eitaa logo
ماهورآ ‌‌..🌙
7.2هزار دنبال‌کننده
765 عکس
24 ویدیو
191 فایل
رمان انلاین ماهورا به قلم سیین باقری نویسنده رمان 🌹الهه
مشاهده در ایتا
دانلود
.‌..✨ ...✨ و ✨ ️ °•°💜 بسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ 💜°•°
ماهورآ ‌‌..🌙
💜📎💜📎💜📎💜📎💜 📎💜📎💜📎💜📎💜 💜📎💜📎💜📎💜 📎💜📎💜📎💜 💜📎💜📎💜 📎💜📎💜 💜📎💜 📎💜 💜 #پارت_61 #ماهورآ کمی آرومتر که شدم نشستم توی
💜📎💜📎💜📎💜📎💜 📎💜📎💜📎💜📎💜 💜📎💜📎💜📎💜 📎💜📎💜📎💜 💜📎💜📎💜 📎💜📎💜 💜📎💜 📎💜 💜 شرمزده لب گزیدم جواب دادم _قصد بدی نداشتم شما سکوت کردین میخوام جایگاهمو بدونم همیشه بهترین دفاع، حمله بود _اقا امیرحیدر چرا میخواین منو بزور بچسبونید به خانواده تون؟ لا اله الا اللهی گفت و آستینشو کمی زد بالاتر اشاره کرد به گارسن خیلی زود پسر جوانی با روپوش قرمز اومد جلوی میز ایستاد _بفرمایید قربان _دو پرس باقالی پلو لطفا یادداشت کرد و رفت امیرحیدر همچنان ساکت بود و با آستین لباسش بازی میکرد _لطفا به حرف من توجه کنید برای اولین بار جدی بودن رو ازش دیدم _بحث این مسئله تموم شده خانوم دنبال چراییش نباش _چرا نباشم من باید یک عمر با ادمایی زندگی کنم که قبولم ندارن اومد توصورتم با دندونهایی که روی هم کلید شده بود گفت _اینکه من به تنهایی برای تا اخر عمر قبولت دارم کافی نیست؟ ته دلم خالی شد خودمو در حد این مهربونیش نمیدیدم _کافیه تا اخر دنیا ولی .. گارسن رسید دوتا سینی گذاشت روی تخت و رفت _ولی و اما نداره دیگه یا به من اعتماد داری یا نداری خانوم یا من کافیم یا نیستم، حرف میشنوی ناراحت میشی غصه میخوری ولی کم نمیاری چون من پشتتم سفره کاملا چیده شد بود و هر تیکه از غذا به معده ی خالیم چشمک میزد قاشق رو داد به دستم و تعارف کرد شروع کنم خودش خیلی راحت اولین لقمه رو گذاشت توی دهانش و شروع کرد _شب باید بریم خونه ی ما قاشق از دستم لیز خورد افتاد توی ظرف با خنده نگاهم کرد _انقدر ترسناکه؟ _نمیتونم اونجا کسی منو دوست نداره _من دوسِت ... دارم قندم افتاده بود تمام حجم انرژی بدنم رو به تموم شدن میرفت این پسر کی وقت کرده بود منو دوست داشته باشه و تا این حد به پای من بمونه رفتن به پارت اول👇 https://eitaa.com/MaHouraA/5 ❌کپی حرام پیگرد قانونی دارد❌ 💜 📎💜 💜📎💜 📎💜📎💜 💜📎💜📎💜 📎💜📎💜📎💜 💜📎💜📎💜📎💜 📎💜📎💜📎💜📎💜 💜📎💜📎💜📎💜📎💜
🍍💞
ایتاتون این شکلی میشه🍀👩🏻‍🦱
🍍💞
💜🦋
ایتاتون این شکلی میشه🧺🧩 -