🌹امام حسن علیه السلام
هر روزهداری هنگام افطار یک دعای اجابت شده دارد. پس در اولین لقمۀ افطار بگو: به نام خدا، ای خدایی که آمرزش تو فراگیر و وسیع است، مرا بیامرز.
إنَّ لِکُلِّ صائِمٍ عِنْدَ فُطُورِهِ دَعْوَةً مُسْتَجابَةً، فَإذا کَانَ أوَّلُ لُقْمَةٍ فَقُلْ: بِسْمِ اللهِ اللَّهُمَّ یا واسِعَ المَغْفِرَةِ اغْفِرْ لِی
📙اقبالالأعمال، ص۱۱۶
#رمضان
#حدیث
🌺
🍃🌺 @masjed_gram
مسجد امام محمدباقر علیه السلام
#پرسش_پاسخ #آلودگی_بصری 👇🏻🌸👇🏻🌸
#ریحانه
🔴تا حالا دیدی وقتی به پوشش بد بعضیا تذکر میدی، میگه لباس یه سلیقه شخصی هس به خودم ربط داره❓
⛔️اما ....
در اماکن عمومی استفاده از هرچیزی به شرط این هست که برای کسی مزاحمت ایجاد نکنه.
👌مثال :
موبایل📱 یه وسیله شخصی هس اما وقتی توی مکان عمومی کسی با موبایلش بلندصحبت🗣 کنه، بهش میگن صدا ناهنجاره❗️آلودگی صوتی ایجاد کرده و مزاحم آرامش بقیه شده.
💢خونه #حریم شخصی هس و هر کس هرجور بخواد میتونه خونه خودش بپوشه اما جامعه یه مکان عمومیه.
⚠️پوشش بد یه امر #ناهنجار_اجتماعی هس که #آلودگی_بصری برای افراد ایجاد می کنه و این آلودگی، دل رو هم در معرض خطر قرارمیده. و به قول شاعر :
💢هرچه دیده بیند، دل کند یاد
قرارگـــاهفرهـــنـــگۍبــاقــراݪــــعـــلـــومـ
🌿http://eitaa.com/joinchat/2187919365Ce695022c8e🌿
زیارت ال یاسین.mp3
2.51M
زیارت #آلیاسین
🎤با صدای محسن فرهمند
نام تو را میبرم قلبم غریبی میکند
چشم انتظاری در دلم درد عجیبی می کند
تعجیل در ظهور 14 مرتبه #صلـــــوات
☄اللہم عجل لولیک الفرج☄
•🎙• @masjed_gram
#تلنگر
✍ دل، يا جاى خداوندِ رحمن است يا شيطان.
⚠️مراقب باشید، اگر یاد خدا از دل هاتون بره ،شیطان میاد جاشو حسابی پُر میکنه.😈
🕋 «وَ مَنْ يَعْشُ عَنْ ذِكْرِ الرَّحْمنِ نُقَيِّضْ لَهُ شَيْطاناً»
( زخرف، آیه۳۶ )
🔹و هر که از یاد خدا و حکم قرآن روى گرداند، شیطانی را بر او برانگیزیم تا یار و همنشین دایم وی باشد.
⚠️ این شيطانِ همراه و همنشین، ممكنه👇
✔️ گوشیِ موبایل📱
✔️ رفیق ناباب👬
✔️ شریک فاسد.👨
✔️ همون نامحرمِ فضای مجازی👤
✔️ شایدم همسر و فرزند ناشایست باشه 👪
☝️اگر اینها سر راهتون قرار بگیرن، میتونن با وسوسه ها و کارهای شیطانی، شما رو برای همیشه از خدا جدا کنند.‼️
📣📣 پس مراقب باشید از یاد خدا غافل نشید تا بتونید شیطان رو بشناسید و ازش فرار کنید.🏃🏃
قرارگـــاهفرهـــنـــگۍبــاقــراݪــــعـــلـــومـ
🌿http://eitaa.com/joinchat/2187919365Ce695022c8e🌿
#ریحانه
🏡 یک خانوادهی مستحکم!
