌خوابش‌برده‌بود شیلنگ‌گرفتم‌بالای‌سرش‌و‌شیر‌آب‌وباز‌کردم ؛ _اههههه‌وویییی‌مهدیییییی ولش‌کردم‌ودویدم‌ازپله‌ها‌برم‌پایین‌پاهامون‌خیس‌بود‌اولین‌پله‌سرخوردم‌باکمر‌۲۰تاپله‌و‌افتادم‌پایین _ایییییی‌کمرم‌اییییی‌همه‌جام میعاد‌اومد‌بدوئه‌‌رسید‌به‌من‌سرخورد‌سریع‌خودشو‌جمع‌کرد _مردی؟ _کمرم‌داره‌پاره‌میشه‌‌نه‌من‌تاتورو‌نکشم‌نمیمیرم اعییی‌میعاد‌تو.باعث‌شدی‌میکشمتتت _باشه‌خدافس _نه‌کجا‌بیا‌کمکم‌کن‌پاشم _بگو‌غلط‌کردم _خفه‌بابا _پس‌خدافس _غلط‌کردم‌بیا کمکم‌کرد‌رفتیم‌توخونه‌رومبل‌دراز‌کشیدم‌مامان‌برام‌شربت‌آورد میعاد‌خواست‌برداره‌مامان‌یکی‌زد‌ب‌دستش _این‌زمین‌خورده‌توچرا‌میخوری؟ برو‌جارو‌بزن‌بدوو میعاد‌مظلومانه‌رفت‌منم‌لبخند‌یزیدانه‌زدم شربت‌وتاتهش‌خوردم _وای‌کمرم‌داره‌میمیره _اسکل‌کمر‌هم‌میمیره؟ _دوست‌داشتم‌بگم‌به‌توچه‌فضول مامان‌نگاش‌کننن _اع‌پسرا‌پسرا‌دعوا‌نکنین‌دیگه میعاد‌تموم‌شد؟ _بله‌مامان‌واقعا‌دارم‌میمیرم‌خیس‌خیسم‌برم‌حموم؟! _برو‌حموم‌پسرم،بعدش‌مهدی‌میره من‌یه‌چرتی‌زدم‌که‌لگد‌خورد‌به‌پهلوم _آخ‌کدوم‌بیشعوری‌بود میعاد‌مثل‌جن‌بالاسرم‌بود با‌یه‌هودی‌سبز‌وموهای‌خیس _چته‌روانی _دارم‌سرمامیخورم‌بیشعور _خب‌به‌من‌چه‌‌برومیخوام‌بخوابم _بروگمشو‌حموم‌مامان‌گفته‌الان‌علی‌میاد‌ _آخرش‌من‌ازدست‌شمادوتا‌دق‌میکنم _‌نکشیمون‌جومونگ رفتم‌حموم‌یه‌دوش‌گرفتم‌و‌یه‌پیراهن‌زرد‌پوشیدم‌باشلوار‌راحتی ؛ رفتم‌دیدم‌میعاد‌گرفته‌خوابیده‌ مامان‌هم‌داشت‌نماز‌میخوند _ماماااان‌چرا‌این‌خوابیده؟ _چون‌بچم‌سرش‌زخمه‌صبح‌زودبیدار‌شد _نمازشو‌خونده‌میزاری‌بخوابه؟! _آره‌تازه‌خونده‌توبیا‌بخون _اهههه‌مامااان _حسودی‌نکن‌بچه !بیا‌بخون وضو‌گرفتم‌ونمازم‌وخوندم ؛ میعاد‌همچنان‌خواب‌بود‌خبرشو درباز‌شد‌و‌علی‌وارد‌شد _سلاااام‌نور‌البیت‌وارد‌شد _زارت . _مهدی‌چرا‌میزنی‌توذوق‌آدم؟ _سلام‌مامان‌جان‌بیا‌بشین‌الان‌نهارو‌میکشم‌میعاد‌هم‌بیدارش‌کن‌این‌مهدی‌آدم‌نیست‌بچمو‌بالگد‌بیدار‌میکنه _‌عشق‌میکنم‌بااین‌رابطه‌مادر‌پسری بدبخت‌مهدی علی‌برام‌زبون‌درآورد‌ورفت‌میعادو‌بیدار‌کنه _این‌میخواد‌بشه‌آخوند‌مملکت الهی‌العفو‌ رفتم‌اشپز‌خونه‌نشستم‌دور‌میز‌میعاد‌هم‌بیدار‌شد‌و‌اومد‌کنارم‌نشست دستی‌به‌موهاش‌کشید‌ _یعنی‌اوج‌خستگی‌بود _عمه‌من‌بود‌یک‌ساعت‌خوابید‌اونجا _مامان‌گوشی‌من‌کجاست _چیشده‌مادر؟ _زنگ‌بزنم‌بابا‌بگم‌به‌خواهرش‌چی‌گفته _میعاد‌بخدا‌میزنمت‌بچسبی‌به‌سقف _هشتگ‌دروغ _علی‌خفه چرا‌همه‌برعلیه‌منِ‌بدبخت‌قیام‌کرده‌بودن؟ ای‌بدبخت‌مهدی _من‌سیدما‌حواستون‌باشه _عذرخواهی‌میکنم‌ما‌چی‌ایم؟! _هرچی‌جز.سید‌چون‌اصلا‌مظلوم‌نیستید _مظلوم‌‌فقط‌مهدی‌مگه‌نه‌علی؟ _مهدی‌که‌آاااااره ! _علییییی _کوفت بلند‌شدم‌رفتم‌دنبالش‌علی‌ومیعاد‌از‌دستم‌دررفتن‌دمپایی‌گرفتم‌پرتاب‌کردم‌برا‌جفتشون‌خورد‌پس‌کله‌علی یکی‌دیگه‌هم‌زدم‌خورد‌کله‌میعاد _اعیییی‌مهدی‌گاو‌من‌سرم‌زخمه _حقتونه‌بیشعورای‌مردم‌آزار