ایتاتون این شکلی میشه🍍💦🌸
🚫شروع رمان جدید #برادر_ناتنی_من👇👇
https://eitaa.com/joinchat/1634664560C546f0585db
• #wall #Pink #Rabbit 🐰 •
🚫شروع رمان جدید #برادر_ناتنی_من👇👇
https://eitaa.com/joinchat/1634664560C546f0585db
ایتاتون این شکلی میشه🍊🍩
-
🚫شروع رمان جدید #برادر_ناتنی_من👇👇
https://eitaa.com/joinchat/1634664560C546f0585db
#wallpaper
#cute
#love
🌱 🌱
🚫شروع رمان جدید #برادر_ناتنی_من👇👇
https://eitaa.com/joinchat/1634664560C546f0585db
#wallpaper
#صورتی 🌸💝💗💕
🌱 🌱
🚫شروع رمان جدید #برادر_ناتنی_من👇👇
https://eitaa.com/joinchat/1634664560C546f0585db
ماهورآ ..🌙
💜📎💜📎💜📎💜📎💜 📎💜📎💜📎💜📎💜 💜📎💜📎💜📎💜 📎💜📎💜📎💜 💜📎💜📎💜 📎💜📎💜 💜📎💜 📎💜 💜 #پارت_158 #ماهورآ #نویسنده_سیین_باقری ❌کپی حر
💜📎💜📎💜📎💜📎💜
📎💜📎💜📎💜📎💜
💜📎💜📎💜📎💜
📎💜📎💜📎💜
💜📎💜📎💜
📎💜📎💜
💜📎💜
📎💜
💜
#پارت_159
#ماهورآ
#نویسنده_سیین_باقری
❌کپی حرام پیگرد قانونی دارد❌
نزدیک به سحر با صدای نماز خوندن امیر حیدر کمی چشمامو باز کردم و دوباره خوابیدم چند ثانیه نگذشته بود که اومد بالای سرم با انگشت اشاره صورتمو لمس کرد
_ماهورا خانم نمازتون قضا شدا جان دل
لبخند زدم و حرفاشو مزه مزه کرده تا حالا انقدر شیرین برای نماز صبح بیدار نشده بود با وجود خستگی فراوان بلند شدم گوشه ی اتاق خواب سجاده و چادر نماز رو پهن کردم تند تند نمازمو خوندم خواستم زودتری برگردم تخت خواب دیدم امیرحیدر نشسته و داره مستحبات رو به جا میاره
_اول خودت نماز میخونی بعد منو صدا میزنی؟
لابد اون دنیا هم اول خودت میری بهشت بعد میگی منو بیارن
از تکون خوردن شونه هاش فهمیدم که داره میخنده
_بایدم بخندی
برگشت سمتم تسبیح قرمز رنگشو بالا گرفت
_اجازه میدم بیشتر بخوابی نزدیک به قضا صدات میزنم بد کردم؟
پشت چشم نازک کردم و جواب دادم
_بله بد کردی
دست گذاشت روی چشمش و برداشت
_سمعا و طاعتا بانو از این به بعد نماز نمیخونم تا شما بیدار نشی
تابی به گردنم دادم و پیروزمندانه بلند شدم رفتم سرجام دوباره خوابیدم
نمیدونم چند دقیقه گذشته بود که امیرحیدر دوباره صدام زد
_ماهورا خانم بلند شو مهمون داری
تعجب کردم مگه ساعت چند بود که مهمون رسیده بود سراسیمه بلند شدم نگاهی به امیرحیدر انداختم که داشت لباس فرمشو میپوشید
_کجا میری؟
خندید
_معلوم نیست؟
_مهمونمون کیه؟
_مادرت و خواهرت مادرم و خواهرم
خودش هم خندید دوستی کوبیدم تو سرم خدایا اینا سر صبحی اینجا چیکار میکرد
اخرین دکمه اش رو بستم و جلوی آینه کمی موهاشو مرتب کرد چشمکی زد و گفت
_صبحونه روز اول عروسیو اووردن هرچند دیر
قهقهه زد و از اتاق رفت بیرون
رفتن به پارت اول👇
https://eitaa.com/MaHouraA/5
🚫شروع رمان جدید #برادر_ناتنی_من👇👇
https://eitaa.com/joinchat/1634664560C546f0585db
💜
📎💜
💜📎💜
📎💜📎💜
💜📎💜📎💜
📎💜📎💜📎💜
💜📎💜📎💜📎💜
📎💜📎💜📎💜📎💜
💜📎💜📎💜📎💜📎💜
#wallpaper ☕️✨
🌱 🌱
🚫شروع رمان جدید #برادر_ناتنی_من👇👇
https://eitaa.com/joinchat/1634664560C546f0585db