eitaa logo
ماهورآ ‌‌..🌙
7.2هزار دنبال‌کننده
765 عکس
24 ویدیو
191 فایل
رمان انلاین ماهورا به قلم سیین باقری نویسنده رمان 🌹الهه
مشاهده در ایتا
دانلود
ایتاتون این شکلی میشه🍀👩🏻‍🦱
🍍💞
💜🦋
ایتاتون این شکلی میشه🧺🧩 -
🍍💞
🍍💞
ماهورآ ‌‌..🌙
💜📎💜📎💜📎💜📎💜 📎💜📎💜📎💜📎💜 💜📎💜📎💜📎💜 📎💜📎💜📎💜 💜📎💜📎💜 📎💜📎💜 💜📎💜 📎💜 💜 #پارت_62 #ماهورآ شرمزده لب گزیدم جواب دادم
💜📎💜📎💜📎💜📎💜 📎💜📎💜📎💜📎💜 💜📎💜📎💜📎💜 📎💜📎💜📎💜 💜📎💜📎💜 📎💜📎💜 💜📎💜 📎💜 💜 کوتاه اومدم از موضعی که گرفته بودم ناهارمو با کمال میل خوردم و همراه با امیرحیدر از سفره خونه خارج شدم قبل از اینکه سوار ماشین بشه نگاهی به ساعت مچیش انداخت و گفتم _از الان تا یک ساعت دیگه در خدمت شما هستم بعدش شیفتم باید برم بعد از نماز مغرب میام دنبالتون بریم خونه ی ما بزور لبخند زدم و هرچه زودتر رفتم توی ماشین نشستم امیرحیدر کنارم قرار گرفت و استارت زد _میریم طلافروشی کنارشم نقره فروشی هستم هم شما حلقه بخیر هم من _خب منم نقره میخرم دیگه مصنوعی لباشو به دندون گرفت _نگین توروخدا زشته قباحت داره شما ارزشتون بیشتر از طلاست نقره بخریم مردم چی میگن با شگفتی برگشتم سمتش به امیرحیدری که من میشناختم نمیخورد _تعجب نکن خانوم طلا بخر اگه دوست داشتی نقرشم بخر _نه دیگه یکیشو میگیرم رسیدیم جلوی طلافروشی بزرگ برلیان کنارشم نقره فروشی آقا سید بود _اول حلقه ی شمارو بخریم پیاده شدم چاورمو مرتب کردم کنارش قرار گرفتم _فرقی نمیکنه که دستشو دراز کرد سمت ورودی طلافروشی و کمی خم شد _خانما مقدمن بفرمایید خندیدم و زمزمه کردم " از دست تو" خنده اش رو جمع و جور کرد و جدی وارد شد بعد از سلام و تبریک درخواست کرد جعبه ی حلقه ها رو بذارن جلوم طلافروش که خبر داشت خانواده ی امیرحیدر پولدارن کاور برلیان رو آوورده بود ولی خبر نداشت که ماهورا آدم انتخابهای دهن پر کن نبود _لطفا رینگ ساده بیارید رنگ صورت فروشنده ناگهانی زرد شد از امیرحیور کسب تکلیف کرد که اونم تایید کرد جعبه ای دیگه رو جلوم گذاشت همه رینگهای ساده و نگین های درخشان سنگی داشت یکی از حلقه هارو نشون امیرحیدر دادم با چشمهاش تایید کرد و خیلی زود خریداریش کرد گذاشت توی جعبه اومدیم بیرون خواستم برم سمت نقره فروشی، مانع شد پاکت حلقه رو باز کرد و جلوم گرفت پرسشی نگاهش کردم _بپوش _الان؟ _مگه الان و بعدا داره؟ _نه ولی برای موقع عقد بود _اگه میگی تکراری میشه حاضرم یکی دیگه بخرم برای موقع عقد ولی الان شما این حلقه رو بندازی انگشتت و زردیش نمایان کنه شما متاهلی لبخند زدم حلقه رو برداشتم فرو بردم توی انگشت دوم دست سمت چپم پشت دستمو آووردم بالا و نشون امیرحیدر دادم _چطوره؟ چشماش به زیبایی درخشید و گفت _مبارکت باشه خانوم رفتن به پارت اول👇 https://eitaa.com/MaHouraA/5 ❌کپی حرام پیگرد قانونی دارد❌ 💜 📎💜 💜📎💜 📎💜📎💜 💜📎💜📎💜 📎💜📎💜📎💜 💜📎💜📎💜📎💜 📎💜📎💜📎💜📎💜 💜📎💜📎💜📎💜📎💜