eitaa logo
رسانه مسجد امام محمدباقر(ع)
1.2هزار دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
713 ویدیو
38 فایل
✔️محتوای کانال: ✅ارائه محتواهای دینی ✅*احکام ✅*حجاب ✅*شبی یه نکته ارتباط با ادمین: @M_amin1102
مشاهده در ایتا
دانلود
. 📚 غرب باید با زندگانی اهل بیت(علیهم السلام) آشنا شود: 🔶 دایانا بیتی، بانوی ۳۹ ساله شده آمریکایی است که در دبیرستانی در ایالت کلرادوی آمریکا، ریاضی تدریس می‌کند، درباره حجاب می‌گوید: «تا زمانی که را شخصا تجربه نکرده بودم، قادر به تحسینش نبودم. غرب هم باید با زندگانی و روش اهل بیت(علیهم السلام) آشنا شود تا ظرفیت حقیقی را دریابد»❗️ 🔶 مونیکا‌هانگسلم دیگر بانویی است که در این نمایشگاه به دلایل و افکار او پرداخته شده؛ او ساکن اوسلوی نروژ است. این بانوی تازه مسلمان درباره اهمیت حجاب برای یک زن می‌گوید: «اسلام به کرامت و زن توجه شایانی داشته است. آزادی در نظر غربی‌ها آن است که زن بدون لباس در خیابان راه برود در حالیکه این تعبیر نادرستی از آزادی است، معتقدم که اسلام آزادی واقعی را به زن داده است و به عقیده من حجاب نه تنها اهانت به زنان نیست، بلکه حجاب را برای راحتی زن امری ضروری به شمار می‌آورم»❗️ 🔶 «(علیه السلام) نامی است که پس از شنیدنش شیعه شدم و حجابم را به هیچ قیمتی بر نمی‌دارم»؛ خانم ایوت گنزالس که بعد از مسلمان شدن نام زهرا را برای خود انتخاب کرده بانوی شیعه آمریکایی است که همراه همسر و فرزندانش به ایران مهاجرت کرده و در مقدس زندگی می‌کند❗️ قرارگـــاه‌فرهـــنـــگۍبــاقــراݪـــعـــلـــومـ http://eitaa.com/joinchat/2187919365Ce695022c8e 🍃❤️| @masjed_gram
🌷| ماه رمضان بود که رفتیم دسته جمعی داشتیم کنار حوض وسط صحن آزادی می خوندیم.👥👥 صدای ( بلند بگو لا اله الله اله ) به خورد🗣 تابوتی ترمه پوش⚰ از بیرون آوردند وقتی از کنارمان رد مادر محسن : از یکیشون پرسید :(کی ؟) طرف گفت : جوان بوده و از یه بچه👶 به جا گذاشته دوید توی چشماش😢 محسن سریع از آب ماهیش رو گرفت گفت : می بینی مامان‼️دنیا همینه اگه نشیم می میریم! اگه جوونت شهید بشه دیگه راحته که عاقبت به خیر شده؛ اگه تصادف کرد و می خوای چیکار کنی⁉️😧 شب بیست و یکم از نماز مغرب رفتیم حرم افطاری رو بردیم داخل توی راه به پیام💌 داده بود که امشب برای شهادتم دعا کن😥 توی صحن )_رضوی زد به پهلوم گفت : به مادرم بگو دعا کنه👌 خودش رو با گل های امام رضا (علیه السلام) سرگرم نشون داد به گفتم : مامان! این محسن من رو دیوونه کرد! می شه الان دعاش ؟😞 وسط اذان 📢 بود که دل مادرش شکست. با اشک چشم براش دعا 😢 اونجا بود که رو توی چشمای محسنم دیدم ✋ |🌷 🕊|🌹 @masjed_gram
🔹بعد از جنگ وقتی برای بازدید از منطقه حرکت می کردیم و به می رسیدیم دیگر نیازی به خواندن مصیبت نبود🚫! رو به قبله می نشست و به افق خیره می شد، اشک در حلقه می زد، بعد به شدت گریه می كرد😭. نگاه به خیلی در انسان تأثیر گذار بود👌. 🔸رضا علیپور می گفت: «بعد از آنكه سید از خانه خدا🕋 برگشت برای گفتن زیارت قبولی رفتیم منزلشان🏡.» سید گفت: «وقتی رفتم توی سرزمین ، یک جایی خلوت كردم. اول بینی ام را روی خاک گذاشتم و خاک را ، می دانی چه بویی را حس كردم⁉️» گفتم: «نه.» 