eitaa logo
ماهورآ ‌‌..🌙
7.1هزار دنبال‌کننده
765 عکس
24 ویدیو
191 فایل
رمان انلاین ماهورا به قلم سیین باقری نویسنده رمان 🌹الهه
مشاهده در ایتا
دانلود
ماهورآ ‌‌..🌙
💜📎💜📎💜📎💜📎💜 📎💜📎💜📎💜📎💜 💜📎💜📎💜📎💜 📎💜📎💜📎💜 💜📎💜📎💜 📎💜📎💜 💜📎💜 📎💜 💜 #پارت_502 #ماهورآ #نویسنده_سیین_باقری ❌کپی حر
💜📎💜📎💜📎💜📎💜 📎💜📎💜📎💜📎💜 💜📎💜📎💜📎💜 📎💜📎💜📎💜 💜📎💜📎💜 📎💜📎💜 💜📎💜 📎💜 💜 ❌کپی حرام پیگرد قانونی دارد❌ آقا منصور سر پایین گرفت و چندبار الله اکبر گفت زل زد به چشم همسرش با لبخند دلنشینش گفت _رضایت رو سفیدیش نگو پدر من نگو دورت بگردم نگو من‌ نوکرتم نگو من کینزتم نگو اینجوری که یه چکش به میخ زده باشی یکی به نعل نگو حرفیو که آتیش بزنه دل منو مصمم تر کنه اراده ی حیدرت و نرم کنه دل مادرشو که چشماش دو دو میزنه بین دست و پا و سر صورت شاخ شمشادش خانم ایزدی لبهاش رو باز و‌بسته کرد و آخر هم بلند شد همونطور که گوشه روسریشو‌میکشید تو چشمش گفت _من ... من برم یه شربتی چیزی بیارم براتون .. بغضش اجازه نداد حرفش رو‌ادامه بده پناه برد به آشپزخونه، همیشه اشپزخونه آخرین سنگر خانومای ایرانی بوده و هست امیرحیدر نگاهی به پدرش کرد و گفت _قرارموت این نبود حاجی آقا منصو اخمی کرد و گفت _بدون رضایت این دو نفر، اجازه ی بیرون رفتن از شهر نداری حیدر نگاه پریشون و بیچاره ای به پدرش کرد و جواب داد _بابا داره قلبمو میسوزونه این بی لیاقتی با اجازه ای گفت و بلند شد دنبال مادرش راهی آشپزخونه شد، زهرا رو هم با خودش برد آقای ایزدی نگاهم کرد و گفت _حیدر اگه بمونه، غم دوری دیوانه اش میکنه گل عروس، حیدر تنها مانعش ازدواج بود توکل کن بر خدا و مانعش نشو، خدا هوای دلتو بیشتر داره بی هوا زدم زیر گریه و شالمو گرفتم جلوی صورتم و اشک ریختم و باریدم برای روزهای پایانی بودنم در کنار حیدر رفتن به پارت اول👇 https://eitaa.com/MaHouraA/5 💜 📎💜 💜📎💜 📎💜📎💜 💜📎💜📎💜 📎💜📎💜📎💜 💜📎💜📎💜📎💜 📎💜📎💜📎💜📎💜 💜📎💜📎💜📎💜📎💜