#خاطرات_شهدا
#از_شهدا_الگو_بگیریم
🔰خداحافظی👋 میثم مدل خاصی بود.
#کوچه ما یک پیچی دارد، تا سرپیچ که میرفت برمیگشت. #لبخند میزد و خداحافظی میکرد.
🔰سال 91 ازدواج💞 کردیم. از طریق همسر یکی از همکاران #آقامیثم با هم آشنا شدیم. برایم مهم♨️ بود با کسی که #ازدواج میکنم مذهبی باشد. علاقه داشتم با یک #پاسدار زندگی کنم.
🔰بعد از ازدواجمان💍 مدام از دوستان #شهیدش میگفت. فرزندم حدود ۳ ماه پس از شهادت🌷 پدرش #بدنیا_آمد. میثم میگفت: پسرم باید طوری تربیت شود که #شهید شود.
🔰شجاعت #همسرم را برای فرزندم تعریف میکنم. میثم خیلی شجاع بود. در #خانطومان چهار نفر از تکفیریها👹 محاصرهاش میکنند، آن قدر #شجاع بود که سه نفرشان👤 را به درک واصل میکند و یک نفر از ترس فرار🏃 میکند.
🔰پنج سال از زندگی مشترکمان💞 نگذشت که #شهید_شد. ولی خیلی چیزها از همسرم آموختم.
🔰پاسدار رشید #سپاه اسلام صحابه آخرالزمانی حضرت رسول الله(ص) #میثم_علیجانی از تکاوران گردان صابرین لشکر عملیاتی 25 کربلا مازندران از مربیان گروه #مستشهدین #جانباز مدافع حرم و جامانده از قافله شهدای خان طومان🌷 بود که در درگیری با گروهک تروریستی پژاک در شمال غرب کشور به شهادت رسید🕊🌷
#شهید_میثم_علیجانی
#راوی_همسر_شهید
🕊|🌹 @masjed_gram
✨🌷﷽🌷✨
🌸افسوس میخورم که غایبم از انتظار تو
🍃شرمنده بی سلام رد شدهام از کنار تو
🌸پر سوخت سینه سوخت به دنبال نور تو
🍃باور نمیکنم که رد شدهام از مدار تو
🌸جانی نمانده است که بخشم چو حاتمی
🍃نرگس شدی که من نشوم مثل خار تو
🌸چشمی که خرج راه تو شد بینشش دهند
🍃هستم همیشه در پی ستاره دنبالهدار تو
🌸افسوس میخورم که نخوردم به درد تو
🍃من با دعای فاطمه شده ام بی قرار تو
🌸مولا ببخش آنچه که کردم تو را شکست
🍃جز دردسر چه سود شوم حال یار تو
🌸دستم بگیر زندگیام رو به راه کن
🍃من آرزوم همین است شوم مهزیار تو
✨ اللهم عجل لولیڪ الفرج✨
💚|| @masjed_gram
#ریحانه
🔴تا حالا شنیدی که میگن: حالا اگه من یه نفر حجابمو درست کنم،مشکل #حجاب جامعه حل میشه⁉️
😧آخه با یه گل 🌷 بهار میشه⁉️
درسته که با یه گل بهار نمیشه🍂 اما قطره قطره💦جمع گردد وانگهی دریا شود❗️
✅این یه قانون خدایی هست که تو #قرآن هم آمده :خدا سرنوشت هیچ جامعه ای رو تغییر نمیده مگر این که تک تک افراد آن جامعه تغییر کنند .
💯پس هر کس کافیه به اندازه فقط یه نفر نه بیشتر گام برداره ....😉
#پرسش_پاسخ
#سرنوست_جامعه
#اصلاح_فردی
#پویش_حجاب_فاطمے
قرارگـــاهفرهـــنـــگۍبــاقــراݪـــعـــلـــومـ
🌿http://eitaa.com/joinchat/2187919365Ce695022c8e🌿
🌷شد #نیمه_شعبان و جهان گشت جوان
🌷از مقدم پاک آن ولی سبحان
🌷آن پرده نشین کاخ وحدت امروز
🌷بنمود رخ از پرده و گردید عیان
ولادت با سعادت #حضرت_مهدی صاحب الزمان علیه السلام بر شما مبارک🌹
🌺
✨🌺 @masjed_gram
#میلاد_بقیة_الله 🌼
خبر آمدنش را همه جا پخش کنید !
