eitaa logo
مسجد امام محمدباقر علیه السلام
1.2هزار دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
716 ویدیو
38 فایل
⚘️﷽⚘ اینجاییم که به صورت رسمی تمام محتوای معنوی ، سیاسی و... رو براتون قرار بدیم💚 . فقط کافیه روی پیام سنجاق شده بزنید تا کلی آمــوزش هـــــای رایگــــان ببینیــــــــد😍 . 💠 پل ارتباطی: https://daigo.ir/secret/5591463884 |🏻 @aragraphec_sharifi
مشاهده در ایتا
دانلود
🔰داشتم با صحبت میکردم که از صدام فهمید حال خوشی ندارم🤒نمیخواستم اون وقت شب نگرانش کنم ⚡️ولی انقدر اصرار کرد که گفتم:"دل پیچه ی شدیدی دارم_نگران نشو_نبات داغ میخورم خوب میشم"از خداحافظی مون یه ربع⌚️ نگذشته بود که حمید اومد دنبالم و گفت حاضر شو بریم . 🔰گفتم چیزخاصی نیست نگران نشو⭕️اما راضی نشد.تشخیص اولیه این بود که عود کرده،وقتی دکتر جواب سونوگرافی رو دید گفت چیز خاصی نیست❌ اما بهتره خانوم باشن 🔰از کنار تخت من 🛌تکون نمیخورد خوابم برد که نیمه شب🌒 با صدای گریه حمید😭 بیدار شدم. رو گرفته بود و اشک میریخت😢گفتم چرا گریه میکنی چیز خاصی نیست.گفت میترسم برات 🔰تمام این مدتی که خواب بودی داشتم به این فکر میکردم اگه قراره روزی جدایی💕 اتفاق بیفته. اول من باید برم والّا نمیارم😔. آن شب تا صبح کنار تخت من پلک روی هم نگذاشت و و میخوند .. 🕊|🌹 @masjed_gram
#سہ_شنبہ_های_جمڪرانی ‌ عمرے نگران، خیره بہ خورشید ظهور اے ڪاش بہ زودے برسد عید ظهور ‌ هر هفتہ #سہ‌شنبہ ها دلم پَر زد و رفٺ تا مسجد #جمڪران بہ امید ظهور ☄ #اللهم_عجل_لولیک_الفرج‌ ☄ ••🌼•• @masjed_gram
1_7870652.mp3
5.16M
همہ هسٺ آرزویـم ڪہ ببینـم از تـو رویـی 😍 دعاے امشب فراموش نشود❤️ 🎤 •🎙• @masjed_gram
#ریحانه «یاسمن» سریال «لحظه گرگ و میش»: من انقد درس نخوندم که بشینم تو خونه و بچه‌داری کنم... بالاترین ارزش زن، مادر بودنشه که این هم به برکت صدا و سیما داره از بین می‌ره اشتغال مادر = تربیت ناقص کودک 👇🌸👇🌸
🍃🌸 اساتید و و دانشگاهیان و دغدغه مندان انقلابی ساکت نمانید این بار دشمنان فرهنگ اسلامی ؛ عزمی جزم کرده اند تا خانواده های مظلوم شهدا و همچنین و حیای فاطمی را زیر سوال ببرند😔 رزم تلفنی و پیامکی☎️ 🚫در رابطه با اعتراض به سریال《گرگ و میش》🚫 ۱. خیانت ماهواره ای(عشق به مردی دیگر با وجود داشتن همسر) ۲. ترویج ۳. ترویج روابط آزاد دختر وپسر ۴. ریختن قبح مسائل زنانه مثل(اصلاح و آرایش و...) ۵. ترویج و تایید لباس های مد روز مثل مانتوهای باز و بدون دکمه ۶. های غلیظ ۷. سوء استفاده از حیثیّت و آبروی خانواده های جانباز و ۸. تخریب جایگاه ۹. عدم رعایت مرز ها با نامحرم ❌و اعتراض به سریال «فیلم بچه مهندس»❌ ۱. ترویج روابط دختر و پسر ۲. عادی سازی روابط ۳. ترویج بی عفتی آنقدر تماس بگیریم و پیام بفرستیم که رسانه منفجر بشه و بلکن مسئولین به خودشون بیان قرارگـــاه‌فرهــــنـــگۍبــاقــراݪـــعـــلـــومـ 🌿http://eitaa.com/joinchat/2187919365Ce695022c8e🌿
