eitaa logo
ماهورآ ‌‌..🌙
7.2هزار دنبال‌کننده
765 عکس
24 ویدیو
191 فایل
رمان انلاین ماهورا به قلم سیین باقری نویسنده رمان 🌹الهه
مشاهده در ایتا
دانلود
ایتاتون این شکلی میشه♥️🍭
💜👼🏻
ماهورآ ‌‌..🌙
💜📎💜📎💜📎💜📎💜 📎💜📎💜📎💜📎💜 💜📎💜📎💜📎💜 📎💜📎💜📎💜 💜📎💜📎💜 📎💜📎💜 💜📎💜 📎💜 💜 #پارت_72 #ماهورآ تکیه زد به در با بهت و حیرت
💜📎💜📎💜📎💜📎💜 📎💜📎💜📎💜📎💜 💜📎💜📎💜📎💜 📎💜📎💜📎💜 💜📎💜📎💜 📎💜📎💜 💜📎💜 📎💜 💜 از خیابون قصرالدشت شمالی رد شده بودم نرسیده به ایستگاه اتوبوس دلم ضعف رفت جلوی چشمام سیاهی گرفت دست گرفتم به میله ی انتظار مسافر ایستادم از شانس خوبی که هیچوقت نداشتم چند دقیقه نگذشته بود اتوبوس توقف کرد با صدای جیغ مانندی از جا پروندم راننده منتظر موند دید واکنشی ندارم پرسید _خانم دیر وقته اتوبوس بعدی دیرتر میاد اگه میای عجله کن توانمو جمع کردم کف پام نشد، نتوستم قدم بردارم با چشمام التماس کردم به راننده افاقه نکرد درو بست خیلی زود حرکت کرد آه حسرت باری کشیدم و روی صندلی نشستم گوشیم تو کیفم خودکشی میکرد زنگ خورد زنگ خورد زنگ خورد فایده ای نداشت نمیتونستم جواب بدم باید بلند میشدم میرفتم مامان نگران میشد اون تنها کسی بود که درد منو میفهمید باید میرفتم یا علی گفتم و دست به زانوم گرفتم بلند شدم چشمام سیاهی رفت چند ثانیه صبر کردم چشمامو با فشار باز و بسته کردم رفتم سمت لبه ی خیابون برای اولین تاکسی زرد رنگ دستمو تکون دادم خدا باهام یار بود که وسط سرمای شبهای بلند پاییز تاکسی پیدا شد نپرسید کجا میری نگفتم کجا میرم فقط سوار شدم گفتم مستقیم سری تکون داد و حرکت کرد مستقیم این خیابون میخورد به نا کجا آباد با تصور چهره ی غمگین امیرحیدر اشک بی محابا از چشمهام چکید و راه خودشو باز کرد _برو دیگه اصرار ندارم آه از این جمله ای که میگفت دیگه قطع امید کرده از ماهورای سیاه بخت _خانم کجا برم؟ سر از شیشه ماشین برداشتم توی اینه ی جلو نگاهش کردم _برید ... شاهچراغ سرشو تکون داد و تغییر مسیر داد صدای معین تو ماشین اتیش میزد به دل غم دیده ام "بجز سقف شونه ات کجا سر بذارم تو دلسوز من باش به جایی رسیدم که راهی ندارم تو دلسوز من باش به این دلخوشم کن که قلبت قرار به من رو بیاره " دیگه دلخوشی ندارم که قلب امیرحیدر کشش پیدا کنه به سمت دلم دیگه تمام رشته های علاقه اش رو از من بریده بود جلوی درب اصلی شاهچراغ متوقف شد _بفرما خانم رسیدیم از ماشین پیاده شدم دست بردم توی کیفم خبری از پول نبود حتی هزار تومن دوباره نگاه کردم زیر و رو کردم کل کیفو گشتم هیچی نبود سرمو اووردم بالا راننده ی اخمو و کلافه رو نگاه کردم _خانم تو که میدونستی نداری سوار نمیشدی _خدا شاهده نمیدونستم _الان چیکار میکنی؟ اگه میرفتم خونه با این حال و اوضاع حتما مامان سکته میکرد _شماره ... جمله ام تموم نشده بود که دست مردونه ای از پشت سرم به سمت راننده دراز شد و تراول پنجاه هزارتومنی انداخت روی داشبرد ماشین و با صدای بم و گرفته ای گفت _برو به سلامت رفتن به پارت اول👇 https://eitaa.com/MaHouraA/5 ❌کپی حرام پیگرد قانونی دارد❌ 💜 📎💜 💜📎💜 📎💜📎💜 💜📎💜📎💜 📎💜📎💜📎💜 💜📎💜📎💜📎💜 📎💜📎💜📎💜📎💜 💜📎💜📎💜📎💜📎💜