می رسد لحظه میعاد، به امّید خدا !
منتقم میرسد و روز ظهورش، حتماً ،
می شود فاطمه دلشاد، به امّید خدا !
حرم خاکی خورشید و قمرهای بقیع ،
عاقبت می شود آباد، به امّید خدا !
#میلاد_منجی_عالم_بشریت
#حضرت_ولی_عصر
#بر_شما_مبارک_باد 🎉🎈
#پروفایل
💚| @masjed_gram
1_60623477.mp3
2.55M
🌼 #میلاد_امام_زمان(عج)
خوب میدونم یه روزی میرسی
خوب میدونی برام همه ڪسی
خوب میدونم امید آخری
خوب میدونی دلمو میبری
#سرود 🎉
#نیمه_شعبان
#پیشنهاد_دانلود 👌🏻
#سید_مجید_بنی_فاطمه 🎤
🎉💚| @masjed_gram
💚مژده ای دل که شب #نیمه_شعبان آمد
💖بر تن مُرده و بی جانِ جهان جان آمد
❤بانگِ تکبير نِگَر در همه عالم بر پاست
💙همه گويند مگر جلوه يزدان آمد
💛از زمين نور به بالا رود امشب زيرا
❣نور خورشيد #امامت همه تابان آمد
💜قائمِ آل محمد گلِ گلزارِ رسول
💗حجت بن الحسن، آن مظهر ايمان آمد
🍃🌹 تعجیل در #ظهور #امام_زمان (ع) سه صلوات 🌹🍃
#پروفایل
🎈🎉| @masjed_gram
#خاطرات_شهدا
#از_شهدا_الگو_بگیریم
🔹بین عملیات ها بود که داشتیم تو مسجد🕌 محل استقرارمون #استراحت می کردیم. شب، قبل از خواب با #محمدرضا کلی صحبت می کردیم.
🔸یه شب بهش گفتم الان چیکاره ای⁉️
- درس📚 می خونم.
- کجا❓
- مدرسه #شهید_مطهری.
با شوخی گفتم طلبه ای؟!☺️
- نه بابا #حقوق می خونم.
🔹- اِ چه جالب #منم حقوق می خونم. - می خوای چیکاره بشی بعد درس⁉️
- فعلا که دارم درس می خونم می خوام یه کار #نیمه_وقت پیدا کنم، حالا بعدش یه فکری💬 می کنم.
🔸- بابا بیا درس و بیخیال شو برو #خدمت، زود کارت پایان خدمت💳 و بگیر بیا #آتش_نشانی🚨 با هم همکار شیم.- آره خیلی خوبه، اتفاقا این جور کارا که #خدمت_به_مردمه و از #خودگذشتگی داره رو خیلی دوست دارم😍 درسم تموم شه🗞 حتما تو آزمون استخدامی #آتش_نشانی شرکت می کنم.
🔹اینجا بود که این #شعر یادم افتاد:
💎کوه باشی، سیل یا باران⛈
چه فرقی میکند؟
💎سرو باشی، باد یا توفان🌪
چه فرقی میکند؟
💎مرزها سهم زمیـ🌍ـنند و
#تو سهم آسمان
💎آسمانِ #شام یا ایران🇮🇷
چه فرقی میکند؟
💎قفل باید بشکند🔓
باید #قفس را بشکنیم
💎حصرِ الزهرا و #آبادان
چه فرقی میکند؟
💎مرز ما #عشقـ❤️ است
هرجا #اوست آنجا خاک ماست
💎سامرا، غزّه، حلب، تهران
چه فرقی میکند⁉️
💎هر که را صبح #شهادت نیست
شام مرگ هست😔
💎بی شهادت🌷
#مرگ با خسران چه فرقی میکند⁉️
💎شعله 🔥در شعله
تن ققنوس میسوزد #ولی
💎لحظۀ آغاز با #پایان
چه فرقی میکند؟
#شهید_محمدرضا_دهقان
#شهید_مدافع_حرم
#راوی_همرزم_شهید
🕊|🌹 @masjed_gram
تو متولد شدی تا هـــ♡ــادی
ما شوی...
