eitaa logo
ماهورآ ‌‌..🌙
7.1هزار دنبال‌کننده
765 عکس
24 ویدیو
191 فایل
رمان انلاین ماهورا به قلم سیین باقری نویسنده رمان 🌹الهه
مشاهده در ایتا
دانلود
ماهورآ ‌‌..🌙
🌙|•° #پارت_3 #ماهورآ با دیدن جوب آب کثیفی که انواع پلاستیک و کاغذ شاهراهشو بسته بود بی اختیار عوقی
🌙|•° معلوم بود تازه حیاط خونه آب و جارو شده و ماشین پراید درب و داغون مازیار هم دستمال کشیده شده محض پز دادن گذاشتن گوشه حیاط که تو چشم باشه پوزخندی زدم و با خودم گفتم _مگه پراید مدل ۸۵ هم به چشم میاد اخه شونه بالا انداختم و کفشمو از پا در اووردم گذاشتم تو جا کفشی فلزی رنگ و رو رفته جلوی در هال به محض اینکه درو باز کردم مازیار عین ببر زخمی پرید جلوم و با خشم گفت _وقتی بهت میگن پنج و نیم خونه باشی چرا خودتو دیر میرسونی کدوم گوری سرگرم بودی خسته بودم از این گیر دادنای همیشگیش اگه از خودم بزرگتر نبود حتما احترامشو میشکوندم و تو دهنی خوبی نصیبش میشد _سلام اجازه بده برسم برات تعریف میکنم برو بابایی گفت و رفت تو اشپزخونه عربده کشید _مامان من گشنمه یه بشقاب از شام میخورم بابا رو به روی تلویزیون حاضر و اماده با کت و شلوار قهوه ای رنگی که همیشه تو مجالس رسمی میپوشید نشسته بود و بی هدف کانالا رو جا به جا میکرد جواب سلاممو خشک و بی روح داد توقعی نداشتم بعد از ۵۰ سال خدمت و سر و کله زدن با مردم اعصابی براش نمونده بود که خرج بچهاش کنه چادرمو از سرم برداشتم چشم چرخوندم دنبال مامان گشتم درحالیکه دستاشو با چادر سفید دور کمرش خشک میکرد از حمام اومد بیرون با دیدنم زد تو صورت و با لهجه ترکی گفت _هی ددم هی خواستگار برای تو میاد ماهورا نه منکه دوساعته آماده ام برو اماده شو ننه برو الان میرسن مامان خانم یه جوری عجله داشت انگار من بله رو دادم با شونه هایی افتاده و گردنی که از درد تیر میکشید رفتم سمت اتاقی که مشترک بود بین منو مارال ضربه ای به در زدم و وارد شدم مثل همیشه مارال وسط اتاق نشسته بود و کتابهای مدرسه و کنور دورش پخش و‌پلا بود _سلام آجی خسته نباشی مهربونی مارال به مامان رفته بود وگرنه مازیار که کپی گرفته از بابا بود _سلام عزیزم مونده نباشی اشاره ای که به سر و وضع ژولیده اش کردم و گفتم _غرق نشی یه وقت خانم دکتر از واژه ی خانم دکتر غرق در شادی شد با خوشحالی جواب داد _حواسم هست عظمتم شمارو نگیره از بلبل زبونیش چشمام گشاد شد با خنده گفتم _تو مدرسه یاد گرفتی؟ مانتومو بیرون آووردم و درحالیکه جای کش آستینمو روی دستم میخاروندم رفتم سمت کمد لباسا و پرسیدم _آجی شلوار قهوه ایه کجاست؟ _اونجا سمت چپت آها همونجا شلوارو برداشتم رفتم پشت پرده ای که به عنوان اتاق پرو ازش استفاده میکردیم از همونجا گفتم _مگه تو نمیای بیرون که اماده نشدی؟ پاشو شاید برادر کوچکتر داشتن پسندیدت _واااا ماهور منو چه به این حرفا هنوز مونده تا خانم دکتر بشم خندیدم و رفتم بیرون جلوی آینه موهای بلندمو از هم باز کردم آبشاری ریخت پشت کمرم _اگه عفت خانمه شک نکن قبل از گرفتن مدرکت تورو هم شوهر میده هردوباهم شروع کردیم به خندیدن انگار صدامون رفته بود بیرون که مازیار بی هوا پرید داخل _چخبره خونه رو گذاشتین روی سرتون زود باشین بیاین دیگه مارال بغ کرده سرشو انداخت پایین و جوابی نداد من هم ترجیه دادم دهن به دهنش نذارم و موهامو مرتب کنم رفتن به پارت اول👇 https://eitaa.com/MaHouraA/5 ❌کپی حرام پیگرد قانونی دارد❌ 🌙|•°
