eitaa logo
ماهورآ ‌‌..🌙
7هزار دنبال‌کننده
765 عکس
24 ویدیو
191 فایل
رمان انلاین ماهورا به قلم سیین باقری نویسنده رمان 🌹الهه
مشاهده در ایتا
دانلود
ماهورآ ‌‌..🌙
💜📎💜📎💜📎💜📎💜 📎💜📎💜📎💜📎💜 💜📎💜📎💜📎💜 📎💜📎💜📎💜 💜📎💜📎💜 📎💜📎💜 💜📎💜 📎💜 💜 #پارت_43 #ماهورآ سر سفره که نشستم مازیار دوتا
💜📎💜📎💜📎💜📎💜 📎💜📎💜📎💜📎💜 💜📎💜📎💜📎💜 📎💜📎💜📎💜 💜📎💜📎💜 📎💜📎💜 💜📎💜 📎💜 💜 اقای ایزدی از بابا اجازه گرفت بابا سرشو تکون داد برگشت نگاهم کرد _یه ساعته است بابا برای اینکه اقا امیرحیدر بتونن راحتتر حرفاشونو بزنن جوابی ندادم با راهنمایی مامان روی زمین با فاصله از امیرحیدر نشستم اقای ایزدی شروع کرد به بیان کلمات عربی که متن صیغه ی محرمیت بود تموم شد ازم اجازه خواست سرمو تکون دادم و آروم جوری که فقط من بشنوم و امیرحیدر قبلت رو گفتم بر عکس من امیرحیدر با صدای محکم ولی نامیزون جواب داد و اقای ایزدی قرآن رو بوسید و مامان و خانم ایزدی صلوات فرستادن _اقای ایزدی اگه اجازه بدین ما تنهایی حرفامونو بزنیم _راحت باشید ماهورا بابا راهنماییشون کن اتاق مازیار گفت اتاق مازیار چون میدونست تو اتاق مارال چه اشفته بازاریه و وسط اون هرت و مرتا هم مارال خوابه نیمچه لبخندی زدم و با دست اشاره کردم سمت اتاق مازیار خودم زودتر وارد شدم تا اگه چیزی افتاده جمع کنم که خداروشکر خبری نبود و همه چیز خیلی مرتب سرجای خودش بود _بفرمایید لطفا اشاره کردم به تخت مازیار خیلی زود پذیرفت و نشست خودمم روی زمین دو زانو نشستم وقتی دید نشستم روی زمین ببخشیدی و گفت و مقابلم نشست _میخوام جواب منفی رو از خودتون بشنوم که از ظهر التماس کردم به مادرم که مجدد قرار بذاره با شما، میخوام جواب رو از خودتون بشنوم که با هزار تا کلنجار رفتن با خودم، از پدرتون در خواست کردم اجازه محرمیت یک ساعته بده نگاهم پایین بود جایی نزدیک به زانوهای بهم چسبیده اش _نگاهتونو ندزدین جواب دادن به من باور کنید واجبتر از شرم و خجالته نگاهمو کشیدم بالا دوست داشتم الان که گناه نبود و ثواب هم بود نگاه کنم به چشمای مشکی رنگش _من نمیتونم ازدواج کنم؟ رنگ باخت _چرا؟؟ _من اونی نیستم که شما بخواین به عنوان همسرتون بپذیرید من نمیتونم برای شما شخص مد نظرتون باشم چون شما از گذشته من خبر ندارید کلافه پرسید _گذشته ی شما مربوط به خود شماست ماهورا خانم من میخوام با شما اینده بسازم دل زدم به دریا و تیر خلاص زدم به دل مردی که داشت خودشو میکوبید به در و دیوار تا جواب مثبت بگیره از من _من دختر نیستم صدای شکسته شدن و رگ به رگ شدن رگهای گردنش تمام قلبمو آتیش زد وقتی ناباور نگاهم کرد، زیر سنگینی نگاهش تمام وجودم خجالت شد چند بار تلاش کرد تا حرف بزنه نتونست اخر هم بلند شد خمیده تر از اول پشت کرد بهم رفت بیرون بدون اینکه حتی کلامی حرف بزنه و چند دقیقه بعد صدای در خونه میگفت که امیر حیدر برای همیشه رفت رفتن به پارت اول👇 https://eitaa.com/MaHouraA/5 ❌کپی حرام پیگرد قانونی دارد❌ 💜 📎💜 💜📎💜 📎💜📎💜 💜📎💜📎💜 📎💜📎💜📎💜 💜📎💜📎💜📎💜 📎💜📎💜📎💜📎💜 💜📎💜📎💜📎💜📎💜