🌸 #رهبرانقلاب : اینکه شما میبینید در اسلام، #حجاب و روگیری و عدم معاشرت زن و مرد و این چیزها هست، و یک عده آدم کوته بین و کوته نظر خیال میکنند اینها یک حرفهای قشری است، نه! اینها عمیق است.
🌺 این، برای این است که خانوادهها و دلهای زوجین، در جای خود بماند، این خانواده مستقر بماند.
⚠️ #محرم است، #نامحرم است، نگاه نکن، معاشرت نکن، دست نده، نخند، جلوهگری نکن، جلوی دیگران آرایش نکن.
✅ این حرفهایی که اسلام میزند، دین میگوید، فقه به ما میگوید، این برای این است که اگر اینها را رعایت کردید، این خانوادهی کوچک شما، این کانون کوچکی که حالا به وجود آمده است، مستحکم خواهد ماند و از آن بلا یا فارغ خواهد شد.
💝 زن احساس نمیکند که خانه برای او یک وسیلهی دست و پا گیر است. یا مرد احساس نمیکند که خانه و زن برای او یک وسیلهی مزاحم است. ۷۹/۱۲/۱۵
قرارگـــاهفرهـــنـــگۍبــاقــراݪـــعـــلـــومـ
🌿http://eitaa.com/joinchat/2187919365Ce695022c8e🌿
#تلنگر
🌴 سوره بقره آیه 221 🌴
🕋 وَلَا تَنكِحُوا الْمُشْرِكَاتِ حَتَّىٰ يُؤْمِنَّ وَلَأَمَةٌ مُّؤْمِنَةٌ خَيْرٌ مِّن مُّشْرِكَةٍ وَلَوْ أَعْجَبَتْكُمْ وَلَا تُنكِحُوا الْمُشْرِكِينَ حَتَّىٰ يُؤْمِنُوا وَلَعَبْدٌ مُّؤْمِنٌ خَيْرٌ مِّن مُّشْرِكٍ وَلَوْ أَعْجَبَكُمْ أُولَٰئِكَ يَدْعُونَ إِلَى النَّارِ وَاللَّهُ يَدْعُو إِلَى الْجَنَّةِ وَالْمَغْفِرَةِ بِإِذْنِهِ وَيُبَيِّنُ آيَاتِهِ لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ
📢 ﻭ ﺑﺎ ﺯﻧﺎﻥ ﻣﺸﺮﻙ ، ﺗﺎ ﺍﻳﻤﺎﻥ ﻧﻴﺎﻭﺭﺩﻩ ﺍﻧﺪ، ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﻧﻜﻨﻴﺪ!
🙇♀ ﻛﻨﻴﺰ ﺑﺎ ﺍﻳﻤﺎﻥ، ﺍﺯ ﺯﻥ ﺁﺯﺍﺩ مشرک، ﺑﻬﺘﺮ ﺍﺳﺖ، ﻫﺮ ﭼﻨﺪ (ﺯﻳﺒﺎﻳﻰ، ﻳﺎ ﺛﺮﻭﺕ، ﻳﺎ ﻣﻮﻗﻌﻴﺖ ﺍﻭ) ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺷﮕﻔﺘﻰ ﺁﻭﺭﺩ.
📢 ﻭ ﺯﻧﺎﻥ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﻣﺮﺩﺍﻥ ﺑﺖ ﭘﺮﺳﺖ، ﺗﺎ ﺍﻳﻤﺎﻥ ﻧﻴﺎﻭﺭﺩﻩ ﺍﻧﺪ، ﺩﺭ ﻧﻴﺎﻭﺭﻳﺪ!
🙇 ﻳﻚ ﻏﻠﺎم ﺑﺎ ﺍﻳﻤﺎﻥ، ﺍﺯ ﻳﻚ ﻣﺮﺩ ﺁﺯﺍﺩ ﺑﺖ مشرک، ﺑﻬﺘﺮ ﺍﺳﺖ، ﻫﺮ ﭼﻨﺪ (ﻣﺎﻝ ﻭ ﻣﻮﻗﻌﻴﺖ ﻭ ﺯﻳﺒﺎﻳﻰ ﺍﻭ،) ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺷﮕﻔﺘﻰ ﺁﻭﺭﺩ.
