eitaa logo
ماهورآ ‌‌..🌙
6.8هزار دنبال‌کننده
765 عکس
24 ویدیو
191 فایل
رمان انلاین ماهورا به قلم سیین باقری نویسنده رمان 🌹الهه
مشاهده در ایتا
دانلود
ماهورآ ‌‌..🌙
💜📎💜📎💜📎💜📎💜 📎💜📎💜📎💜📎💜 💜📎💜📎💜📎💜 📎💜📎💜📎💜 💜📎💜📎💜 📎💜📎💜 💜📎💜 📎💜 💜 #پارت_66 #ماهورآ ضربانم قلبم شدت گرفته بود می
💜📎💜📎💜📎💜📎💜 📎💜📎💜📎💜📎💜 💜📎💜📎💜📎💜 📎💜📎💜📎💜 💜📎💜📎💜 📎💜📎💜 💜📎💜 📎💜 💜 دست گرفتم به چارچوب در و کج کجی خودمو رسوندم کنار در و تکیه زدم _مردک بی ناموس داره زجه میزنه شوهر داره چرا دست از سرش برنمیداری یا حضرت زهرا خودت ختم به خیر کنه داره شر میشه امیرحسین نمیدونه بازی با دم غیاث بازی با دم شیره _امیر .. امیر ..حسین ولش کن _از چی میترسی آجی ماهورا بذار حسابشو ... غیاث چرخی زد و یقه ی امیرحسینو کشید تو مشتش غرید _این دفعه رو نادید میگیرم جوجه فوکولی دفعه بعد حسابت با کرام الکاتبینه یقه اش رو ول کرد از تو هوا پرتش کرد رو زمین پوزخندی زد و رو به من خداحافظی کرد و رفت _خوبی ماهورا؟ گریه ام گرفته بود از ترس از استرس برملا شدن نبایدها از هرچیزی که فکرشو میکردم و نمیکردم رفتم جلو سعی کردم آستین امیرحسین بگیرم ولی دستش زورش بیشتر بود و نشست تو دستم با التماس گفتم _قسمت میدم به جون مارال نگو جایی هیچ جا و پیگیر نشو اخم کرد _چرا میترسی؟ _توروخدا امیر قول بده _چرا اخه ماهورا؟؟ کلافه سرمو تکون دادم _قول بده؟ مازیار سر رسید مارو تو اون حالت دید هین کشیدم و دستمو از دستای امیرحسین جدا کردم نگاهش مشکوک بود ترسناک _چخبر بود اینجا امیرحسین خواست از التهاب جو کم کنه با خنده گفت _خوب موقع رسیدی مازیار جان داشتم از ماهورا اعتراف میگرفتم وای من برای این حجم از بیچارگی توان نداشتم نگو امیرحسین نگو دورت بگردم _چه اعترافی؟ رو کرد سمتم _چه غلطی کردی؟ با حرف مازیار تحلیل رفتم و کنار دیوار سر خوردم پایین نگاهم رفت سمت امیرحسین که رنگ از رخش پریده بود رفتن به پارت اول👇 https://eitaa.com/MaHouraA/5 ❌کپی حرام پیگرد قانونی دارد❌ 💜 📎💜 💜📎💜 📎💜📎💜 💜📎💜📎💜 📎💜📎💜📎💜 💜📎💜📎💜📎💜 📎💜📎💜📎💜📎💜 💜📎💜📎💜📎💜📎💜