🔹با حال عجیبی ادامه داد: «من را احساس كردم. بعد هم خیلی گریه كردم😭، اطرافم كسی نبود. ، گریه كردم. می گفتم آقا من لایق نیستم❓ می خواهم برای یک بار هم كه شده، حتی به صورت شما را ببینم، آن قدر گریه كردم كه اطراف سرم كاملاً خیس شده بود.» آری👌، سید همه جا به یاد شلمچه بود. 🔸علیپور می گفت: «یک شیشه عطر خوشبو😌 از به سید مجتبی رسیده بود.» آقا سید در مراسم ازدواج رفقا💍 كه دعوت می شد به آن ها می گفت: «این شیشه عطر سوغات سید علی است كه از آورده، حیفم می آید كه فقط خودم از آن استفاده كنم. در این روز مبارک به یاد سید علی و تشرف او به (ع) شما را هم معطر می كنم☺️.» 🔹سید حتی در این لحظه ها هم از شهیدش غافل نبود🚫 و با این كار به دیگران هم یادآوری می كرد. 🕊|🌹 @masjed_gram
🔴هواپيماي را حاج احمد وارد نيروي هوايي كرد . ♦️ مراسم افتتاحيه‌اش را همه انتظار داشتيم در باشد، ولي گفت: مي‌خوام مراسم توي باشه. ♦️پايگاه هوايي مشهد بود. كفاف چنين برنامه‌اي را نمي‌داد. بعضي‌ها همين را به سردار گفتند، سردار ولي داشت مراسم توي مشهد باشد .  ♦️با مراقبت هماهنگي‌هاي لازم شده بود. خلبان، بر فراز آسمان، را چند دور، دور (سلام الله عليه) داد. اين را سردار ازش خواسته بود، خيلي‌ها تازه اصرار سردار را فهميده بودند. خدا رحمتش كند؛ هميشه مي‌گفت : ما هيچ وقت از و اهل بيت، آقا امام رضا (عليه السلام) بي‌نياز نيستيم . 🕊|🌹 @masjed_gram
🔰اواخر ١٣٦٠ بود. يادم هست كه زن صاحبخانه🏡 ميگفت: « را آورده اند خانه.» اما درست يادم نيست چه كسى مرا برد طبقه بالا تا بچه را . 🔰وارد اتاق كه شدم بود و «بچه👶» توى بغلش و زنهاى همسايه و فاميل كه يك حلقه دور آن زده بودند. اين تنها تصويرى است كه از تولد به ياد دارم و هيچوقت يادم نرفته🗯 🔰٣٠ ديماه ٩٢، وقتى پرواز ١١ شب تهران - تبريز توى فرودگاه تبريز🛫 به زمين نشست و با از پله هاى هواپيما پايين آمديم و وارد سالن فرودگاه شديم. 🔰از همسرم💞 كه پدر و مادرش و پسرمان را در رها كرده بود و خودش را رسانده بود فرودگاه تبريز، خواستم كه قبل از رسيدن ما به خانه، محمودرضا🌷 را به برساند. 🔰نمى دانم كى رسيديم توى كوچه و جلوى 🏡 صداى گريه زنه😭ا توى كوچه شنيده مى شد. پله ها را رفتم بالا و وارد اتاق شدم. بود و زنهاى همسايه كه يك حلقه دور آن اتاق كوچك زده بودند. شبيه محمودرضا در ٣٢ سال پيش اما اينبار «بى محمودرضا😔» بود. 🔰مادر از خبر طورى كرده بود كه انگار خبر داشته و خبر غافلگير كننده اى نگرفته❌ بى قرار بود و نبود. نشسته بود اما غرق در اشک😭. مدام مى گفت: رفتى به رسيدى؟ «راه امام حسين را رفته پسرم...» مى گفت و اشك مى ريخت. 🔰گاهى هم ميگفت: « رفت...» نشستم پيش 👥 و بهترين جاى دنيا🌎 در آن لحظات همانجا بود. 🕊|🌹 @masjed_gram
🔹شهید والامقام مهدی ایمانی در عمر سراسر پر خیروبرکت خویش☺️👌 جز به خلق و و از هم نوعانش در پی هدف دیگری نبود☺️. در همه حال و در هر شرایطی آرام‌بخش او از چهره‌اش محو نشد☺️ 🔸 ، سادگی و خوش‌رویی سیمای او را در نظر همگان ماندگار کرده است.☺️ در مناجات غرق و عشق و اشتیاق و در به ائمه معصومین زبانزد خاص و عام👌، به‌گونه‌ای که در برپایی هیئت‌های مذهبی سرآمد همه بود. 🔰همسر شهید با بغضی گلوگیر💔 و چشمانی 😢 از آخرین سفری که به‌اتفاق داشتند این‌گونه یادکرد: 🔹با علم به علاقه و اشتیاقی که آقا مهدی به 💔 داشتند درحالی‌که لحظه‌ای نمی‌توانستم نبود ایشان را باور و تحمل‌کنم😔، در آخرین سفری که به الرضا داشتیم، گویی سرنوشت چیز دیگری را برایمان رقم‌زده بود.👌 🔸وقتی خود را در حریم حرم امن یافتم همه وجودم غرق در احساس شد❤️ و با آرزوی همسرم از همه وجودم دست کشیدم.☺️❤️ 🕊|🌹 @masjed_gram
