مسجد امام محمدباقر علیه السلام
#خاطرات_شهدا
#از_شهدا_الگو_بگیریم
💠گمنامی...
🔰یک سالی بود در خانه🏩 ما بیشتر صحبت از شهادت 🕊بود، یک روزی گفت:
«خانم اگر من شهید شوم چه میکنی؟»⁉️ گفتم:« خدا را شکر میکنم.»😇
🔰گفت:«اگر جنازه من را بیاورند ⚰دست روی صورت من میکشی؟» گفتم:❗️ «آقا شاید تو سر نداشته باشی.»😥
گفت: «خدا را شکر پیش امام حسین شرمنده نمیشوم.»😊 گفت: «دستم چه؟» گفتم: «شاید دست هم نداشته باشی.»‼️
گفت: «آن زمان هم خدا را شکر میکنم که شرمنده حضرت ابوالفضل نیستم.»☺️
🔰بعد گفتم: «شاید تانک🚦 از روی شما رد شود و چیزی از تو باقی نماند.»❌ گفت:« آن وقت پیش علیاکبر شرمنده نیستم.»😌
بعد گفت: «اگر جنازهام برنگردد پیش خانم فاطمه الزهرا هستم❤️
🔰و به عروسم👰 که از سادات است گفت‼️ «شما از خانم فاطمه زهرا بخواهید اگر شهید شدم جنازهام برنگردد.😇
#شهید_مدافع_حرم_رحیم_کابلی
#راوی_همسر_شهید
🕊|🌹 @masjed_gram
مسجد امام محمدباقر علیه السلام
#پرسش_پاسخ #دوام_زیبایی 👇🏻🌸👇🏻🌸
#ریحانه
چرا اکثرا فرش قشنگ میخریم بعد میریم رو فرشی هم میخریم اونم ۱۲ متری، تا روش رو کامل بپوشونه⁉️
😳مگه فرش قشنگ نخریدیم که همه ببینن پس دیگه چرا رو فرشی‼️
💢فرش درسته که قشنگه ولی با نپوشوندنش دوام فرشمون کم میشه
❌چون تند تند کثیف میشه و در اثر شستشوی زیاد از بین میره
🚫نمیشه هم بگیم که کسی رو فرش چیزی🍕 نخوره چون وقتی خونه ما بیشترش فرشه امکان پذیر نیست
✅پس در نهایت باید رو فرشی بندازیم.
همیشه👇
❤️پوشش، دوامیه برای زیبایی
💚و پوشوندن قیمتی ترش میکنه
قرارگـــاهفرهـــنـــگۍبــاقــراݪـــعــــلـــومـ
🌿http://eitaa.com/joinchat/2187919365Ce695022c8e🌿
#تلنگر
😍😍 دوستان سوره ضحی یکی از عاشقانه ترین سوره های قرآنه
✅✅ 11 تا آیه کوتاه داره، بیاید باهم بهشون فکر کنیم
⚜⚜ سوره با قسم خوردن خدا به شب و روز شروع میشه و مطمئنا خدا میخواد چیز مهمی رو بهمون بگه ..
🌸👇 باهم ببینیم :
🌺🌼🌺🌼🌺🌼
🌴 سوره ضحی آیات 1 و 2 🌴
🕋 وَالضُّحَىٰ
🌞 ﻗﺴﻢ ﺑﻪ ﺭﻭﺯ ﺩﺭ ﺁﻥ ﻫﻨﮕﺎم ﻛﻪ ﺁﻓﺘﺎﺏ ﺑﺮﺁﻳﺪ
🕋 وَاللَّيْلِ إِذَا سَجَىٰ
🌙 ﻭ ﺳﻮﮔﻨﺪ ﺑﻪ ﺷﺐ ﺩﺭ ﺁﻥ ﻫﻨﮕﺎم ﻛﻪ ﺁﺭﺍم ﮔﻴﺮﺩ،
🌺 خدا این قسم هارو میخوره که چی بگه ؟!
🌺🌼🌺🌼🌺🌼
🌴 سوره ضحی آیه 3 🌴
🕋 مَا وَدَّعَكَ رَبُّكَ وَمَا قَلَىٰ
😍😍 ﻛﻪ پروردگارت تو را رها نکرده ﻭ ﻣﻮﺭﺩ ﺧﺸﻢ ﻗﺮﺍﺭ ﻧﺪﺍﺩﻩ ﺍﺳﺖ!
❤️❤️ چقدر آرامش بخشه این آیات ..