🔥 ﺁﻧﻬﺎ ﺩﻋﻮﺕ ﺑﻪ ﺳﻮﻯ ﺁﺗﺶ ﻣﻰ ﻛﻨﻨﺪ،
😇 ﻭ ﺧﺪﺍ ﺩﻋﻮﺕ ﺑﻪ ﺑﻬﺸﺖ ﻭ ﺁﻣﺮﺯﺵ ﺑﻪ ﻓﺮﻣﺎﻥ ﺧﻮﺩ ﻣﻰ ﻧﻤﺎﻳﺪ،
💡 ﻭ ﺁﻳﺎﺕ ﺧﻮﻳﺶ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﻯ ﻣﺮﺩم ﺭﻭﺷﻦ ﻣﻰ ﺳﺎﺯﺩ، ﺷﺎﻳﺪ ﻣﺘﺬﻛﺮ ﺷﻮﻧﺪ!
🌐💠⚜⚜💠🌐
⚜⚜تو این آیه خدا درباره موضوع ازدواج مارو راهنمایی کرده..
🔰🔰 نکته اول اینکه، اگه دقت کنید خدا نمیگه کافر، میگه با مشرک ازدواج نکنین..
✅✅ موضوع بعد اینکه خدا میاد رتبه بندی میکنه معیارهارو:
1⃣ یه طرف یه زنی که همه چیزش تورو به شگفت میاره، خیلی زیبا، خیلی ثروتمند، و جایگاه اجتماعی بالا ولی مشرک
2⃣ و یه طرف یه زن در جایگاه اجتماعی خیلی پایین ولی با ایمان
😳 و در کمال ناباوری خدا میگه تو با کنیز با ایمان ازدواج کن..
قرارگـــاهفرهـــنـــگۍبــاقــراݪــــعـــلـــومـ
🌿http://eitaa.com/joinchat/2187919365Ce695022c8e🌿
مسجد امام محمدباقر علیه السلام
﴾﷽﴿ #رمان ❤️ #قسمت_صد_هفت ❂○° #پلاک_پنهان °○❂ ــ بچه ها بیاید هم بزنید،ان شاء الله حاجت روا ب
﴾﷽﴿
#رمان ❤️
#قسمت_صد_هشت
❂○° #پلاک_پنهان °○❂
همه دور هم جمع شده بودند و در هوا خنک چایی می نوشیدند،کمیل مشغول صحبت با محمد و محسن بود،سمانه با بچه ها کنار حوض نشسته بود،و به حرف هایشان گوش می داد،کمیل که نگاه خیره آرش را بر روی سمانه دید،رد نگاهش را گرفت با دیدن سمانه که با لبخند مشغول بچه ها بود،لبخند بر لبانش رنگ گرفت،اما صدای بلند تیراندازی لبخند را از لبان همه پاڪ کرد.
صدای جیغ طاها و زینب و همهمه بلند شد،سمانه ناخوداگاه نگاهش به دنبال کمیل بود، صدای محمود آقا بلند شد:
ــ همتون برید تو ،صدا نزدیکه حتما سرکوچه تیراندازی شده
عزیز زیر لب ذکر میگفت وهمراه بقیه به طرف ساختمان می رفت،محسن و یاسین بعد از اینکه بچه ها را داخل بردند همراه محمدو آقا محمود به خیابان رفتند،کمیل کفش هایش را پوشید و سریع به طرف در حیاط رفت که سمانه سریع دستانش را گرفت،کمیل از سردی دستان سمانه شوکه شد.
برگشت و دستانش سمانه را محکم در دست گرفت.
ــ کمیل کجا داری میری ?
