#خاطرات_شهدا
#از_شهدا_الگو_بگیریم
سرپرست پادگان وقتی خارج می
شد گفت : مواظب باش.اگه فرمانده
جدید اومد راهنمایی اش کن به
دفتر فرماندهی تا من برگردم.
روی تخت دراز کشیده بودم
بد جوری منگ خواب بودم😪
یکدفعه صدای بلندی خوابم رو
پروند😧 :
_ببخشید برادر ، شما می دونید
ارشد پادگان کجا هستن ؟
بی حوصله گفتم : از اطلاعات سوال
کن😒
گفت : پرسیدم اما نمی دونند‼️
کلافه شدم.😖
گفتم : من از پست شبانه اومدم
میخوام کنی استراحت کنم ، البته
اگه اجازه بدین 😠
لبخندی زد و عبارتی از نهج
البلاغه رو خوند : ( تنگ خویی را
از خود دور ساز تا خدا در های
رحمت خود را به روی تو بگشاید )
این رو گفت و رفت🚶
من هم همانطور که به این بیان
دلنشین فکر می کردم چشمامو
بستم 😌
ناگهان صدای ارشد پادگان توی
گوشم طنین انداخت😧
یادم اومد که گفته بود : اگه
فرمانده جدید اومد، راهنمایی اش
کنید به دفترم تا من از ماموریت
برگردم.😱
خدای من نکنه این جوان ساده و
بی تکلیف فرمانده جدید بوده‼️
خواب از چشمام پرید
دویدم🏃 به دنبالش. خودش بود
مهندس محمود شهبازی.
#شهید_محمود_شهبازی
🕊|🌹 @masjed_gram