👈🏻 ادامه آیات رو ببینیم :
🌺🌼🌺🌼🌺🌼
🌴 سوره ضحی آیه 4 🌴
🕋 وَلَلْآخِرَةُ خَيْرٌ لَّكَ مِنَ الْأُولَىٰ
😇😇 ﻭ ﻣﺴﻠﻤﺎ ﺁﺧﺮﺕ ﺑﺮﺍﻯ ﺗﻮ ﺍﺯ ﺩﻧﻴﺎ ﺑﻬﺘﺮ ﺍﺳﺖ!
🌺🌼🌺🌼🌺🌼
🌴 سوره ضحی آیه 5 🌴
🕋 وَلَسَوْفَ يُعْطِيكَ رَبُّكَ فَتَرْضَىٰ
🎁🎁 ﻭ ﺑﺰﻭﺩﻯ ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﺕ ﺁﻧﻘﺪﺭ ﺑﻪ ﺗﻮ ﻋﻄﺎ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﻛﺮﺩ ﻛﻪ ﺧﺸﻨﻮﺩ ﺷﻮﻯ!
قرارگـــاهفرهــــنـــگۍبــاقــراݪـــعـــلـــومـ
🌿http://eitaa.com/joinchat/2187919365Ce695022c8e🌿
مسجد امام محمدباقر علیه السلام
﴾﷽﴿ #رمان ❤️ #قسمت_شصت_ششم ❂○° #پلاک_پنهان °○❂ نفس عمیقی کشید و گفت: ـ میتونید از جاتون بلند ب
﴾﷽﴿
#رمان ❤️
#قسمت_شصت_هفتم
❂○° #پلاک_پنهان °○❂
ــ میدونم خونه ای ،نمیخواستم مزاحمت بشم ولی دارم دیونه میشم
ــ این چه حرفیه کمیل
ــ شرمندتم امیرعلی ولی لطفا برام بگو چی شد
ــ سمانه خانم تو خیابون بوده،خیابون هم به خاطر بارون و سرما خلوت بوده،ساعت طرف ده ،ده و نیم بوده،مرده میگفت که از دور دیده یه مرد هیکلی داشته مزاحم دختری میشده،میگه معلوم بود دزد نبوده چون ماشین مدل بالا بودهو اینکه میخواسته بکشونتش داخل ماشین،اول ترسیده بره جلو اما بعد اینکه سمانه خانم داد و فریاد میکشه و خودشو میندازه زمین تا نتونن ببرنش،همسر مرده که همراهش بود کلی اصرار میکنه به شوهرش که کمک کنه،اونم چند بار بوق میزنه و میاد طرفشون که اون مرده سوار ماشین میشه و حرکت میکنه
امیرعلی سکوت کرد،می دانست شنیدن این حرف ها برای کمیل سخت بود اما باید گفته می شد ، نفس زدن های عصبی کمیل سکوت را بین آن دو را شکسته بود.
امیرعلی آرام صدایش کرد که جوابش صدای بلند و خشمگین کمیل بود:
ــ کمیل
ــ میکشمشون،نابودشون میکنم به مولا قسم نابودشون میکنم امیرعلی
ــ باشه باشه،آروم باش آروم باش
ـچطور آروم باشم؟اگه اون مرد نبود الان سمانه رو برده بودند
ــ آروم داد نزن،خداروشکرکه همچین اتفاقی نیفتاد،از این به بعد هم بیشتر مواظبیم
ــفکر میکردم آزادش کنم ،دیگه خطری تهدیدش نمیکنه اما اینطور نشد،تو زندان میموند بهتر بود
ــ اونجوری هم ذره ذره داغون میشد
ــ نمیدونم چیکار کنم امیرعلی
ــ بهاش حرف بزن اما با آرامش،با داد و بیداد چیزی حل نمیشه،بهش بگو که چقدر اوضاع بهم ریخته است
ــ باشه،شرمنده مزاحمت شدم
ــ بازم گفتی که،برو مرد مومن
ــ یاعلی
ــ علی یارت
تماس را قطع کرد،باید با سمانه هر چه زودتر صحبت می کرد،نگاهی به پنجره اتاق صغری انداخت،چراغ ها خاموش بودند،پیامی به سمانه داد اما بعد از چند دقیقه خبری نشد،ناامید به طرف در رفت که سمانه از در بیرون آمد.
به سمتش آمد،سلامی کرد.