متولد شدی تا یار جمع کنی
برای امام زمانت...
متولد شدی تا خط قرمزی بکشی
دورِ گناهانمان...
تورا خدا آفرید تا زندگیمان خالی نباشد
از یک منبعِ هدایت
از یک #هادی
و متولد شدی تا
🌸 "تَقوا"
🌿 "اخلاص"
🌸 "عِفاف"
🌿 "عزّت نَفس"
و تمام خصلت های
یک #جوان_مومن_انقلابی را
به ما گوشزد کنی...✨
یک دنیا تشکر از پروردگارم
که ابراهیمی همچون تو را آفرید...❣
یکم اردیبهشت سالروز ولادت #شهید_ابراهیم_هادی
#تولدتمبارکبهترینرفیقدنیا✨♥️
🕊
🌹🕊 @masjed_gram
مسجد امام محمدباقر علیه السلام
⭕️ زنان چهره شهر را تغییر میدهند! 👇🏻🌸👇🏻🌸
#ریحانه
🔻هر دو تصویر تقریبا در یک مقطع زمانی از زنان منتشر میشود .
🔺یکی زنان محجبه و عفیفه و باحیای ایرانی را که نقش مادر را ایفا میکنند .
🔺دیگری زنانی بزک کرده که در فشن شوی لواسان نقش عروسک های خارجی را بازی میکنند .
🔺جریان حاکم بر مدیریت اجرایی و رسانه ای کشور تصویر اول را برنمی تابد و هوچیگری رسانه ای به راه می اندازد اما در مقابل تصویر دوم سکوت کرده و شاید حتی همراهی پنهان میکند .
🔻وقتی بوی تعفن نفوذ فرهنگی یا به قول رهبری #ولنگاری_فرهنگی همه جا را برمیدارد میتوانند زن را از هویتش دور کنند تا تنها به اسم ژست روشنفکری و توسعه، به ابزارجنسی و شهوت آلود عده ای تبدیل شوند.
#کودتای_فرهنگی
قرارگـــاهفرهـــنـــگۍبــاقــراݪـــعـــلــــومـ
🌿http://eitaa.com/joinchat/2187919365Ce695022c8e🌿
#فوری
💠با حکم فرمانده معظم کل قوا؛
سردار سرلشکر پاسدار حسین سلامی به فرماندهی کل سپاه منصوب شد
حضرت آیت الله خامنهای فرمانده معظم کل قوا در حکمی با سپاس از خدمات باارزش و ماندگار سردار سرلشکر پاسدار جعفری در فرماندهی سپاه، سردار حسین سلامی را با اعطای درجه سرلشکری به فرماندهی کل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی منصوب کردند.
رهبر معظم انقلاب اسلامی همچنین در حکم جداگانهای سردار سرلشکر پاسدار محمدعلی جعفری را به مسئولیت قرارگاه فرهنگی و اجتماعی حضرت بقیةالله الاعظم اروحنا فداه منصوب کردند.
متن احکام فرمانده معظم کل قوا به این شرح است:
بسم الله الرحمن الرحیم
سردار سرلشکر پاسدار محمد علی جعفری
نظر به تمایل جنابعالی به حضور در عرصه های فرهنگی و نقشآفرینی در جنگ نرم و با تقدیر از تلاشهای شایستهتان در دوران فرماندهی کل سپاه، شما را به مسئولیت قرارگاه فرهنگی و اجتماعی حضرت بقیة الله الاعظم ارواحنا فداه منصوب میکنم.