🔹همان شب خواستگاری وقتی برای صحبت داخل اتاق رفتیم، به ایشان گفتم من شما را دیده‌ام. با تعجب😧 پرسیدند:«كی و كجا⁉️». وقتی را برایشان تعریف كردم، اشک از چشمانش سرازیر شد😢 و گفت: «من دو روز پیش خانه بودم.» 🔸و بعد شروع كرد ماجرای رفتن به خانه شهید🏡 را برایم تعریف كند.چند روز قبل از اینكه به خانه ما بیاید با جمعی از دوستانش برای زیارت مزار شهید علمدار🌷 و دیدار با مادر ایشان راهی می‌شوند. 🔹وقتی به می‌رسند تا لحظاتی را مهمان خانه آنها باشند، می بینند درِ خانه🚪 باز است و كوچه آب پاشی شده و بوی اسفند همه جا را برداشته است. با خودشان می‌گویند حتما قرار است برایشان بیاید یا مسافری از مكه یا دارند. تصمیم می گیرند داخل خانه نروند❌ و برگردند 🔸اما برخی دوستانشان می‌گویند این همه راه آمدیم، است داخل خانه نرویم و حداقل برای چند دقیقه⏰ هم که شده به دیدار برویم. درخانه را كه می زنند مادر شهید علمدار🌷 به استقبال آنها می‌آید. وقتی می گویند ما از آمده ایم، اما انگار بدموقع است، مادر شهید شروع به گریه می‌كند😭 و می‌گوید: «اتفاقا بودیم.» 🔹بعد ادامه می‌دهد: «ما امروز راهی سفر بودیم، اما دیشب به خوابم آمد و از من خواست سفرمان را یک روز به تاخیر بیندازیم، چون قرار است امروز از راه دور، جمعی👥 به خانه ما🏡 بیایند. من خوشحال شدم كه قرار است امروز میزبان باشم و برای همین صبح زود خانه را مرتب و حیاط و كوچه را جارو كردم و منتظر مهمانان بودم.» 🕊|🌹 @masjed_gram
💠 رفاقت به رنگ شهادت 🌷رفاقتشان از مدتها پیش شکل گرفته بود، رفاقتی که هیچ کدام همدیگر را بعد از جداییِ دنیایی . نه شهید علی خلیلی بعد از رفتنش آقانوید را فراموش کرد و نه آقا نوید. 🌷 از دستش برمیآمد برای رفیق شهیدش می کرد. از سر زدن به خانواده ش و پرکردن جای خالی علی برای مادر تا برگزاری و شرکت در روضه های منزل شهید. به گواهی خیلی از اطرافیان، بعد از شهادت ( )، حال و هوای آقانوید هم عوض شد و انگار پنهان شده در دلش راه نجات یافته بود. در یکی از نوشته هایش گفته که علی راه را بمن نشان داد. 🌷از شهید علی از همان اولین روزهای آشنایی مان زیاد برایم می گفت. یکبار که دوستانش بودند، به عکس علی نگاه کرده و گفته : علی جان دوستانم رفتند پیش آقا و من تنهام، خیلی دلم میخواد.. و خیلی ناگهانی همانروز از طرف مادر شهید به روضه در منزل علی آقا می شوند و میگفت چقدر روضه اون شب چسبید. 🌷یادم هست یکبار که یکی از اقوام به رحمت خدا رفته بود، بهش گفتم چقدر آدم با مرگ عادی بره ، یعنی ما قراره چطور بریم. یکی از عکسهای داخل قبر پوشیده شده از پرچمِ شهید علی خلیلی رو نشونم داد و گفت: ان شاﺀالله اینطوری. 🌷عکس رو که دیدم گفتم خوش به حال شما رزمنده اید و میتونید زیبا از خدا بخواید و.. گفت: شهادت طلبی، شهادت رو در پیش داره. مگه علی خلیلی رزمنده بود که اینطور رفت.. 🌷در عمق همین بس که حدود یکسال و نیم بعد از شهادت علی، را آقانوید می بیند که شهید به او می گوید: امشب تونستیم را بگیریم…. آنان که خاک را بنظر کیمیا کنند آیا شود، که گوشه ی چشمی بما کنند.. 🌸🍃شادی روح شهدا صلواتی هدیه کنیم. ( ) ( ) 🕊|🌹 @masjed_gram