✍ نقشه های شوم ⁉️ شنیدید بعضیا میگن : 😍 هیچ کس حریف من نمیشه💪 😍 من استاد پیچوندنم👌 😍 انقدر قشنگ نقشه کشیدم که مو لای درزش نمیره👌 ☑️ با این حرفا، هی سر دیگران کلاه میزارن و ذوق میکنن که چقدر زرنگی کردن‼️🙄 🔔 باید به این جور آدما گفت : ⛔️ به نقشه‌ها و تدبيرهاى خودتون مغرور نشيد .❌‼️ ☑️ چون قرآن میگه، كسانی ‌كه مسائل انحرافى به نظرشون قشنگ و زیبا جلوه میکنه، بلاخره، از مسیر هدایت منحرف میشن .⚠️😱 🌸👇 باهم ببینیم : 🕋 زُيِّنَ لِلَّذِينَ كَفَرُوا مَكْرُهُمْ وَ صُدُّوا عَنِ السَّبِيلِ ✨ کافران، مكرشان آراسته جلوه داده شد و از راه(حقّ) باز داشته شدند . 🌴 آیه ۳۳ سوره رعد 🌴 قرارگــــاه‌فرهـــنـــگۍبــاقــراݪـــعـــلـــومـ 🌿http://eitaa.com/joinchat/2187919365Ce695022c8e🌿
﴾﷽﴿ ❤️ ❂○° °○❂ سمانه کنار صغری نشسته بود وعکس هایی که صغری موقع رای دادن با پای شکسته گرفته بود را به سمانه نشان می داد و ارام میخندیدند، مژگان کنار خواهرش نیلوفر،که برای چند روزی از شهرستان به خانه ی مژگان امده بود،مشغول صحبت با سمیه خانم بودند،البته نگاه های ریزکانه ی نیلوفر به کمیل که به احترام مژگان در جمع نشسته بود،از چشمان سمانه و صغری دور نمانده بود،صغری و سمانه از اولین برخورد حس خوبی به نیلوفر نداشتند. کمیل عذرخواهی کرد و بااجازه ای گفت و به اتاقش رفت،سمانه متوجه درهم شدن قیافه ی نیلوفر شد ،نتوانست جلوی اخم هایش را بگیرد،بی دلیل اخمی به نیلوفر که خیره به پله ها بود کرد،که نیلوفر با پوزخندی جوابش را داد ،که سمانه از شدت پرو بودن این دختر حیرت زده شد، مژگان،با خوابیدن طاها ،عزم رفتن کرد،همان موقع کمیل پایین آمد و با دیدن ،نیلوفر که سعی می کرد طاها را بلند کند گفت: ــ خودم بلندش میکنم ،اذیت میشید،زنداداش بفرمایید خودم میرسونمتون سمانه با اخم به نیش باز نیلوفر نگاه کرد و سری به علامت تاسف تکان داد،بعد از خداحافظی با مژگان و نیلوفر،همراه کمیل بیرون رفتند. صغری به اتاق رفت،سمانه پا روی پله گذاشت تا به دنبال صغری برود که با صدای سمیه خانم برگشت؛ ــ جانم خاله ــ میخواستم در مورد موضوعی بهات صحبت کنم ــ جانم ــ سمانه خاله جان،تو میدونی چقدر دوست دارم،وهمیشه آرزوم بود عروس کمیلم بشی اما ناراحت گونه ی سمانه را نوازش کرد و گفت: ــ مثل اینکه قسمت نیست،فقط ازت یه خواهشی دارم،هیچوقت به خاطر این مسئله با من غریبگی نکنی،ازم دور نشی،نبینم بهمون کمتر سر بزنی ــ خاله ،قربونت برم این چه حرفیه،مگه میشه از شما دست کشید؟؟ ها؟نگران نباش قول میدم هر روز خونتون تلپ بشم،خوبه؟؟ سمیه خانم لبخندی زد و سمانه را محکم در آغوش فشرد . ** سمانه نگاهش را از حیاط گرفت و به صغری که سریع در حال تایپ بود ،دوخت.یک ساعتی گذشته بود ولی کمیل برنگشته بود،نمی دانست چرا دیر کردن کمیل عصبیش کرده بود،کلافه پوفی کرد و چشمانش را برای چند لحظه بست،که با صدای ماشین سریع چشمانش را باز کرد و به کمیل که ماشین را قفل می کرد خیره شد،کمیل روی تخت گوشه ی حیاط نشست و کلافه بین موهایش چنگ زد،سمانه از بالا به کمیل نگاه می کرد،خیالش راحت شده بود ،خودش حالش بهتر از کمیل نبود،نمی دانست چرا از آمدن کمیل خیالش راحت شده بود،کلافه از کارهایش پرده را محکم کشید و کنار صغری نشست و به بقیه کارش ادامه داد ✍🏻 نویسنده :فاطمه امیری --------------------------------------------------- 😉 هر شب از ڪانال☺️👇🏻 📚❤️| @masjed_gram
