eitaa logo
ماهورآ ‌‌..🌙
7.3هزار دنبال‌کننده
765 عکس
24 ویدیو
191 فایل
رمان انلاین ماهورا به قلم سیین باقری نویسنده رمان 🌹الهه
مشاهده در ایتا
دانلود
ماهورآ ‌‌..🌙
🌙|•° #پارت_8 #ماهورآ زیرلب بسم الله گفتم و رو به آسمونی که هنوز تاریک بود گفتم _خدایا به امید خو
🌙|•° با همون خنده ی روی لبم برگشتم سمت در مونس با شتاب و اضطراب خودشو پرت کرد داخل مانتو گشاد کرمی رنگی پوشیده بود با کیف بزرگ کولی مشکی شالشم مثل همیشه افتاده بود روی گردنش با عجله اومد سمتم کیفشو در آوورد کوبید روی میزنم با تعجب نگاهش کردم _سلامت کو مونس نوچی کرد _برو بابا کی حال داره سلام کنه از ترس فیروز خروس خون پا شدم اومدم تو این سگدونی الانم نمیدونم دنبالم بود یا نه مردک خیکی از میز بغلی صندلی براش کشیدم بیرون و شونه هاشو گرفتم که بشینه تا کمی از عصبانیتش کم بشه فیروز شوهرش بود مردی هیز و چشم چرون که بدی های مونس رو چندین برابر میدید ولی هیز بودن خودشو میذاشت به حساب اینکه مرده و عیبی نداره مونسم همیشه از دستش شاکی و فراری بود ای خدا نمیشد برای هرکی شبیه خودش جفت بسازی؟ حتما با خروس جنگی بندازی به جون هم؟ پوفففف بعضی وقتا ادم تو کار خدا میمونه _بشین حالا حرص نخور چیشده باز جریش کردی؟ نشست روی صندلی از تو کیفش بطری آبمعدنی کوچکی در اوورد و لاجرعه سر کشید _هیچی بابا اول صبح پا شده میگه نمیخوام بری خیاط خونه ی اون منوچهر بی پدر اخه میدونیکه باهم مشکل دارن منم بهش گفتم بی پدر خودتی رَم کرد خنده ام رو که دید با هیجان بیشتری ادامه داد _آقااا منم تندی پوشیدم تا تو دسشویی بود فرار کردم اومدم بیرون خو مررررد اگه من نیام کار نکنم کی میخواد خرج زَلَم زیمبوی منو در بیاره ها؟ نگاهم کرد _ماهی تو بگو کی میخواد خرج منو در بیاره؟ با خنده شونه ای بالا انداختم و جواب دادم _لابد آقا فیروز مشتشو آوورد بالا که بکوبه تو کله ام _دهنتو ببندا ماهی یه بار دیگه از اون بگی میکوبم تو سرت سرمو خم کردم تا از دستش نجات پیدا کنم خندیدم و گفتم _خب پس مونس خانم بادی به غبغب انداخت و جواب داد _بعله دیگه مونس خانم یه پارچه آقاست با این حرفش هردومون با صدای بلندی خندیدیم ناگهانی حالت چهره اش از خندون به سوالی تبدیل شد و تندی گفت _راستی ماهور دیشب کجا وعده داشتی؟ با تعجب نگاهش کردم _اوووه خیلی خب بابا به منوچهر گفته بودی وعده داری راست میگفت یادم اومد برای فرار از دست منوچهر گفتم شب وعده دارم نشستم پشت میز خیاطیم و لباس اقدس خانم رو از کیفم در آووردم بسم اللهی گفتم و شروع کردم به دوخت و دوز رفتن به پارت اول👇 https://eitaa.com/MaHouraA/5 ❌کپی حرام پیگرد قانونی دارد❌ 🌙|•°