.‌..✨ ...✨ و ✨ ️ °•°💜 بسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ 💜°•°
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ایتاتون این شکلی میشه💦🌈
ماهورآ ‌‌..🌙
💜📎💜📎💜📎💜📎💜 📎💜📎💜📎💜📎💜 💜📎💜📎💜📎💜 📎💜📎💜📎💜 💜📎💜📎💜 📎💜📎💜 💜📎💜 📎💜 💜 #پارت_73 #ماهورآ از خیابون قصرالدشت شمالی رد
💜📎💜📎💜📎💜📎💜 📎💜📎💜📎💜📎💜 💜📎💜📎💜📎💜 📎💜📎💜📎💜 💜📎💜📎💜 📎💜📎💜 💜📎💜 📎💜 💜 کاش به جای غیاث پشت سرم امیر حیدر بود که دلم داره پر پر میشه برای بودنش ولی غیاث بود و با کاری که کرد منو برد زیر دین خودش برگشتم سمتش مثل همیشه سوییشرت چهارخونه قرمز و سفید پوشیده بود و شلوار لی یخی کلاه لبه دار مشکیش هم روی سرش بود با موهایی که هر طرفی پخش و پراکنده بود جدی بود برعکس همیشه نخندید _پشت سرت بودم کنجکاوتر نگاهش کردم _از وقتی با اون پسره رفتی پشت سرت بودم قطره های اشکی که جلوی دیدم رو تار کرده بود پس زدم _از وقتی از اون خونه زدی بیرون و آواره ی خیابون شدی جوابی ندادم _تا رسیدی به اینجا که میدونستم اخرین پناه خودتو حرم میبینی پشت سرت بودم همه ی بدبختیام زیر سر غیاث بود همه ی بیچارگیام عین آدم زندگی نکردنام همش زیر سر غیاث بود اگه این ماهورای بهم ریخته نبودم و امیر حیدر به دلم ننشسته بود تا رفتن و نبودنش انقدر بهمم نریزه، همینجا مشت میکردم و پی در پی میکوبیدم تو سینه ی غیاث و بار غم این چند مدت رو روش خالی میکردم جوابی ندادم چادرمو زدم زیر بغل رفتم سمت شاهچراغ قدم به قدم پشت سرم میومد اینو از صدای بلند نفسهاش میفهمیدم رفتم رو به روی گنبد وسط اون سرما و خلوتی صحن و سرا روی سرامیک و سنگهای یخ زده نشستم بالای سرم ایستاده بود عین نگهبانی که مسئولیتش خطیره و حق پلک زدن نداره _نشین سرده سرمای یخ زده ی دلم رو چیکار میکردم زندگی بدون بودن امیرحیدر رو چیکار میکردم بی توجه به وجود غیاث دستمو آووردم بالا نگاهی به بالا و پایین حلقه ای کردم که هنوز جا خوش نکرده باید از دستم بیرون میاووردم غیاث پشت سرم روی لبه ی حوض وسط صحن نشست _قشنگه به دستت میاد _میدونم _ولی قد و قواره اش به تو نمیخورد _برای همین اون دوتا عفریته رو فرستادی کار خراب کنن؟ _شرف غیاث بیشتر از ابرو ریزیه _پس چرا رفتن اونجا؟ _از ترس لو رفتن خودشون عاجزانه برگشتم سمتش _مگه من حق ازدواج نداشتم؟ _نه با اون پسره ی اطلاعاتی مخبر _مگه قرار بود من براش بگم؟ شونه ای بالا انداخت _ممکن بود _زن تو نمیشم غیاث دستاشو آوورد بالا _قبوله ولی حق نداری زن اون مخبر بشی _پس زیر سر تو بوده دستشو از جیبش کشید بیرون و بلند شد اومد رو به روم ایستاد _شرف غیاث بیشتر از این حرفاست تو مال منی مال منم میمونی حالام بلند شو برو خونتون تایم مناسبی نیست برای نشستن تو حرم رفتن به پارت اول👇 https://eitaa.com/MaHouraA/5 ❌کپی حرام پیگرد قانونی دارد❌ 💜 📎💜 💜📎💜 📎💜📎💜 💜📎💜📎💜 📎💜📎💜📎💜 💜📎💜📎💜📎💜 📎💜📎💜📎💜📎💜 💜📎💜📎💜📎💜📎💜