ــ علیک السلام ببخشید بیدارتون کردم،اما باید صحبت می کردیم
سمانه از ترس اینکه سمیه خانم آن ها را ببیند نگاهی به در انداخت و گفت :
ــ مشکلی نیست،من اصلا خوابم نمی برد
ــ چرا اینقدر به در نگاه میکنید
ــممکنه خاله بیاد
ــ خب بیاد،ما داریم حرف میزنیم
سمانه طلبکارانه نگاهی به او انداخت و گفت:
ــ صحبت من با شما که جواب رد به خواستگاریتون دادم و هیچوقت باهم هم صحبت نبودیم،الان، این موقع ،گپ زدن اون هم تو حیاط ،به نظرتون غیر طبیعی نیست
کمیل فقط سری تکان داد،دوباره سردردبه سراغش آمده بود ،سرش را فشار داد و گفت :
ــ صداتون کردم که در مورد اتفاقات امشب صحبت کنیم
ترسی که ناگهان در چشمان سمانه نشست را دید و ادامه داد:
ــ با اینکه بهتون گفته بودم که تنها بیرون نیاید اما حرف گوش ندادید،سمانه خانم الان وقت لجبازی نیست،باورکنید اوضاع از اون چیزی که فکرمیکنید خطرناکتره،امشب فک کنم بهتون ثابت شد حرف های من چقدر جدی بود اما شما نمیخواید باور کنید
سمانه با عصبانیت گفت:
ــ بسه
✍🏻 نویسنده :فاطمه امیری
---------------------------------------------------
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبعمجازنیست 😉
هر شب از ڪانال☺️👇🏻
📚❤️| @masjed_gram
komeil-maysamtammar.mp3
8.31M
🎤 باصدای : #میثمالتمار
#دعای_کمیل
❣️اللهم عـجل لوليڪ الفـرج❣️
🌻مهدی جانم،آقای من، هر کجا امشب دعای کمیل بنا کردید یاد ما هم باش😔
•🎙• @masjed_gram
مسجد امام محمدباقر علیه السلام
#پرسش_پاسخ #چادر #استکبار_ستیزی 👇🌸👇🌸
#ریحانه
✅یه کلام حکیمانه هست که میگه هروقت دیدی دشمنان های تو ازت راضی هستن بدون که داری به نفع اونها عمل می کنی و اگه ازت عصبانی شدن بدون که داری علیه شون کاری می کنی❗️
🔴به نظرت تا حالا آمریکا برادری شو به ما ثابت کرده ❓
پس چرا اینقدر مخالف چادر هستن❓
😎چرا چادر رو همش مسخره می کنن❓
چرا چادری ها رو می کوبونن❓
💯چون سیاهی چادر نیرویی داره که تاکنون توانسته در برابر همه تهاجم های اونها مقاومت کنه و شخصیت واقعی زن رو حفظ کنه.
پ.ن:چادر سیاه من سلاح دفاعی هس⚔ نه تنها از نگاه 👀نامحرمان حفظ میکنه بلکه جلوی مستکبرها هم اقتدار میاره.
قرارگـــاهفرهـــنـــگۍبــاقــراݪــــعـــلـــومـ
🌿http://eitaa.com/joinchat/2187919365Ce695022c8e🌿
1_22898120.mp3
1.22M
#دعــاے_عهـــد
🎤 محسن فرهمند
📝عهد بستم همه ی نوکری و اشکم را
💥نذر تعجیل فرج،هدیه به ارباب کنم
قرائت دعای فرج به نیت تعجیل در #ظهور_مولا (عج )هر روز صبح
[🍃\•⛅️] @masjed_gram
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃زیارٺ حضرٺ ولی عصر (؏ـج) در روز #جمعہ
🔻چند دقیقہ وقتتون رو نمیگیره ...
⚠️برای امام زمان وقت بذاریم ...😔
🕊✨اللهم عجل لولیک الفرج✨🕊
[🌼] @masjed_gram
#خاطرات_شهدا
#از_شهدا_الگو_بگیریم
🔸گاهی مزارش که میروم اتفاقهای عجیبی میافتد که #زنده_بودنش را حس میکنم، یک شب🌙 نزدیکیهای اذان صبح خواب دیدم که حمید گفت:《#خانومم خیلی دلم برات تنگ شده💔 پاشو بیا مزار》
🔹معمولا #عصرها سر مزارش میرفتم ولی آن روز صبح از خواب که بیدار شدم راهی گلزار🌷 شدم از نزدیکترین مغازه به #مزارش چندشاخه گل نرگس🌸 و یک جعبه خرما خریدم، میدانستم این شکلی راضیتر است👌
🔸همیشه روی رعایت #حق_همسایگی تاکید داشت، سر مزار که میرم سعی میکنم از نزدیکترین مغازه به مزارش که #همسایه_گلزار شهداست🌷 خرید کنم.
