eitaa logo
ماهورآ ‌‌..🌙
7.3هزار دنبال‌کننده
765 عکس
24 ویدیو
191 فایل
رمان انلاین ماهورا به قلم سیین باقری نویسنده رمان 🌹الهه
مشاهده در ایتا
دانلود
ماهورآ ‌‌..🌙
🌙|•° #پارت_17 #ماهورآ دست از کار کشیدم رفتم بیرون مامان و بابا کنار هم نشسته بودن چای و بیسکوییت م
🌙|•° _مارال اگه بابا بفهمه میمیره میدونیکه چقدر عمه خون به دلش کرده؟ با گریه جواب داد _میدونم اجی میدونم به خدا میدونم دستمو دراز کردم سمت گوشیش _گوشیتو بده زود باش با ترس اشکشو پس زد _میخوای چیکار کنی؟ _میخوام شمارشو بردارم باهاش حرف بزنم بده گفتم _چشم آجی شمارشو ارسال میکنم برات توروخدا به مازیار نگیا دو طرف بازوهاشو گرفتم تکونش دادم _تو که میترسی چرا همچین غلطی کردی؟ شماره رو برام ارسال کرد _آجی تورو خدا دعواش نکنیا؟ چپکی نگاهش کردم _تو برای خودت دلت بسوزه نه اون پسره ی پررو رفتم سمت در دنبالم راه افتاد _اجی به خدا اونجوری که فکر میکنی نیست امیرحسین خیلی مهربونه برگشتم سمتش تا جوابی بهش بدم که باباصدام زدم _ماهور ماهور بیا بابا دم در کارت دارن بیخیال مارال شدم رفتم تو هال _برو بابا جلو در اومدن لباس تحویل بگیرن _عه حتما خانم ایزدی اومده رفتم پشت پرده تا پلاستیک لباسو بردارم _نه بابا یه آقایی اومده پس حتما برادرشو فرستاده بود چادر سفید نمازمو برداشتم انداختم روی سرم دمپایی مارال رو پوشیدم رفتم سمت در یه اقای قد بلند هیکل ورزشکاری پشت به در ایستاده بود و با تلفن صحبت میکرد _اره علی جان فردا عصر شاهچراغ وعده مون اره التماس دعا یاعلی گلم شهید نشی فعلا خندید و تماس رو قطع کرد برگشت سمت در بادیدنم سرشو انداخت پایین _سلام خواهر به من گفتن بیام اینجا لباس تحویل بگیرم هنگ کردم اینکه همون پسره بود که دم شاهچراغ خورد تو بغلم اون منو ندیده بود ولی منکه دیده بودمش زودی شناختمش _خانم ایزدی گفتن بیام از فکر اومدم بیرون و جواب دادم _سلام خوب هستین اره اره درسته ببخشید پلاستیکو گرفتم سمتش _بفرمایید خدمت شما با احتیاط جوری که انگشتش با دستم برخورد نکنه پلاستیک رو گرفت _چقدر باید تقدیم کنم؟ اومدم تعارف کنم که با تخسی گفت _لطفا بفرمایید زیر لب ایشی کردم و گفتم _قبلی نداره ۱۵۰ تومن بدون چک و چونه ای سه تا تراول پنجاهی اوورد بیرون و داد دستم _خدمت شما خدانگهدار حتی نگاهم به سمتم ننداخت این چه اعجوبه ای بود دیگه خندیدم و درو بستم پولارو نگاه کردم رو به آسمون گفتم _شکرت اوس کریم روزی امشبمون هم رسید دمت گرم با مرام صدای مامان از تو هال اومد _ماهور تموم نشد؟ پا تند کردم سمت هال _اومدم مامان اومدم با خودم عهد کرده بودم هرچی امشب کار کروم رو بذارم جیب مامان تا فردا که جمعه ست و میره جمعه بازار با خیال راحت خرید کنه رفتن به پارت اول👇 https://eitaa.com/MaHouraA/5 ❌کپی حرام پیگرد قانونی دارد❌ 🌙|•°