eitaa logo
ماهورآ ‌‌..🌙
7.1هزار دنبال‌کننده
765 عکس
24 ویدیو
191 فایل
رمان انلاین ماهورا به قلم سیین باقری نویسنده رمان 🌹الهه
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
||✨بِسم‌ِالله‌ِالرَّحمن‌الرَّحیم🧿🦋|| ||✨روزتون‌بخیر😍✋🏻|| ||✨سلام❤️||
💋🧜🏻‍♂ - 🚫شروع رمان جدید 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/1634664560C546f0585db
ایتاتون این شکلی میشه🐨🪴 - 🚫شروع رمان جدید 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/1634664560C546f0585db
ماهورآ ‌‌..🌙
💜📎💜📎💜📎💜📎💜 📎💜📎💜📎💜📎💜 💜📎💜📎💜📎💜 📎💜📎💜📎💜 💜📎💜📎💜 📎💜📎💜 💜📎💜 📎💜 💜 #پارت_160 #ماهورآ #نویسنده_سیین_باقری ❌کپی حر
💜📎💜📎💜📎💜📎💜 📎💜📎💜📎💜📎💜 💜📎💜📎💜📎💜 📎💜📎💜📎💜 💜📎💜📎💜 📎💜📎💜 💜📎💜 📎💜 💜 ❌کپی حرام پیگرد قانونی دارد❌ حدس زدم علاقه نداره کسی متوجه بشه چه اتفاقی افتاده برای همین در اتاق رو سفت بستم چادرمو گذاشتم کنار نزدیک پاش روی زمین زانو زدم نشستم هق هق آرومش دلمو آتیش میزد _چیشده خواهری؟ انگار منتظر همین جرقه بود که اشک مثل سیل از صورتش چکید _آجی امیرحسین .. _امیرحسین چی؟ صورتشو پاک کرد _امیر حسین دوست دختر داره به من نگفته یا امام حسین این اول راه بی اعتمادی و شکاکی بود زندگی با شک و شبهه شروع بشه فاتحه اش رو مثل زندگی و آرامش من باید خوند _از کجا میدونی؟ _چند روز پیش اینجا بود گوشیشو چک کردم چشم غره رفتم _اولا کارت زشت بوده گوشیشو چک کردی گوشی شخصیه و حریم خصوصی شاید توش چیزی ببینی که برداشت تو با اصل قضیه فرق داشته باشه همین باعث اختلاف میشه دوما تو از کجا مطمئنی دوست دختر بوده؟ بینیشو کشید بالا _وا آجی اون نامزدمه چرا حق ندارم گوشیش رو چک کنم؟ _چون حق نداری چک کنی شاید چیزی که تو دیدی با حقیقت فرق داشته باشه باید ازش توضیح بخوای اون نامزدته باید بهش اعتماد داشته باشی در مرحله ی اول در مرحله ی دوم ازش توضیح بخواه _چه توضیحی بخوام وقتی به دختره گفته قربونت برم غمت نباشه من هستم کمی بهم برخورد و حالم داشت بد میشد ولی سعی کردم قانعش کنم زود قضاوت نکنه _بازم میگم به جای عزاداری با امیرحسین حرف بزن _بگم چی؟ _تمام چیزی که دیدی رو براش تعریف کن هر توضیحی داد به منم بگو راه حل پیدا کنیم _میگی کار درستیه؟ چشمکی زدم و با لبخنند صورتشو بوسیدم بلند شدم _بله که درسته دستی براش تکون دادم رفتم بیرون مازیار و مامان گوشه ی هال نشسته بودن مامان سبزی پاک میکرد مازیار پچ میزد و حرف میزدن باباهم خواب بود با صدای آرومی پرسیدم _چیه مادر و پسری پچ پچ میکنید؟ مازیار با خنده جواب داد _زرین خانم عروس دار میشه خوشحاله _واقعا؟ رفتم نشستم کنارشون _چیکار کردی مگه رفتین خواستگاری؟ _نه مادر کدوم خواستگاری این رفته خونه دختره حرفاشونو زدن پدره هم گفته اگه مریم راضی باشه حرفی نداره مازیار دوباره با خنده گفت _مریم هم که راضییییی _الهی صد هزار بار شکر پس دلیل خوشحالی مازیار همین بود بالاخره مریم جواب بله رو داده بود رفتن به پارت اول👇 https://eitaa.com/MaHouraA/5 🚫شروع رمان جدید 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/1634664560C546f0585db 💜 📎💜 💜📎💜 📎💜📎💜 💜📎💜📎💜 📎💜📎💜📎💜 💜📎💜📎💜📎💜 📎💜📎💜📎💜📎💜 💜📎💜📎💜📎💜📎💜
ایتاتون این شکلی میشه🍒🌈 - 🚫شروع رمان جدید 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/1634664560C546f0585db