ماهورآ ‌‌..🌙
🌙|•° #پارت_4 #ماهورآ معلوم بود تازه حیاط خونه آب و جارو شده و ماشین پراید درب و داغون مازیار هم دس
🌙|•° معلوم بود تازه حیاط خونه آب و جارو شده و ماشین پراید درب و داغون مازیار هم دستمال کشیده شده محض پز دادن گذاشتن گوشه حیاط که تو چشم باشه پوزخندی زدم و با خودم گفتم _مگه پراید مدل ۸۵ هم به چشم میاد اخه شونه بالا انداختم و کفشمو از پا در اووردم گذاشتم تو جا کفشی فلزی رنگ و رو رفته جلوی در هال به محض اینکه درو باز کردم مازیار عین ببر زخمی پرید جلوم و با خشم گفت _وقتی بهت میگن پنج و نیم خونه باشی چرا خودتو دیر میرسونی کدوم گوری سرگرم بودی خسته بودم از این گیر دادنای همیشگیش اگه از خودم بزرگتر نبود حتما احترامشو میشکوندم و تو دهنی خوبی نصیبش میشد _سلام اجازه بده برسم برات تعریف میکنم برو بابایی گفت و رفت تو اشپزخونه عربده کشید _مامان من گشنمه یه بشقاب از شام میخورم بابا رو به روی تلویزیون حاضر و اماده با کت و شلوار قهوه ای رنگی که همیشه تو مجالس رسمی میپوشید نشسته بود و بی هدف کانالا رو جا به جا میکرد جواب سلاممو خشک و بی روح داد توقعی نداشتم بعد از ۵۰ سال خدمت و سر و کله زدن با مردم اعصابی براش نمونده بود که خرج بچهاش کنه چادرمو از سرم برداشتم چشم چرخوندم دنبال مامان گشتم درحالیکه دستاشو با چادر سفید دور کمرش خشک میکرد از حمام اومد بیرون با دیدنم زد تو صورت و با لهجه ترکی گفت _هی ددم هی خواستگار برای تو میاد ماهورا نه منکه دوساعته آماده ام برو اماده شو ننه برو الان میرسن مامان خانم یه جوری عجله داشت انگار من بله رو دادم با شونه هایی افتاده و گردنی که از درد تیر میکشید رفتم سمت اتاقی که مشترک بود بین منو مارال ضربه ای به در زدم و وارد شدم مثل همیشه مارال وسط اتاق نشسته بود و کتابهای مدرسه و کنور دورش پخش و‌پلا بود _سلام آجی خسته نباشی مهربونی مارال به مامان رفته بود وگرنه مازیار که کپی گرفته از بابا بود _سلام عزیزم مونده نباشی اشاره ای که به سر و وضع ژولیده اش کردم و گفتم _غرق نشی یه وقت خانم دکتر از واژه ی خانم دکتر غرق در شادی شد با خوشحالی جواب داد _حواسم هست عظمتم شمارو نگیره از بلبل زبونیش چشمام گشاد شد با خنده گفتم _تو مدرسه یاد گرفتی؟ مانتومو بیرون آووردم و درحالیکه جای کش آستینمو روی دستم میخاروندم رفتم سمت کمد لباسا و پرسیدم _آجی شلوار قهوه ایه کجاست؟ _اونجا سمت چپت آها همونجا شلوارو برداشتم رفتم پشت پرده ای که به عنوان اتاق پرو ازش استفاده میکردیم از همونجا گفتم _مگه تو نمیای بیرون که اماده نشدی؟ پاشو شاید برادر کوچکتر داشتن پسندیدت _واااا ماهور منو چه به این حرفا هنوز مونده تا خانم دکتر بشم خندیدم و رفتم بیرون جلوی آینه موهای بلندمو از هم باز کردم آبشاری ریخت پشت کمرم _اگه عفت خانمه شک نکن قبل از گرفتن مدرکت تورو هم شوهر میده هردوباهم شروع کردیم به خندیدن انگار صدامون رفته بود بیرون که مازیار بی هوا پرید داخل _چخبره خونه رو گذاشتین روی سرتون زود باشین بیاین دیگه مارال بغ کرده سرشو انداخت پایین و جوابی نداد من هم ترجیه دادم دهن به دهنش نذارم و موهامو مرتب کنم رفتن به پارت اول👇 https://eitaa.com/MaHouraA/5 ❌کپی حرام پیگرد قانونی دارد❌ 🌙|•°