💌 خانم‌های خانه‌دار #پیام_معنوی 🌺 🌺🌺 @masjed_gram
🌹پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: خوارترينِ مردم، كسى است كه مردم را ناچيز بشمارد أذَلُّ النّاسِ مَن أهانَ النّاسَ 📚بحارالأنوار جلد 75 صفحه 142 🌺 🍃🌺 @masjed_gram
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔹همان شب خواستگاری وقتی برای صحبت داخل اتاق رفتیم، به ایشان گفتم من شما را دیده‌ام. با تعجب😧 پرسیدند:«كی و كجا⁉️». وقتی را برایشان تعریف كردم، اشک از چشمانش سرازیر شد😢 و گفت: «من دو روز پیش خانه بودم.» 🔸و بعد شروع كرد ماجرای رفتن به خانه شهید🏡 را برایم تعریف كند.چند روز قبل از اینكه به خانه ما بیاید با جمعی از دوستانش برای زیارت مزار شهید علمدار🌷 و دیدار با مادر ایشان راهی می‌شوند. 🔹وقتی به می‌رسند تا لحظاتی را مهمان خانه آنها باشند، می بینند درِ خانه🚪 باز است و كوچه آب پاشی شده و بوی اسفند همه جا را برداشته است. با خودشان می‌گویند حتما قرار است برایشان بیاید یا مسافری از مكه یا دارند. تصمیم می گیرند داخل خانه نروند❌ و برگردند 🔸اما برخی دوستانشان می‌گویند این همه راه آمدیم، است داخل خانه نرویم و حداقل برای چند دقیقه⏰ هم که شده به دیدار برویم. درخانه را كه می زنند مادر شهید علمدار🌷 به استقبال آنها می‌آید. وقتی می گویند ما از آمده ایم، اما انگار بدموقع است، مادر شهید شروع به گریه می‌كند😭 و می‌گوید: «اتفاقا بودیم.» 🔹بعد ادامه می‌دهد: «ما امروز راهی سفر بودیم، اما دیشب به خوابم آمد و از من خواست سفرمان را یک روز به تاخیر بیندازیم، چون قرار است امروز از راه دور، جمعی👥 به خانه ما🏡 بیایند. من خوشحال شدم كه قرار است امروز میزبان باشم و برای همین صبح زود خانه را مرتب و حیاط و كوچه را جارو كردم و منتظر مهمانان بودم.» 🕊|🌹 @masjed_gram
🌸🍃 🌺خواهرم طبق نظر همه مراجع پوشاندن سر وبدن به جز گردی صورت😍 و دست ها تا و بدون داشتن آرایش و زینت⛔️ می باشد و اصل همین مقدار است که اگر همین مقدار به طور صحیح و کامل رعایت بشود صدق می کند 🌺پوشاندن بیش از این مقدار نیست❌ ولی ندارد که فردی بیش از این مقدار خود را بپوشاند😊 یا اصلا خود را به  نشان ندهد. مثلا کسی بخواهد ازدستکش استفاده نماید یا با زدن صورت خود را نیز ازنامحرم بپوشاند، این بستگی به  و خواست شخص دارد 🌺این کار از نظر  برتری هم دارد و به هیچ وجه افراط  و زیاده روی در حجاب محسوب نمی شود🚫 توجه داشته باشید همانی است که قسمت چشمها تورَک دارد‌ و چشم را محو می کند 💥(پوشیه ی تور دار که جلب توجه نمی کند "سلام الله علیها" از آن استفاده می کردند) 📝بنابر نظر  رهبری پوشیه زدن افراط در  نیست⛔️ بلکه مصداق رعایت  بیش تر است 📌البته بنابه نظر برخی   اگر زدن پوشیه در جایی موجب شود که این نوع پوشش،  محسوب گردد، به احتیاط واجب باید از آن  گردد📛 ✍پ.ن : با گذاشتن تصویر با نقاب و روبنده در موافق نیستیم⛔️ چون اولا نقاب چشمهارو👀 به نمایش میگذاره وحتی اگر اون خانم زیبا نباشه طرف مقابل باخودش تصور میکنه حتما و ایجاد میکنه . 👈ودرفضای هم به پوشیه زنها احترام میگذاریم🙏 ولی حکم همون حکم وجه وقرص صورت در ...✋🏻 قرارگـــاه‌فرهـــنـــگۍبــاقــراݪـــعـــلــــومـ 🌿http://eitaa.com/joinchat/2187919365Ce695022c8e🌿
