eitaa logo
ماهورآ ‌‌..🌙
7.3هزار دنبال‌کننده
765 عکس
24 ویدیو
191 فایل
رمان انلاین ماهورا به قلم سیین باقری نویسنده رمان 🌹الهه
مشاهده در ایتا
دانلود
ماهورآ ‌‌..🌙
🌙|•° #پارت_2 #ماهورآ چادرمو از روی تکیه گاه صندلی برداشتم بازش کردم و با احتیاط بردم پشتم و روی سر
🌙|•° با دیدن جوب آب کثیفی که انواع پلاستیک و کاغذ شاهراهشو بسته بود بی اختیار عوقی زدم و کمی خم شدم تا حالم بیاد سرجاش پایین شهر بود و هزار دردسر داشته و نداشته تو همین فکرا بودم که صدای نحس و نخراشیده ی شبنم باعث شد راست بایستم و منتظر بمونم شبیه قبل نطق کنه و هرچه زودتر گورشو گم کنه از محله بره بیرون _به به ماهی خانم حالم از شکوندن اسمم به این سبک بهم میخورد ماهی اسمی بود که اون نسناس بی وجود روم گذاشته بود و همیشه وقتی کیفش کوک بود و چندتا کیس جدید تور کرده بود میومد میگفت _اینا همش از برکت ماهی خانمه شبنم و دوست عفریته تر از خودش شراره، هر هر به ریشش میخندیدن دندون قروچه کردم و با نگاهی به اینور اونور که مبادا آشنایی منو در حال صحبت با زن بیحیا و بی حجابی شبیه شبنم ببینه غریدم _اینجا چه غلطی میکنی؟ پوزخند گشادی زد و شال افتاده رو گردنش رو کشید روی موهای بلوند زرد رنگش _اومدم بهت یادآوری کنم هوس قهرمان بازی به سرت نزنه یه موقعی که بد ازت آتو داریم چشمامو روی هم فشار دادم و چادرمو تو دست محکم نگهداشتم _یه بار قول گرفتی گفتم باشه دیگه دردت چیه گمشو برو تا کسی ندیدتت آدامسشو باد کرد و ترکوند دندون نما خندید و جواب داد _چادر بهت نمیاد ماهی خانم عزت زیاد بازهم طعنه زد به چادرم. راست میگفتم من لایق چادر نبودم اما چند وقتی بود آرامم میکرد من خطا کرده بودم و خودم رو پشت چادر مشکی پنهون کرده بودم تا مبادا کسی شک کنه ماهورا دختر پاک و نجیب اقارضا بیمه جاتی چه غلطی کرده که سالهای زیادیه داره تو خودش میپیچه تا راه نجات پیدا کنه اما نمیشه و نشده و نتونسته پوفی بلندی کردم و قدم برداشتم سمت خونه قاب چند سانتی کفش زنونه بشدت اذیتم میکرد اما راه چاره ای نداشتم و باید به دستور مامان مثل خانمهای باشخصیت کفش کاملا زنونه میپوشیدم و از پوشیدن اسپرت امتناع میکردم از جلوی بازار بزرگ شاهچراغ که رد میشدم با دیدن باقلا های گرم و آتیشی دهانم آب افتاد و هوس کردم حتی اگه شده چنتا دونه از اون درشتاشو با گلپر اماده بخورم از صف تقریبا شلوغی که ایستاده بودن جلو زدم و با صدای آرومی رو به شاگرد دکه گفتم _میشه ده تا دونه بریزی تو کاسه بدی عجله دارم لبخند گشادی زد و گفت _به چشم ماهورا خانم پسر تپل و کله گرد خوش خنده ی همسایه کناری بود که رابطه اش هم به لطف خدا با من خوب بود خیلی زود قبول کرد و زیر سی ثانیه کاسه رو داد دستم با خوش زبونی گفت _گلپرم ریختم میدونم دوست دارید لبخندی زدم و یه اسکناس ده هزار تومنی از کیفم کشیدم بیرون و دادم دست خودش میخواست بگه زیاده که جواب دادم _بقیه اش برای خودت حالشو ببر تند تند کله ی چاقشو تکون داد و گفت _خیلی با مرامی چشم سبز محله خندیدم از تعبیر زیبایی که برام به کار برد راست میگفت من تنها دختری بودم که تو محله چشم رنگی داشتم و خیلیم به چشم میومد همونطور که دونه های درشت باقلا رو میگذاشتم توی دهنم نگاهی به ساعت گوشی قدیمیم کردم که نیم ساعتی از شش رد شده بود با عجله و استرس از کوچه پس کوچهای تاریک و تقریبا شلوغ گذشتم و خیلی زود رسیدم دم در خونه با عجله آب مونده ته کاسه رو یه نفس سر کشیدم و پرتش کردم سمت سطل آشغالی اما نشونه گیریم خوب نبود و خورد زمین آه حسرت باری کشیدم ولی زمانم کم بود نمیتونستم برم جمعش کنم پس کلید انداختم و وارد حیاط خونه شدم رفتن به پارت اول👇 https://eitaa.com/MaHouraA/5 ❌کپی حرام پیگرد قانونی دارد❌ 🌙|•°