🔹همین که نشستم و گلها را روی سنگ مزار گذاشتم #دختری آمد و با گریه😭 من را بغل کرد، هق هق گریههایش امان نمیداد حرفی بزند، کمی که #آرام_شد
🔸گفت: عکس #شهیدتون رو توی خیابون دیدم، به شهید گفتم که من شنیدم شماها برای پول💰 رفتید، حق نیستید❌ باهات یه #قراری میزارم
🔹 فردا #صبح میام سره مزارت، اگه همسرت💞 را دیدم میفهمم که اشتباه کردم📛 #تو اگه به حق باشی از خودت به من یه نشون میدی، برایش #خوابی را که دیده بودم تعریف کردم
🔹گفتم: من معمولاً غروبها میام اینجا، ولی دیشب #خودحمید خواست که من اول صبح بیام سرمزارش🌷، از آن به بعد با اون خانوم دوست شدم☺️، خیلی رویه زندگیاش عوض شد، تازه فهمیدم که دست #حمید برای نشان دادن راه خیلی بازه👌
#شهید_مدافع_حرم
#شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی
#راوی_همسر_شهید
🕊|🌹 @masjed_gram
مسجد امام محمدباقر علیه السلام
#پرسش_پاسخ #عفت_ظاهر #احکام_پوشش 👇🌸👇🌸
#ریحانه
استفاده از نوع خاصی از حجاب، با رنگ های متنوع، برای جذب دیگران به مقوله ی حجاب، جایزه⁉️
🌼استفاده از رنگ های متنوع اگر باعث #جلب نظر نامحرم بشه به طوریکه خانم انگشت نما بشه جایز نیست.
🌸درسته که بعضیا قصد خیر دارن و می خوان حجاب زیبا و شیک داشته باشند تا دیگران #جذب به حجاب بشند، اما باید توجه کنند طوری نشه که در نگاه بقیه حتی خانم ها انگشت نما بشن؛ یا موجب جلب توجه👀 #نامحرم بشن که در این دو صورت جایز نیست.🚫
✅اما اگر اینطور نیست و حجابشونم عادیه و دیگران هم جذب این حجاب میشن، قطعا اشکالی نداره.😊
📚منبع: khamenei.ir
#حجاب
#عفت
#حیا
#پویش_حجاب_فاطمے
قرارگـــاهفرهـــنـــگۍبــاقــراݪــــعـــلـــومـ
🌿http://eitaa.com/joinchat/2187919365Ce695022c8e🌿
زیارت ال یاسین.mp3
2.51M
زیارت #آلیاسین
🎤با صدای محسن فرهمند
نام تو را میبرم قلبم غریبی میکند
چشم انتظاری در دلم درد عجیبی می کند
تعجیل در ظهور 14 مرتبه #صلـــــوات
☄اللہم عجل لولیک الفرج☄
•🎙• @masjed_gram
مسجد امام محمدباقر علیه السلام
﴾﷽﴿ #رمان ❤️ #قسمت_شصت_هفتم ❂○° #پلاک_پنهان °○❂ ــ میدونم خونه ای ،نمیخواستم مزاحمت بشم ولی دار
﴾﷽﴿
#رمان ❤️
#قسمت_شصت_هشتم
❂○° #پلاک_پنهان °○❂
ــ حواستون هست چی میگید؟لجبازی؟آخه کدوم لجبازی؟بعد از زندونی شدن تو یه چهار دیواری دلت یکم پیاده روی تو بارون بخواد،اینو برای شما لجبازیه
کمیل چشمانش را بر روی هم فشرد تاآرام شود وبه او تشر نزد
ــ منظور من
ــ منظور شما هر چی میخواد باشه،اما بدونید این وسط من دارم اذیت میشم،من دارم عذاب میکشم ،با اتفاق امشب
بایادآوری اون لحظات ،چشمه اشکش جوشید با صدای لرزانی ادامه داد :
ــ من الان حتی کسیو ندارم بهش از دردام بگم ،چون گفتی نگم،امشب وقتی اون منو میکشید تا ببره تو ماشین نمیدونستم کیو صدا کنم تا کمکم کنه،به ذهنم رسید که شمارو صدا کنم
به چشمان سرخ کمیل نگاهی انداخت و ادامه داد:
ــ صدا کردم اما اتفاقی افتاد؟کمکم کردید؟ این همه گفتید حواسم به همه چیز هست به کسی چیزی نگید خطرناکه من خودم مواظب شمام .پس چی شد؟چرا مواظبـ نبودید،اگه اون مرد به موقع نمی رسید معلوم نبود من الان کجا بودم
کمیل با عصبانیت چرخید و پشت را به سمانه داد و به صدای لرزان و خشمگین غرید:
ــ تمومش کنید
سمانه نگاه دیگری به کمیل انداخت که پیشانی اش را ماساژ می داد ،حدس می زد دوباره سردرد به سراغش آمده باشد،قدمی عقب رفت و ادامه داد:
ــ این وسط فقط شما مقصری که نتونستید درست وظیفتونو انجام بدید
بدون اینکه منتظر جوابی از کمیل باشه با قدم های بلند به داخل ساختمان رفت.