✍محیط بد و نامناسب ❌هیچ وقت نگو : محیط خرابه، منم خراب شدم 👈هر چقدر هوا سردتر باشه، تو لباست رو ضخیم‌تر میکنی . ✔️ جامعه هم، هرچقدر که فاسدتر شد، تو باید لباس تقوات رو ضخیم‌تر کنی که این فساد، به تو نفوذ نکنه.👌 ❌انحراف جامعه، مجوز گناه كردنِ تو نيست . 📣📣 تو باید نفسِ خودت رو حفظ کنی.💯 ✔️ خداوند در قرآن فرموده : 👇👇👇 🕋 علَيْكُمْ أَنْفُسَكُمْ (مائده،105) ✨بر شما باد (حفظ) خودتان . 📛 پس، هیچوقت نگو محیط خراب بود، منم فاسد شدم . قرارگــــاه‌فرهـــنـــگۍبــاقــراݪــــعــلـــومـ 🌿http://eitaa.com/joinchat/2187919365Ce695022c8e🌿
﴾﷽﴿ ❤️ ❂○° °○❂ ــ سمانه خاله برا چی میری،الان دیگه نتایج انتخابات اعلام میشه،خیابونا غلغله میشه،خطرناکه سمانه چایی اش را روی میز گذاشت و گفت: ــ فدات شم خاله،اینقدر نگران نباش ،چیزی نمیشه،باید برم کار دارم بی زحمت یه آژانس بگیر برام ــ خودم میرسونمتون سمانه به طرف صدا برگشت با دیدن کمیل کت به دست که از پله ها پایین می آمد ،اخمی بین ابروانش نشست وتا خواست اعتراضی کند کمیل گفت: ــ خیابونا الان شلوغه ،منم دارم میرم کار دارم شمارو هم میرسونم. سمانه تا می خواست اعتراض کند ،متوجه نگاه خاله اش شد که با التماس به او نگاه می کرد،می دانست هنوز امیدش را از دست نداده،نفس عمیقی کشید و با لبخند روبه خاله اش گفت: ــ پس دیگه آژانس زنگ نزن،با آقا کمیل میرم سمیه خانم ذوق زده به سمت سمانه رفت و بوسه ای بر روی پیشانی اش کاشت؛ ــ قربونت برم ،منتظرتم زود برگرد ــ نمیتونم باید برم خونه،شنبه خونه آقای محبی میان باید برم کمک مامان سمانه می دانست با این حرف روی تمام امید خاله اش خط کشید ،اما باید سمیه خانم باور می کرد که سمانه و کمیل قسمت هم نیستند، بعد از خداحافظی از خانه خارج شدند و سوار ماشین شدند * ترافیک خیلی سنگین بود،سمانه کلافه نگاهی به ماشین ها انداخت و منتظر به رادیو گوش داد، مجری رادیو شروع کردمقدمه چینی و معرفی رئیس جمهور،سمانه با شنیدن نام رئیس جمهور ناخوداگاه عصبی مشت ارامی به داشپرت زد،کمیل نگاه کوتاهی به سمانه که عصبی سرش را میان دو دستش گرفته بود،انداخت. سمانه کلافه با پاهایش پشت سرهم به کف ماشین ضربه میزد ،نتایج انتخابات اعصابش را بهم ریخته بود و ترافیک و بوق های ماشین ها و رقص مردم وسط خیابان که نمی دانستند قراره چه بر سرشان بیاید حالش را بدتر کرده بود. ــ هنوز میخواید برید دانشگاه؟؟ ــ چطور ــ مثل اینکه حالتون خوب نیست ــ نه خوبم ــ دانشگاه مگه تعطیل نیست ــ چرا تعطیله،اما بچه ها پیام دادن که حتما بیام دانشگاه کمیل سری تکان داد،سمانه دوباره نگاهش را به مردانی که وسط خیابان می رقصیدند و همسرانشان را تشویق به رقص می کردند سوق داد،این صحنه ها حالش را بدتر می کرد،آنقدر حالش ناخوش بود که نای برداشتن دوربین و گرفتن عکس برای تهیه گزارش را نداشت. بعد یک ساعتی ماشین ها حرکت کردند،و کمیل پایش را روی گاز گذاشت،نزدیک های دانشگاه شدند، که سمانه با دیدن صحنه ی روبه رویش شوکه شد،دهانش خشک شد فقط زیر لب زمزمه کرد: ــ یا فاطمه الزهرا ✍🏻 نویسنده :فاطمه امیری --------------------------------------------------- 😉 هر شب از ڪانال☺️👇🏻 📚❤️| @masjed_gram