ــ آروم باش سمانه،میرم ببینم چی شده برمیگردم
سمانه به بازویش چنگ زد و گفت:
ــ نه توروخدا،کمیل نرو جان من نرو
با صدای دوباره ی تیراندازی،کمیل سریع مادرش را صدا کرد و روبه سمانه گفت:
ــ سمانه صدا تیراندازی نزدیکه ،زود برو داخل،تا برنگشتم از اونجابیرون نمیای فهمیدی؟
سمیه خانم سریع به سمتشان آمد و نگران به هردو نگاه کرد:
ــ جانم مادر
ــ مامان سمانه رو ببر داخل
سمیه خانم بازوی سمانه را گرفت و گفت:
ــ بیا بریم عزیزم،رنگ صورتت پریده بیا بریم تو
ــ نه خاله نمیام،کمیل نرو بخدا دلم شور میزنه حس میکنم یه اتفاق بدی قرار بیفته توروخدا نرو
کمیل بوسه ای بر سرش نشاند و گفت:
ــ صلوات بفرست،چیزی نیست خانمی
و بدون اینکه فرصت اعتراضی به سمانه بدهد سریع به طرف در حیاط رفت.
سمیه خانم با چشمان اشکی ونگران عروسش را در بغل گرفت و زمزمه کرد :
ــ آروم بگیر عزیزم،برمیگرده چیزی نیست یه چندتا تیر هوایی بوده حتما ،الان همشون برمیگردن.
***
همه ی خانم ها در پذیرایی نشسته بودند،نگران بودند اما لبخند میزدند و با هم حرف میزدند تا نگرانیشان را فراموش کنند، اما مگر می شد؟
صدای زنگ خانه پشت سرهم به صدا درآمد،همه وحشت زده نگاهشان به سمت در چرخید.
✍🏻 نویسنده :فاطمه امیری
---------------------------------------------------
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبعمجازنیست 😉
هر شب از ڪانال☺️👇🏻
📚❤️| @masjed_gram
مسجد امام محمدباقر علیه السلام
﴾﷽﴿ #رمان ❤️ #قسمت_صد_هشت ❂○° #پلاک_پنهان °○❂ همه دور هم جمع شده بودند و در هوا خنک چایی می ن
﴾﷽﴿
#رمان ❤️
#قسمت_صد_نه
❂○° #پلاک_پنهان °○❂
زهره خانم بلند آرش را صدا زد:
ــ آرش بیا درو باز کن مادر
صدای آرش از طبقه بالا به گوش رسید:
ــ مامان نمیتونم بچه هارو تنها بزار تازه آروم شدن،آجی سمانه درو باز کن
سمانه باشه ای گفت و با پاهای لرزان از جایش بلند شد ،ناخوداگاه سمیه خانم و زهره همراهش بلند شدند،نگاهی به آن ها انداخت و گفت:
ــ شما براچی بلند شدید؟؟
همه به هم نگاه کردند،زهره آرام گفت:
ــ نمیدونم چرا یه حس بدی به جونم افتاده
سمیه خانم هم تایید کرد.
عزیز بلند صلوات فرستاد و از جایش بلند شد و گفت:
ــ مادر به دل منم بد افتاده،بیاید باهم بریم
همه ترسیده بودند،خودشان هم دلیلش را نمی دانستند،به حیاط رفتند،تا سمانه میخواست به طرف در بروند،سمیه خانم دستش را گرفت:
ــ مادر بزار من درو باز کنم
ــ لازم نیست خودم باز میکنم ،شاید برگشتن
به سمت در رفت،زنگ پشت سرهم نواخته می شد،فضای ترسناک و وحشت زده ای بر خانه حاکم شده بود،همه به سمانه و در خیره شده بودند،نبود مردی در خانه همه را به اندازه کافی ترسانده بود و لرز بر بدنشان نشانده بود.
سمانه چادرش را مرتب کرد و در را آرام باز کرد،اما با دیدن قامت درشت مرد مشکی پوشی که صورتش را پوشانده بود،وحشت زده قدمی به عقب برگشت،اما مرد مشکی پوش سریع شیشه ای را باز کرد و مایعی را بر روی صورت سمانه ریخت و اورا هل داد،با صدای فریاد آرش که میگفت:
ـــ اسید ریخت روش بدبخت شدیم
صدای جیغ ها بلند شد،سمانه که به عقب پرت شده بود و سرش به زمین خورده بود و از شدت ضربه گیج شده بود،همه ی خانم ها بالای سرش نشسته بودند و ضجه میزدند،اما او فقط سایه محو و صدای مبهمی را می شنید.
