مسجد امام محمدباقر علیه السلام
🌸🍃 🍃 #رمان #دختر_شینا ❤️ #قسمت_سیویکم •┈┈┈••✾•🔸🔶🔸•✾•┈┈┈ •• ﷽ حالا دو تا
🌸🍃
🍃
#رمان
#دختر_شینا ❤️
#قسمت_سیودو
•┈┈┈••✾•🔸🔶🔸•✾•┈┈┈ ••
﷽
💠 همدان خیلی با قایش فرق می کرد، برام همه چی و همه جا غریب بود، این سفر یه خوبی داشت اونم دیدن هر روز صمد بود☺️👌
✨ صمد کارش سخت بود، اوایل انقلاب بود، اوج خرابکاری منافقین و تروریست ها بود، صمد با فعالیت گروهک ها مبارزه می کرد، کار خطرناکی بود😢😱
📌آمدن ما به همدان یه فایده دیگه ای هم داشت😌 حالا دوست و آشنا و فامیل می دونستن جایی واسه اقامت دارن، با این حساب اغلب روزا مهمون داشتیم🙄
🔷یه ماه بعد داداش صمد هم اومد پیشمون تا درس بخونه!
یه روز صمد برای ناهار نیومد خونه، عصر در خونه رو زدن تیمور داداش صمد رفت باز کرد، برادرش ستار بود، داشت با تیمور حرف میزد!
کمی بعد تیمور اومد و لباس پوشید و گفت میریم دفتر بخریم. تعجب کردم گفتم: صمد که همین دیروز برات کلی دفتر و کتاب خرید؟🙄😳
تیمور عجله داشت واسه رفتن، گفت الان بر میگردم.
دلم شور افتاد، فکر کردم یعنی اتفاقی واسه صمد افتاده؟😱😢
زود به خودم دلداری دادم!
غروب دوباره در زدن این بار پدر شوهرم بود😐😢
تا در رو باز کردم گفتم چی شده اتفاقی افتاده؟!
پدر شوهرم با اوقاتی تلخ اومد نشست تو اتاق، هر چی اصرار کردم که بگه چی شده راستش رو نگفت.
دلهره ای افتاده بود به جونم که نگو.
توی فکر و خیال خودم بودم که دوباره در زدن، در رو باز کردم دیدم کل فامیل با مینی بوس اومدن همونجا وا رفتم😢😔
دیگه مطمئن شدم اتفاقی افتاده😱😱
همه میگفتن صمد پیغام داده بیایم بهتون سر بزنیم!!
کسی چیزی نمی گفت.😭😭😭
باید باور می کردم، ولی باور نکردم😔
می دونستم دارن دروغ میگن.اگه راست بود پس چرا صمد تا این وقت شب نیومده؟😰
تیمور و برادرش کجا رفتن؟ چرا بر نگشتن؟
این همه مهمون چطور یه دفعه هوای ما رو کردن؟😨😧🙁
✍ ادامه دارد ...
•┈┈┈••✾•🔸🔶🔸•✾•┈┈┈•
هر شب در ڪانال☺️👇🏻
📚http://eitaa.com/joinchat/2187919365Ce695022c8e📚