💌 علت بی‌حوصلگی‌های انسان #پیام_معنوی 🌺 🌺🌺 @masjed_gram
🌹امام علي عليہ السلام مي‌فرمایند: 💠الصادِقُ على شَفا مَنجاةٍ و ڪَرامَةٍ، و الڪاذِبُ على شَرَفِ مَہواةٍ و مَہانَةٍ💠 👌راستگو، در آستانہ نجات و بزرگوارے است،❣ ❌و دروغگو بر لبہ پرتگاه و خوارے❗️ 📚 ميزاڹ الحڪمة ج ۶ ص ۱۸۰ 🌺 🍃🌺 @masjed_gram
🔻شهیدی که (عج) برایش سربند بست! 👇👇 🔰چند ساعتي مانده به عمليات «والفجر4»، هوا به شدت سرد، ابرهاي سياه، نم نم بارون، هواي دل بچه ها را و کرده و هر کسي در فکر کاري بود. 🔰يکي اسلحه اش را روغن کاري مي کرد، يکي نماز مي خوند. ذکر بود و زمزمه و يک جور ميقات. همه گرد هم مي چرخیدند تا از همديگر بطلبند. هر کسي به توانش و به قدر . 🔰از هر کسی می پرسیدم و رد می شدم. داشتم با یکی از رزمنده ها بر سر این که چگونه آدم ها اراده خودشون را وقت مقتضی از دست می‌دهند بحث می کردم که توجه ام را جلب کرد 🔰 بود بچه گنبد کاووس، از لشکر 25 کربلا داشت در به در دنبال سربند يا زهرا(س) مي‌گشت، اومد پيش ما دو نفر و من بهش گوشزد کردم که همه براي ما هستند. 🔰ميرحسين گفت: درست مي گويي، آفرين، اما بدان که هر کسي به فراخور حال و دلش. ما سادات، مادرمان الزهرا(س) هستيم. 🔰من ديشب عجيبي ديدم، آقا (عج) باشال سبز رنگي به گردن، سربند يا زهرا(س) را بسته به پيشاني ام و بهم گفت: من را به برسان، بگو قدر خودشان را بدانند. 🔰من حالي غريب پيدا کردم و اشک نم نم مي چکید. بعد از هم جدا شدیم طولي نکشید که وقت رفتن رسید. 🔰توي کانال نشسته بودیم، زمزمه بچه ها بلند بود و باران نم نم مي بارید. سيد ميرحسين، يا فاطمه زهرا(س) به بسته بود و جلوي ستون به سمت منطقه موعود عملياتي پيش مي رفتیم. ساعاتي بعد، رمز عمليات خوانده شد و ديگر همه از هم جدا شدیم. 🔰جنگ سنگين میشود...😔 سید میرحسین شبستانی «متولد 1348» بعدها در عملیات کربلای 4 در منطقه عملیاتی جنوب جزیره ام الرصاص، بر اثر خمپاره به ، به فیض می رسد . 🕊|🌹 @masjed_gram
💠 10 توصیه برای ازدواج موفق دختران و پسران ▫️1. قرار نیست زندگی بعد از ، مدینه فاضله‌ای باشد که تمام نیازهایتان را برآورده کند و شما را صددرصد خرسند و خوشحال کند. نه، این‌طور نیست. داشتن یک زندگی متاهلی خوب و موفق، مستلزم از خودگذشتگی، فداکاری، صبر، درک متقابل و بخشندگی است. عده‌ای می‌گویند: آن جوانی که نمی‌خواهد از غرور و خودخواهی و صفات بد خود عقب‌نشینی کند، همان بهتر که برای همیشه مجرد بماند. ▫️2. ازدواج، بهترین فرصت برای رشد روحی و رسیدن به کمال است. لازم است که در این زندگی، هر روز به فکر پیشرفت اخلاقی باشید . ▫️3. اشکالی ندارد اگر در ماه‌های اول زندگی ناخواسته، اشتباهاتی از شما سربزند. اما سعی کنید هرچه زودتر از این شرایط بیرون