صدای اسید ارش در گوشش میپچید،احساس سوزشی را بر صورتش احساس می کرد،اما جرات نداشت که دستش را بلند کند و صورتش را لمس کند.
آرش بیخیال بچه ها شد و سریع از خانه خارج شد و به طرف خیابان اصلی دوید ،همه ی راه را نفس نفس می زد،زیر لب میگفت:
ــ غلط کردم غلط کردم
کمیل و بقیه را از دور دید،با تمام توانش فریاد زد:
ــ کمیل کمیل
کمیل با شنیدن فریاد کسی که او را صدا می زند،برگشت بقیه هم کنجکاو به آرش نگاه کردند،کمیل چند قدم به سمتش رفت،آرش روبه رویش ایستاد و با گریه گفت:
ــ سمانه،سمانه
نفس نفس می زد و نمیتوانست درست صحبت کند،با شنیدن اسم سمانه همه نگران به او نزدیک شدند،کمیل بازوانش را گرفت و شدید تکان داد و فریاد زد:
ـــ سمانه چی؟حرف بزن آرش
ــ روی صورت سمانه اسید ریختند
و بدون خجالت بلند گریه کرد،صدای یا حسین همه بلند شد و در کمتر از چند ثانیه همه با شتاب به سمت خانه دویدند.
✍🏻 نویسنده :فاطمه امیری
---------------------------------------------------
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبعمجازنیست 😉
هر شب از ڪانال☺️👇🏻
📚❤️| @masjed_gram
#ریحانه
می گفتː «حالا که جَوونم دلم می خواد جوونی کنم؛ خوش باشم. از همه خوشگل تر باشم 💅💄👠همه فقط به من نگاه کنن .»
دلم نمی خواد مثل مادر بزرگ ها یه #چادر چاقچور بکشم سرم و بِچَپَم تو خونه اون وقت هیچ کس سراغم نمیاد😠اونوقت افسرده میشم ...
خُب وقتی سنم کم کم رفت بالا ,به چهل، پنجاه که رسیدم یه سفر می رم مکّه و بعدش #توبه می کنم🙏.نماز می خونم؛ روسری سر می کنم .
حالا کــــووو تا اون موقع⁉️خیلی وقت دارم ...😏
بنده خدا اصلا فکرش رو هم نمیکرد مهلت زنده بودنش خیلی محدوده ...
بعد ازاون تصادف حتی یک لحظه هم فرصت برای #استغفار پیدا نکرد ....😔
▪️◾️◼️⬛️◼️◾️▪️
❌ #حجاب فریضه ای است که ترک آن فرصت قضا ندارد☝️☝️☝️
#داستانک
#پایان_مهلت
قرارگـــاهفرهــــنـــگۍبــاقــراݪـــعـــلـــومـ
🌿http://eitaa.com/joinchat/2187919365Ce695022c8e🌿
#تلنگر
🌷🌷مومنان همچون یک پیکرند و آبرویشان، آبروی همدیگر است
☺️👇باهم ببینیم:
🕋لَوْ لا إِذْ سَمِعْتُمُوهُ ظَنَّ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بِأَنْفُسِهِمْ خَيْراً وَ قالُوا هذا إِفْکٌ مُبينٌ
🌼🌼 چرا وقتى آن بهتان را درباره همکیش خود شنیدید، مردان و زنان مؤمن در حق او که از خودشان به شمار مى رفت گمان نیک نبردند
🌸🌸و نگفتند: این بهتانى آشکار است؟
➖➖🚥➖➖🚥➖➖
🚫📛پس طبق این آیه وقتی علیه یک نفر شایعه ای منتشر میشود حتی با قراین و شواهد! کسی حق بدگمانی نسبت به وی نباید بکند
✅✅و باید مفاد شایعه را حمل بر وجه خیر نماییم.