بهرهگیری از ظرفیتهای گسترده و توانمندیهای ژرف در جامعه بویژه علماء دینی و نخبگان فرهنگی و جوانان جهادی و انقلابی برای گسترش و تبیین معارف انقلاب اسلامی بر پایه خطوط ترسیم شده در بیانیه گام دوم، با برنامهریزی عالمانه و مدبرانه و تعامل و همافزایی با مجموعههای فرهنگی سپاه و بسیج از جنابعالی انتظار میرود.
توفیق شما را از خداوند متعال مسألت میکنم.
سید علی خامنهای
۱ اردیبهشت ۱۳۹۸
بسم الله الرحمن الرحیم
سردار سرتیپ پاسدار حسین سلامی
نظر به ابراز ضرورت جابجایی در فرماندهی سپاه از سوی سردار سرلشکر پاسدار محمدعلی جعفری و با سپاس از یک دهه خدمت باارزش و پرحجم و ماندگار معزیالیه، با توجه به شایستگیها و تجارب ارزنده جنابعالی در مدیریتهای کلان و مسئولیتهای گوناگون نهاد انقلابی و جهادی و مردمی سپاه، شما را با اعطای درجه سرلشکری به فرماندهی کل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی منصوب میکنم.
انتظار دارد ارتقاء توانمندیهای همه جانبه و آمادگی در همه بخشها و نیز تقویت گوهر درونی سپاه یعنی تقوا و بصیرت و همچنین گسترش مدیریتهای برخوردار از بنیهی معنوی و تواناییهای کارشناسی و اعتلاء فرهنگی که در مدیریت سردار جعفری بدان پرداخته شده است، با ابتکارات جنابعالی افزایش یابد و سپاه در حرکت خود به سوی تکامل گامهای بلند بردارد.
توفیقات شما و همکارانتان را از خداوند متعال مسألت میکنم.
سید علی خامنهای
۱ اردیبهشت ۱۳۹۸
🇮🇷 @masjed_gram
#تلنگر
❌ نرود میخ آهنین در سنگ ❌
💠💠 دورتادورت پیامبر و امام هم باشد! شبانه روز محکمترین پند و انذارها برایت هم بخوانند،
🔔🔔 تا خودت گوش شنوا و قلب سربه راه نداشته باشی، سودی ندارد بحالت
🌴 آیه 45 سوره انبیا 🌴
🕋 قُلْ إِنَّما أُنْذِرُكُمْ بِالْوَحْيِ وَ لا يَسْمَعُ الصُّمُّ الدُّعاءَ إِذا ما يُنْذَرُونَ
✅بگو: من فقط از طريق وحى به شما هشدار مىدهم.
✅امّا اى پيامبر! بدان كسانى كه نسبت به شنيدن حقّ كر هستند، زمانى كه انذار مىشوند، آن را نمىشنوند!
قرارگـــاهفرهـــنـــگۍبــاقــراݪـــعـــلـــومـ
🌿http://eitaa.com/joinchat/2187919365Ce695022c8e🌿
مسجد امام محمدباقر علیه السلام
﴾﷽﴿ #رمان ❤️ #قسمت_هشتاد_شش ❂○° #پلاک_پنهان °○❂ تاثیر صحبت کمیل انقدر زیاد بود که دیگر سمانه لب
﴾﷽﴿
#رمان ❤️
#قسمت_هشتاد_هفت
❂○° #پلاک_پنهان °○❂
با کمک یاسمن همه ی خرید هارا از همان مغازه تهیه کرده بود،در پرو چادرش را مرتب کرد و خارج شد.
یاسمن با دیدن سمانه گفت:
ــ سمانه باور کن نمیخواستم بگیرم ها ،ولی شوهرت به زور حساب کرد
سمانه چشم غره ای به کمیل رفت.
بعد از تحویل خریدها ،و تشکر از یاسمن از مغازه خارج شدند.