بیایید و از اشتباهاتتان درس بگیرید و هرگز آنها را تکرار نکنید. عملکرد شما در سال پنجم و دهم ازدواج، باید متفاوت از سال اول باشد. ▫️4. یک مرد واقعی می‌تواند یک زن شود، با او ازدواج کند و تا آخر عمر پایبند او باقی بماند. یک زن واقعی هم می‌تواند به عشق چنین مردی احترام بگذارد و در سایه علاقه‌ای که در دل به آن مرد حس می‌کند، دلسوزانه به ساختن یک زندگی خوب و شیرین با او بپردازد. ▫️5. عشق تنها یک حس نیست. عشق به معنای تعهد و دل‌سپردگی است. چشمانتان را باز کنید تا با چاشنی عشق و معیارهایی که برایتان اهمیت دارد، به سمت زندگی جدید بروید؛ اما وقتی رفتید، برای هر مشکلی، حتی بدترین‌ها، به‌دنبال راه‌حل باشید و از طلاق دوری کنید. همواره به فکر استحکام بخشیدن به نهال نوپای زندگی دونفره‌تان باشید، نه شکسته شدن آن. ▫️6 . اگر در گذشته با افراد دیگری روابط عاطفی داشته‌اید، برای همیشه آنها را فراموش کنید. داشتن روابط حتی در فضای مجازی هم می‌تواند براحتی عواطف و احساسات را تحریک کند و این خیانت به همسر است. بشدت از آن حذرکنید. ▫️7 . زبان یکدیگر را یاد بگیرید. ▫️8 . ما جذب افرادی می‌شویم که از ما متفاوتند و در عین حال، با آنها احساس نزدیکی می‌کنیم. پس بعد از ازدواج، سعی نکنید تفاوت‌هایی را که همسرتان با شما دارد از بین ببرید و او را شبیه خود کنید. این کار، او را به شخصیتی تبدیل میکند که برای شما جذاب نیست. ▫️9. پیش و پس از ازدواج درباره زندگی متاهلی‌تان با پروردگار متعال راز و نیاز کنید و از او خواهش کنید راه درست را نشان‌تان دهد. آن کس که در روزهای شادی و غم همواره یار شما باقی می‌ماند، تنها اوست. ▫️10. خوشبختی را فدای مادیات نکنید. در هر مرحله از زندگی که به گذشته نگاه کنید، خاطرات خوش به امور معنوی مربوط می‌شوند و نه پولی که خرج کرده‌اید. ❤️🍃🌸🌺🌷🌺🌸🍃❤️ 💍 @masjed_gram
komeil-maysamtammar.mp3
8.31M
🎤 باصدای : ❣️اللهم عـجل لوليڪ الفـرج❣️ 🌻مهدی جانم،آقای من، هر کجا امشب دعای کمیل بنا کردید یاد ما هم باش😔 •🎙• @masjed_gram
رجب بهانه ای است برای دوستی با خدا،لحظه هایتان سرشار از این دوستی 🌹حلول ماه مبارک رجب را به تمامی شما همراهان عزیز تبریک عرض مینمایم ما رو از دعای خیرتان فراموش نکنید 🌺 ✨🌺 @masjed_gram
💠تمااااام -چی؟😳 وقت مسابقه 😁
🔰🔰 ما باید بشینیم و واقعا تکليفمون رو با خودمون روشن کنیم .. 💠💠 باید ببینیم هدف اصلی و نهایی از فعالیتهامون، این دنیاست یا اون دنیا .. 👈 خدا میگه : 🌐💠⚜⚜💠🌐 🌴 سوره هود آیه ۱۵ 🌴 🕋 مَن كَانَ يُرِيدُ الْحَيَاةَ الدُّنْيَا وَزِينَتَهَا نُوَفِّ إِلَيْهِمْ أَعْمَالَهُمْ فِيهَا وَهُمْ فِيهَا لَا يُبْخَسُونَ 🤑 ﻛﺴﺎﻧﻰ ﻛﻪ ﺯﻧﺪﮔﻰ ﺩﻧﻴﺎ ﻭ ﺯﻳﻨﺖ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺑﺨﻮﺍﻫﻨﺪ، (ﻧﺘﻴﺠﻪ) ﺍﻋﻤﺎﻟﺸﺎﻥ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻫﻤﻴﻦ ﺩﻧﻴﺎ ﺑﻄﻮﺭ ﻛﺎﻣﻞ ﺑﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﻣﻰ ﺩﻫﻴﻢ ﻭ ﭼﻴﺰﻯ ﻛﻢ ﻭ ﻛﺎﺳﺖ ﺍﺯ ﺁﻧﻬﺎ ﻧﺨﻮﺍﻫﺪ ﺷﺪ! ➖➖🚥➖➖🚥➖➖ 🌴 سوره هود آیه ۱۶ 🌴 🕋 أُولَٰئِكَ الَّذِينَ لَيْسَ لَهُمْ فِي الْآخِرَةِ إِلَّا النَّارُ وَحَبِطَ مَا صَنَعُوا فِيهَا وَبَاطِلٌ مَّا كَانُوا يَعْمَلُونَ 🔥 (ﻭﻟﻰ) ﺁﻧﻬﺎ ﺩﺭ ﺁﺧﺮﺕ، ﺟﺰ ﺁﺗﺶ، ﻧﺨﻮﺍﻫﻨﺪ ﺩﺍﺷﺖ 🌪 ﻭ ﺁﻧﭽﻪ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺩﻧﻴﺎ (ﺑﺮﺍﻯ ﻏﻴﺮ ﺧﺪﺍ) ﺍﻧﺠﺎم ﺩﺍﺩﻧﺪ، ﺑﺮ ﺑﺎﺩ ﻣﻰ ﺭﻭﺩ 🚯 ﻭ ﺁﻧﭽﻪ ﺭﺍ ﻋﻤﻞ ﻣﻰ ﻛﺮﺩﻧﺪ، ﺑﺎﻃﻞ ﻭ ﺑﻰ ﺍﺛﺮ ﻣﻰ ﺷﻮﺩ! 