کمیل نفس های عمیق و پی در پی کشید،تا شاید آتیشی که سمانه به جانش انداخته را فروکش کند،به در بسته خیره شد،حق را به سمانه می داد او کم کاری کرده بود،باید بیشتر حواسش به سمانه باشد،اما چطور؟
سریع به محمد پیام داد و او خواست فردا حتما به او سر بزند،گوشی اش را در جیب شلوار کتانش گذاشت و دستی بر صورتش کشید،خواب از سرش پریده بود،به طرف حوض وسط حیاط رفت می دانست الان آبش سرد است اما بدون لحظه ای درنگ آستین های پیراهنش را تا زد و دستش را در آب گذاشت،بدون در نظر گرفتن سردیه آب وضو گرفت.
مطمئن بود دورکعت نماز و کمی دردودل با خدا ارامش می کند.
✍🏻 نویسنده :فاطمه امیری
---------------------------------------------------
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبعمجازنیست 😉
هر شب از ڪانال☺️👇🏻
📚❤️| @masjed_gram
مسجد امام محمدباقر علیه السلام
﴾﷽﴿ #رمان ❤️ #قسمت_شصت_هشتم ❂○° #پلاک_پنهان °○❂ ــ حواستون هست چی میگید؟لجبازی؟آخه کدوم لجبازی؟
﴾﷽﴿
#رمان ❤️
#قسمت_شصت_نهم
❂○° #پلاک_پنهان °○❂
محمد نگاهی به کمیل که سرش را بین دو دستش گرفته بود انداخت و خندید:
ــ یعنی فدای دختر خواهرم بشم که تونسته اطلاعاتیه مملکتو اینطوری بهم بریزه ،
ــ خنده داره؟بهتون میگم از دیشب اعصابم خورده،نتونستم یه لحظه با ارامش چشمامو روی هم بزارم
ــ کمیل نبایدم بتونی،دیشب نزدیک بود سمانه رو بدزدن ،به فکر چاره ای باش،با حرفایی که امیرعلی گفت،شک نکن که کار همون گروهکه،
کمیل سری تکان داد و گفت :
ــ آره کار اوناست،اما چرا هنوز از سمانه دست برنداشتند و بیخیالش نشدند خودش جای بحث داره
ــ من یه حدسی میزنم.
ــ چه حدسی
ــ اونا تورو شناسایی کردن
کمیل با ابروان بهم گره خورده گفت:
ــ خب
ــ اونا بعد اینکه متوجه میشن دختر خالت تو دانشگاه هست بشیری رو کنار میزنن و سمانه رو توی تله میندازن،و اینکه چرا صغری رو انتخاب نکردند اینو نشون میده که اونا از علاقه ی تو به سمانه خبر دارند
عصبی از جایش برخاست و غرید:
ــ یعنی چی؟
ــ آروم باش،این فقط یک حدس بود،اما میتونه واقعیت باشه،پس بدون یکی که خیلی بهت نزدیکه رابطه اوناست
ــ یعنی یکی داره به ما خیانت میکنه
محمد سری تکان داد و گفت:
ــ دقیقا،بیشتر هم به تو
ــ دارم دیونه میشم ،یعنی به خاطر من سمانه رو وارد این بازی کثیف کردند
ــ متاسفانه بله
ــ وای خدای
محمد کنار کمیل ایستاد و دستی روی شانه اش گذاشت و بالحن آرامی گفت:
ــ فقط یه راه حل داری
ــ چیکار کنم؟یه راهی جلوم بزارید.
ــ با سمانه ازدواج کن
✍🏻 نویسنده :فاطمه امیری
---------------------------------------------------
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبعمجازنیست 😉
هر شب از ڪانال☺️👇🏻
📚❤️| @masjed_gram