قرارگـــاهفرهـــنـــگۍبــاقــراݪـــــعـــلــومـ
🌿http://eitaa.com/joinchat/2187919365Ce695022c8e🌿
مسجد امام محمدباقر علیه السلام
﴾﷽﴿ #رمان ❤️ #قسمت_صد_نه ❂○° #پلاک_پنهان °○❂ زهره خانم بلند آرش را صدا زد: ــ آرش بیا درو باز کن
﴾﷽﴿
#رمان ❤️
#قسمت_صد_ده
❂○° #پلاک_پنهان °○❂
کمیل با شتاب در را باز کرد و به طرف سمانه که بر روی زمین افتاده بود رفت،صغری را کنار زد و سر سمانه را در آغوش کشید،با صدای بلند صدایش کرد و روی صورتش می زد.
ــ سمانه خانمی،سمانه صدامو میشنوی جوابمو بده سمانه
رد خون بر روی پیشانی اش را که دید دیوانه شد ،نمی دانست چه کاری بکند تا قلبش آرام بگیرد،پشت سرهم با صدای بلند سمانه را صدا می زد و خدا را قسم می داد که اتفاقی برای او میفتد.
صدای زمزمه آرام سمانه را که شنید به او نزدیک شد و گفت:
ــ جانم ،بگو سمانه ،
سمانه با درد و مقطع گفت:
ــ درد دارم کمیل
ــ کجا قربونت برم کجات درد میکنه
ــ سرم،صورتم داره میسوزه کمیل
کمیل دستی به صورت سمانه کشید به شدت داغ بود و سرخ بود می دانست اسید نیست اما همین هم او را نگران کرده بود،صدای لرزان سمانه او را نابود کرد دوست داشت از دردی که در سینه اش نشسته فریاد بزند.
ــ کمیل صورتم میسوزه،
آرام از درد گریه کرد ،کمیل سرش را در آغوش فشرد و بدون اهمیت به اطراف پیشانی اش را بر سرش گذاشت و اجازه داد اشک هایش پایین بیایند،همسرت با این حال ،ترسیده و پر درد در بین بازوانت گریه کند،بدتر از این درد مگر برای یک مرد وجود دارد؟؟؟
****
دکتر لبخندی زد و گفت:
ــ نگران نباشید حالش خوبه،فقط ترسیده
ــ این ماده ای که روی صورتش ریختن چیه؟میدونم اسید نیست اما اثراتی داشته
ــ اسید نیست چون اگه اسید بود کاملا صورتشون از بین میرفت،ماده ی شیمیای هست که سوزش و التهاب روی صورت ایجاد میکنه،و چون از نزدیک روی صورتشون ریختن ،سوزش و التهابش بیشتر شده،نمیگم خطرناک نیست اتفاقا اگه چشماشونو به موقع نمیبستن ممکن بود بینایی خانمتون مشکل پیدا کنه ولی خداروشکر به خیر گذشت
ــ سرش چی؟
ــ زخم شده ،پانسمانش کردم، الان سرم بهشون وصله،به خاطر امنیتش الان از خانه خارج نشه بهتره،مشکلی پیش اومد بگید خودم میام
کمیل با او دست داد وبعد از تشکر به اتاق رفت،سمانه با دیدنش دستش را به سمتش دراز کرد،کمیل دستش را گرفت و آرام بوسید،کنارش روی تخت نشست و موهایش را که بر روی چشمانش افتاد را کنار زد.
ــ گریه کردی کمیل؟
ــ نه مگه مرد هم گریه میکنه
ــ چشمای سرخت چی میگن پس؟
کمیل نگاهی به صورت سرخ سمانه و موژه های خیسش کرد و گفت:
ــ گریه کمترین چیز بود،اون لحظه از درد قلبم نزدیک بود سکته کنم
ــ خدانکنه
ــ لعنت به من که تورو به این حال انداختم
ــ کمیل چه ربطی به تو داره آخه؟
ــ ربط داره خانمی،الان ذهنتو درگیر نکن بخواب
✍🏻 نویسنده :فاطمه امیری
---------------------------------------------------
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبعمجازنیست 😉
هر شب از ڪانال☺️👇🏻
📚❤️| @masjed_gram