سمانه به طرف کمیل چرخید و گفت:
ــ چرا حساب کردید؟
ــ چه اشکال داره
ــ قرارمون این نبود
ــ ما قراری نداشتیم
سمانه به سمت مغازه ای مردانه قدم برداشت و گفت:
ــ مشکلی نیست،پس لباسای شمارو خودم حساب میکنم
کمیل بلند خندید،سمانه با تعجب پرسید:
ــ حرف من کجاش خنده داشت؟
ــ خنده نداشت فقط اینکه
ــ اینکه چی؟
ــ من لباس خریدم
ــ چـــــــی؟
ــ اونشب با دوستم رفتم خریدم
سمانه یا عصبانیت گفت:
ــ شما منو سرکار گذاشتید؟
ــ نه فقط یکم شوخی کردم
ــ ولی شما سرکارم گذاشتید.
کمیل به سمت در خروجی قدم برداشت و آرام خندید.
ــ گفتم که شوخی بود،الانم دیر نشده شام نخوردیم ،شما شامو حساب کنید.
ــ نه پول شام کمتر از خریدا میشه
به ماشین رسیدند کمیل در را برای سمانه باز کرد و گفت:
ــ قول میدم زیاد سفارش بدم که هم اندازه پول لباسا بشه
سمانه سوار شد کمیل در را بست و خوش هم سوار شد.
ــ آقا کمیل من به خانوادم نگفتم که دیر میکنم
ــ من وقتی تو پرو بودید با آقا محمود تماس گرفتم ،بهش گفتم که کمی دیر میکنیم
سمانه سری تکان داد و نگاهش را به بیرون دوخت،احساس خوبی از به فکر بودن کمیل به او دست داد.
کمیل ماشین را کنار یک رستوران نگه داشت ،پیاده شدند،کمیل در را برای سمانه باز کرد که با یک تشکر وارد شد،نگاهی به فضای شیک رستوران انداخت و روی یکی از میز ها نشستند،گارسون به سمتشان آمد،و سفارشات را گرفت،تا زمانی که سفارشاتشان برسد در مورد مکان عقد صحبت کردند،با رسیدن سفارشات در سکوت شامشان را خوردند،سمانه زودتر از کمیل سیر شد ،خداروشکری گفت و از جایش بلند شد.
ــ من میرم سرویس بهداشتی
ــ صبر کنید همراهیتون میکنم
ــ نه خودم سریع میام
به طرف سرویس بهداشتی رفت،سریع دست و صورتش را شست و بعد از مرتب کردن روسری اش از سرویس خارج شد،به طرف میزشان رفت اما کسی روی میز نبود،کمی نگران شد
✍🏻 نویسنده :فاطمه امیری
---------------------------------------------------
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبعمجازنیست 😉
هر شب از ڪانال☺️👇🏻
📚❤️| @masjed_gram
مسجد امام محمدباقر علیه السلام
﴾﷽﴿ #رمان ❤️ #قسمت_هشتاد_هفت ❂○° #پلاک_پنهان °○❂ با کمک یاسمن همه ی خرید هارا از همان مغازه تهیه
﴾﷽﴿
#رمان ❤️
#قسمت_هشتاد_هشت
❂○° #پلاک_پنهان °○❂
به سمت پیشخوان رفت تا سریع حساب کند و به دنبال کمیل برود.
ــ آقا صورت حساب میز 25 میخواستم
ــ حساب شده خانم
سمانه با تعجب تشکری کرد و از رستوران خارج شد و گوشی اش را در اورد تا شماره کمیل را بگیرد اما با دیدن کمیل که با لبخند به ماشین تکیه داد،متوجه قضیه شد.
ــ چرا اینکارو کردید،مگه قول ندادید من حساب کنم؟
کمیل در را باز کرد و گفت:
ــ من یادم نیست به کسی قول داده باشم
سمانه چشم غره ای برایش رفت و سوار ماشین شد.
در طول مسیر حرفی بینشان رد و بدل نشد و در سکوت به موسیقی گوش می دادند.
کمیل ماشین را کنار در خانه نگه داشت ،هر دو پیاده شدند.
کمیل خرید ها را تا حیاط برد.
