ماهورآ ..🌙
💜📎💜📎💜📎💜📎💜 📎💜📎💜📎💜📎💜 💜📎💜📎💜📎💜 📎💜📎💜📎💜 💜📎💜📎💜 📎💜📎💜 💜📎💜 📎💜 💜 #پارت_62 #ماهورآ شرمزده لب گزیدم جواب دادم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ماهورآ ..🌙
💜📎💜📎💜📎💜📎💜 📎💜📎💜📎💜📎💜 💜📎💜📎💜📎💜 📎💜📎💜📎💜 💜📎💜📎💜 📎💜📎💜 💜📎💜 📎💜 💜 #پارت_62 #ماهورآ شرمزده لب گزیدم جواب دادم
💜📎💜📎💜📎💜📎💜
📎💜📎💜📎💜📎💜
💜📎💜📎💜📎💜
📎💜📎💜📎💜
💜📎💜📎💜
📎💜📎💜
💜📎💜
📎💜
💜
#پارت_63
#ماهورآ
کوتاه اومدم از موضعی که گرفته بودم ناهارمو با کمال میل خوردم و همراه با امیرحیدر از سفره خونه خارج شدم
قبل از اینکه سوار ماشین بشه نگاهی به ساعت مچیش انداخت و گفتم
_از الان تا یک ساعت دیگه در خدمت شما هستم بعدش شیفتم باید برم بعد از نماز مغرب میام دنبالتون بریم خونه ی ما
بزور لبخند زدم و هرچه زودتر رفتم توی ماشین نشستم امیرحیدر کنارم قرار گرفت و استارت زد
_میریم طلافروشی کنارشم نقره فروشی هستم هم شما حلقه بخیر هم من
_خب منم نقره میخرم دیگه
مصنوعی لباشو به دندون گرفت
_نگین توروخدا زشته قباحت داره شما ارزشتون بیشتر از طلاست نقره بخریم مردم چی میگن
با شگفتی برگشتم سمتش به امیرحیدری که من میشناختم نمیخورد
_تعجب نکن خانوم طلا بخر اگه دوست داشتی نقرشم بخر
_نه دیگه یکیشو میگیرم
رسیدیم جلوی طلافروشی بزرگ برلیان کنارشم نقره فروشی آقا سید بود
_اول حلقه ی شمارو بخریم
پیاده شدم چاورمو مرتب کردم کنارش قرار گرفتم
_فرقی نمیکنه که
دستشو دراز کرد سمت ورودی طلافروشی و کمی خم شد
_خانما مقدمن بفرمایید
خندیدم و زمزمه کردم " از دست تو"
خنده اش رو جمع و جور کرد و جدی وارد شد بعد از سلام و تبریک درخواست کرد جعبه ی حلقه ها رو بذارن جلوم طلافروش که خبر داشت خانواده ی امیرحیدر پولدارن کاور برلیان رو آوورده بود ولی خبر نداشت که ماهورا آدم انتخابهای دهن پر کن نبود
_لطفا رینگ ساده بیارید
رنگ صورت فروشنده ناگهانی زرد شد از امیرحیور کسب تکلیف کرد که اونم تایید کرد جعبه ای دیگه رو جلوم گذاشت همه رینگهای ساده و نگین های درخشان سنگی داشت
یکی از حلقه هارو نشون امیرحیدر دادم با چشمهاش تایید کرد و خیلی زود خریداریش کرد
گذاشت توی جعبه اومدیم بیرون خواستم برم سمت نقره فروشی، مانع شد پاکت حلقه رو باز کرد و جلوم گرفت
پرسشی نگاهش کردم
_بپوش
_الان؟
_مگه الان و بعدا داره؟
_نه ولی برای موقع عقد بود
_اگه میگی تکراری میشه حاضرم یکی دیگه بخرم برای موقع عقد ولی الان شما این حلقه رو بندازی انگشتت و زردیش نمایان کنه شما متاهلی
لبخند زدم حلقه رو برداشتم فرو بردم توی انگشت دوم دست سمت چپم پشت دستمو آووردم بالا و نشون امیرحیدر دادم
_چطوره؟
چشماش به زیبایی درخشید و گفت
_مبارکت باشه خانوم
رفتن به پارت اول👇
https://eitaa.com/MaHouraA/5
❌کپی حرام پیگرد قانونی دارد❌
💜
📎💜
💜📎💜
📎💜📎💜
💜📎💜📎💜
📎💜📎💜📎💜
💜📎💜📎💜📎💜
📎💜📎💜📎💜📎💜
💜📎💜📎💜📎💜📎💜