🌐💠⚜⚜💠🌐 🌸 دوستات اشتباه نکنید، منظور این نیست ک برای زندگی دنیایی تلاش نکنید، اتفاقا باید برای آباد کردن دنیا زحمت کشید و تلاش کرد 🌺 و اتفاقا خدا بهمون یاد داده ک ابتدا حسنات را در این دنیا بخوایم: 👈 ربنا آتنا فی الدنیا حسنه 🔰 ولی صحبت سر اینه ک اگه فقط و فقط بچسبیم به این دنیا و هدف اصلی این دنیا باشه،، 💠 از هدفی ک ما براش خلق شدیم و خلیفه الله شدن،فاصله میگیریم ✳️ و خدای مهربون،برای اینکه ما دوباره در مسیر هدفمون قرار بگیریم، در دنیای دیگه ، مثل یک طبیب از مداواهای دردآور استفاده میکنه ک در اینجا از لفظ " آتش " براش استفاده شده.. قرارگــاه‌فرهـــنــــگۍبــاقــراݪــــعـــلـــومـ 🌿http://eitaa.com/joinchat/2187919365Ce695022c8e🌿
﴾﷽﴿ ❤️ ❂○° °○❂ سمانه وکمیل خیره به تجمع کنار دانشگاه،که دانشجویان ،پوستر به دست ،ضد نامزدی که رئیس جمهور شده بود، بودند. سمانه شوکه از دیدن بچه های بسیج بین دانشجویانی که تظاهرات کرده بودند،خیره شد. سمانه یا خدایی گفت و سریع در را باز کرد،که دستی سریع در را بست،سمانه به سمت کمیل برگشت که با اخم های کمیل مواجه شد. ــ با این تظاهراتی که اتفاق افتاده،میخواید برید؟؟ ــ یه چیزی اینجا اشتباهه،ما به بچه ها گفتیم که نتایج هر چیزی شد نباید بریزن تو خیابون اما الان... خودش هم نمی دانست که چرا برای کمیل توضیح می دهد ،به پوستر و بنرها اشاره کرد؛ ــ ببینید پوسترایی که دستشونه همش آرم بسیج و سپاه داره،اصلا یه نگاه به پوسترا بندازید همش توهین و تهمت به نامزدیه که الان رئیس جمهوره،وای خدای من دیگر اجازه ای به کمیل نداد و سریع از ماشین پیاده شد. از بین ماشین ها عبور کرد و به صدای کمیل که او را صدا می زد توجه ای نکرد. چندتا از دخترهای بسیج را کنار زدو به بشیری که وسط جمعیت در حال شعار دادن بود رسید،و با صدای عصبانی فریاد زد: ــ دارید چیکار میکنید؟؟قرار ما چی بود؟مگه نگفتیم هیچ کاری نکنید بشیری با تعجب به او خیره شده بود ــ ولی خودتون .. سمانه مهلت ادامه به او نداد: ــ سریع پوستر و بنرارو از دانشجوها جمع کنید سریع خودش هم به سمت چندتا از خانما رفت و پوسترا و بنرها را جمع کرد. نمی دانست چه کاری باید بکند،این اتفاق ،اتفاق بزرگ و بدی بود،می دانست الان کل رسانه ها این تجمع را پوشش داده اند. ،متوجه چندتا از پسرای تشکیلات شد ،که با عصبانیت در حال جمع کردن ،پوستر ها بودند،نفس عمیقی کشید چشمانش را بست وسط جمعیت ایستاد و سعی کرد میان این غلغله که صدای شعار و از سمتی صدای جیغ و فریاد آمیخته بود ،تمرکز کند،تا چاره ای پیدا کند چطور این قضیه را جمع کنند،اما با برخورد کسی به او بر روی زمین افتاد ،از سوزش دستش چشمانش را بست ،مطمئن بود اگر بلند نشود،بین این جمعیت له خواهد شد، اما با صدای آشنایی که مردمی که به سمتش می آید را کنار می زد تا با او برخورد نداشته باشند چمشانش را باز کرد . حیرت زده به اطرافش خیره شده بود ،با تعجب به دنبال شخصی که مردم اطرافش را کنار زده بود می گشت، اما اثری از او پیدا نکرد،ولی سمانه مطمئن بود صدای خودش بود. صدا ،صدای کمیل بود ..... ✍🏻 نویسنده :فاطمه امیری --------------------------------------------------- 😉 هر شب از ڪانال☺️👇🏻 📚❤️| @masjed_gram