ــ بفرمایید تو
ــ نه من دیگه باید برم
سمانه دودل بود اما حرفش را زد:
ــ ممنون بابت همه چیز،شب خوبی بود،در ضمن یادم نمیره نزاشتید چیزیو حساب کنم
کمیل خندید و گفت:
ــ دیگه باید عادت کنید،ممنونم امشب عالی بود
سمانه لبخندی زد،کمیل به سمت در رفت.
ــ شبتون خوش لازم نیست بیاید بیرون برید داخل هوا سرده
بعد از خداحافظی به طرف ماشینش رفت،امشب لبخند قصد نداشت از روز لبانش محو شود.
صدای گوشی اش بلند شد ، می دانست محمد است و می خواهد ببیند چه کار کرده است،اما با دیدن شماره غریبه تعجب کرد.
با دیدن عکس های امروز خودش و سمانه و متن پایین عکس ها عصبی مشتی محکمی بر روی فرمون کوبید.
ــ مواظب خانومت باش
آرامشی که در این چند ساعت در کنار سمانه به وجودش تزریق شده بود،از بین رفت،دیگر داشت به این باور می رسید که آرامش و خوشبختی بر او حرام است.
خشمگین غرید:
ــ میکشمتون به ولای علی زنده نمیزارمتون
✍🏻 نویسنده :فاطمه امیری
---------------------------------------------------
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبعمجازنیست 😉
هر شب از ڪانال☺️👇🏻
📚❤️| @masjed_gram
#کار_تشکیلاتی
💠تقویت ایمان
عزیزان من! ایمان را تقویت کنید؛ هم در خودتان، هم در مجموعهی زیردستتان. یک مدیر در هر سطحی که هست، تأثیر مستقیم روی زیرمجموعهاش دارد
📝 @masjed_gram
#خاطرات_شهدا
#از_شهدا_الگو_بگیریم
🔰«همه میدانستند #من_ومجید رابطهمان به چه شڪل است. رابطه ما مادر فرزندی نبود. مجید مرا «مریم خانم»☺️ و #پدرش را «آقا افضل» صدا میڪرد.ما هم همیشه به او #داداش_مجید میگفتیم.
🔰آنقدر به هم نزدیڪ بودیم👌 که وقتی رفت همه برای آنڪه آرام و قرار داشته باشیم در خانهمان #جمع میشدند.وقتی خبر #شهادتش🕊 پخش شد اطرافیان نمیگذاشتند🚫 من بفهمم. لحظهای⚡️ مرا تنها نمیگذاشتند.
🔰با اجبار مرا به خانه برادرم🏡 بردند ڪه ڪسی برای گفتن #خبرشهادت به خانه آمد، من متوجه نشوم. حتی یڪ روز عموها و برادرهایم تا ۴ صبح🌄 تمام پلاڪاردهای دورتادور #یافتآباد را جمع ڪرده بودند ڪه من متوجه شهادت🌷 پسرم نشوم.
🔰این ڪار تا ۷ روز #ادامه پیدا ڪرد و من چیزی نفهمیدم ⚡️ولی چون تماس☎️ نمیگرفت بیقرار بودم. یڪی از دخترهایم درگوشی همسرش #خبر شهادت را دیده بود و حسابی حالش خرابشده بود😭.
🔰او هم از ترس اینڪه من بفهمم خانه ما نمیآمد❌. آخر از #تناقضات حرفهایشان و شهید شدن🌷 دوستان نزدیڪ مجید، فهمیدم #مجیدمن هم شهید شده🕊 است.
🔰ولی باور نمیڪردم😔. هنوز هم ڪه هنوز است ساعت ۲ و ۳ نصفهشب بیهوا بیدار میشوم و #آیفون را چک میڪنم و میگویم همیشه این موقع میآید.تا #دوباره ڪنار هم بنشینیم و تا ۵ صبح حرف بزنیم و بخندیم😄؛ ⚡️اما نمیآید! #7ماه است ڪه نیامده است.»
#شهید_مجید_قربانخانی
#راوی_مادر_شهید
🕊|🌹 @masjed_gram