ماهورآ ..🌙
🌙|•° #پارت_2 #ماهورآ چادرمو از روی تکیه گاه صندلی برداشتم بازش کردم و با احتیاط بردم پشتم و روی سر
🌙|•°
#پارت_3
#ماهورآ
با دیدن جوب آب کثیفی که انواع پلاستیک و کاغذ شاهراهشو بسته بود بی اختیار عوقی زدم و کمی خم شدم تا حالم بیاد سرجاش
پایین شهر بود و هزار دردسر داشته و نداشته تو همین فکرا بودم که صدای نحس و نخراشیده ی شبنم باعث شد راست بایستم و منتظر بمونم شبیه قبل نطق کنه و هرچه زودتر گورشو گم کنه از محله بره بیرون
_به به ماهی خانم
حالم از شکوندن اسمم به این سبک بهم میخورد ماهی اسمی بود که اون نسناس بی وجود روم گذاشته بود و همیشه وقتی کیفش کوک بود و چندتا کیس جدید تور کرده بود میومد میگفت
_اینا همش از برکت ماهی خانمه
شبنم و دوست عفریته تر از خودش شراره، هر هر به ریشش میخندیدن
دندون قروچه کردم و با نگاهی به اینور اونور که مبادا آشنایی منو در حال صحبت با زن بیحیا و بی حجابی شبیه شبنم ببینه غریدم
_اینجا چه غلطی میکنی؟
پوزخند گشادی زد و شال افتاده رو گردنش رو کشید روی موهای بلوند زرد رنگش
_اومدم بهت یادآوری کنم هوس قهرمان بازی به سرت نزنه یه موقعی که بد ازت آتو داریم
چشمامو روی هم فشار دادم و چادرمو تو دست محکم نگهداشتم
_یه بار قول گرفتی گفتم باشه دیگه دردت چیه گمشو برو تا کسی ندیدتت
آدامسشو باد کرد و ترکوند دندون نما خندید و جواب داد
_چادر بهت نمیاد ماهی خانم عزت زیاد
بازهم طعنه زد به چادرم. راست میگفتم من لایق چادر نبودم اما چند وقتی بود آرامم میکرد من خطا کرده بودم و خودم رو پشت چادر مشکی پنهون کرده بودم تا مبادا کسی شک کنه ماهورا دختر پاک و نجیب اقارضا بیمه جاتی چه غلطی کرده که سالهای زیادیه داره تو خودش میپیچه تا راه نجات پیدا کنه اما نمیشه و نشده و نتونسته
پوفی بلندی کردم و قدم برداشتم سمت خونه قاب چند سانتی کفش زنونه بشدت اذیتم میکرد اما راه چاره ای نداشتم و باید به دستور مامان مثل خانمهای باشخصیت کفش کاملا زنونه میپوشیدم و از پوشیدن اسپرت امتناع میکردم
از جلوی بازار بزرگ شاهچراغ که رد میشدم با دیدن باقلا های گرم و آتیشی دهانم آب افتاد و هوس کردم حتی اگه شده چنتا دونه از اون درشتاشو با گلپر اماده بخورم
از صف تقریبا شلوغی که ایستاده بودن جلو زدم و با صدای آرومی رو به شاگرد دکه گفتم
_میشه ده تا دونه بریزی تو کاسه بدی عجله دارم
لبخند گشادی زد و گفت
_به چشم ماهورا خانم
پسر تپل و کله گرد خوش خنده ی همسایه کناری بود که رابطه اش هم به لطف خدا با من خوب بود
خیلی زود قبول کرد و زیر سی ثانیه کاسه رو داد دستم با خوش زبونی گفت
_گلپرم ریختم میدونم دوست دارید
لبخندی زدم و یه اسکناس ده هزار تومنی از کیفم کشیدم بیرون و دادم دست خودش میخواست بگه زیاده که جواب دادم
_بقیه اش برای خودت حالشو ببر
تند تند کله ی چاقشو تکون داد و گفت
_خیلی با مرامی چشم سبز محله
خندیدم از تعبیر زیبایی که برام به کار برد
راست میگفت من تنها دختری بودم که تو محله چشم رنگی داشتم و خیلیم به چشم میومد
همونطور که دونه های درشت باقلا رو میگذاشتم توی دهنم نگاهی به ساعت گوشی قدیمیم کردم که نیم ساعتی از شش رد شده بود
با عجله و استرس از کوچه پس کوچهای تاریک و تقریبا شلوغ گذشتم و خیلی زود رسیدم دم در خونه
با عجله آب مونده ته کاسه رو یه نفس سر کشیدم و پرتش کردم سمت سطل آشغالی اما نشونه گیریم خوب نبود و خورد زمین
آه حسرت باری کشیدم ولی زمانم کم بود نمیتونستم برم جمعش کنم
پس کلید انداختم و وارد حیاط خونه شدم
رفتن به پارت اول👇
https://eitaa.com/MaHouraA/5
❌کپی حرام پیگرد قانونی دارد❌
🌙|•°