﴾﷽﴿ ❤️ ❂○° °○❂ رویا آب قندی به دست سمانه داد؛ ــ بیا بخور ضعف کردی سمانه تشکری کرد و کمی از آن را خورد وبا عصبانیت گفت : ــ فقط میخوام بدونم کی این برنامه رو ریخته ــ کار هرکسی میشه باشه ــ الان میدونی چقدر وجه بسیج و سپاه خدشه دار میشه اشاره ای به لپ تاب کرد و گفت: ــ بفرما ،این سایتای اونور آب و ضد انقلاب ببین چه تیترایی زدن عصبی مشتی بر میز کوبید و گفت: ــ اصلا میخوام بدونم،این همه نیرو داشتیم تو دانشگاه چرا باید من و تو و چندتا از آقای تشکلات اون وسط دانشجوهاروجمع کنیم،اصلا آقای سهرابی و نیروهاش کجا بودن؟؟میدونی اگه بودن ،میتونستیم قبل از رسیدن نیرو انتظامی و یگان ویژه ،بچه هارو متفرق کنیم،اصلا بشیری چرا یدفعه ای غیبش زد ــ کم حرص بخور،صورتت سرخ شد ،نگا دستات میلرزن ــ چی میگی رویا،میدونی چه اتفاقی افتاد،دانشجوای بسیج دانشگاه ما کل اوضاع کشورو بهم ریختن،کل جهان داره بازتاب میکنه فیلم وعکسای تظاهراتو ــ پاشو برو خونه الانشم دیر وقته ،فردا همه چیز معلوم میشه سمانه خداحافظی کرد و از دانشگاه خارج شد ،هوا تاریک شده بود،با دیدن پوسترها روی زمین و مردمی که بی توجه ،پا روی آرم بسیج و سپاه می گذاشتند،بر روی زمین خم شد و چندتا از پوسترها را برداشت و روی سکو گذاشت،به دیوار تکیه داد و چشمانش را بست و زیر لب زمزمه کرد: ـ کار کی میتونه باشه خدا... *** ــ سمانه،سمانه،باتوم سمانه کلافه برگشت: ــ جانم مامان ــ کجا میری ،امشب خواستگاریته میدونی؟؟ ــ بله میدونم ـــ پس کجا داری میری ساعت۹ میان ــ من دو ساعت دیگه خونم .خداحافظ سریع از خانه خارج شد و سوار اولین تاکسی شد. از دیشب مادرش بر سرش غر زده بود که بیخیال این رشته شود،آخرش برایش دردسر میشوداما او فقط سکوت کرد،صغری هم زنگ زد اما سمانه خیلی خسته بود و از او خواست حضوری برایش توضیح دهد. کنار دانشگاه پیاده شد و سریع وارد دانشگاه شد‌،دفتر خیلی شلوغ بود،رویا به سمتش آمد : ــسلام ،بدو ،جلسه فوری برگزار شده کلی مسئول اومده الان تو اتاق سهرابی نشستن ــ باشه الان میام سمانه به اتاقش رفت ،کیفش را در کمد گذاشت ،در زده شد قبل از اینکه اجازت ورود بدهد،خانمی چادر و بعد آقای کت و شلواری وارد اتاق شدند ،سمانه با تعجب به آن ها خیره شد،نمی توانستند که مراجع باشند و مطمئن بود دانشجو هم نیستند. ــ بفرمایید ــ خانم سمانه حسینی؟ ــ بله خودم هستم ! ــ شما باید با ما بیاید سمانه خیره به کارتی که جلوی صورتش قرار گرفت ،لرزی بر تنش نشست و فقط توانست آرام زیر لب زمزمه کند: ــ نیروی امنیتی ✍🏻 نویسنده :فاطمه امیری --------------------------------------------------- 😉 هر شب از ڪانال☺️👇🏻 📚❤️| @masjed_gram