eitaa logo
مباحث
1.7هزار دنبال‌کننده
37.7هزار عکس
33.7هزار ویدیو
1.7هزار فایل
﷽ 🗒 عناوین مباحِث ◈ قرار روزانه ❒ قرآن کریم ؛ دو صفحه (کانال تلاوت) ❒ نهج البلاغه ؛ حکمت ها(نامه ها، جمعه) ❒ صحیفه سجادیه ؛ (پنجشنبه ها) ⇦ مطالب متفرقه ⚠️ برای تقویت کانال، مطالب را با آدرس منتشر کنید. 📨 دریافت نظرات: 📩 @ali_Shamabadi
مشاهده در ایتا
دانلود
136 - رو به حسین (علیه السلام) قبله حقیقی مرحوم حاج عبدالعلی معمار عالم فرد (علیه الرحمة) نقل کرد : اوقاتی که موفق به زیارت بودم، روزی در صحن مقدس نشسته بودم، یک نفر هم نزدیک من نشسته بود، اسم او را پرسیدم گفت فلان خراسانی. از شغل او پرسیدم؟ گفت : بنّایی. دیدم با من هم شغل است؛ پرسیدم زوار هستی یا مجاور ؟ گفت سالهاست در این مکان شریف سرگرم بنایی هستم. گفتم در این مدت اگر عجایبی دیده ای برای من نقل کن. گفت : متصل به صحن شریف سمت قبله قبری است مشهور به قبر دده و چون مشرف به خرابی بود چند نفر حاضر شدند آن را تعمیر کنند و به من مراجعه نمودند و من اقدام نمودم و برای محکم شدن شالوده، به کارگرها دستور دادم اطراف قبر را بکنند. قسمتی که نزدیک قبر بود در اثنای حفر، جسد آشکار گردید به من خبر دادند، چون مشاهده کردم دیدم جسد تازه است و لیکن به سمت چپ خوابیده؛ یعنی صورتش رو به قبر مطهر علیه السّلام است و پشت او رو به قبله است و به همان حالت قبر را پوشانده و تعمیر آن را به اتمام رساندم. مؤید این داستان است آنچه را مرحوم حاج میرزا حسین نوری اعلی اللّه مقامه در کتاب دارالسلام نقل نموده که استاد ما علامه بزرگوار شیخ عبدالحسین تهرانی اعلی اللّه مقامه برای توسعه سمت غربی صحن مطهر حضرت سیدالشهداء علیه السّلام خانه هایی خرید و جزء صحن شریف قرار داد و قریب شصت سرداب برای دفن اموات در همان قسمت قرار داد و روی آنها طاق زدند و مردم مردگان خود را در آن سردابها دفن می کردند ، چون مدتی گذشت دانسته شد که طاقِ روی سردابها در اثر کثرت عبور مردم بر آن، توانایی تحمل را ندارد و ممکن است فرو ریزد و سبب زحمت و هلاکت شود؛ لذا شیخ امر فرمود که طاق را بردارند و از نو دو مرتبه با استحکام بیشتری بنا کنند و چون جماعت بسیاری در سردابها دفن شده بودند امر فرمود سردابی را خراب کنند و بنا کنند، بعد سرداب دیگر و هر سردابی را خراب می کردند یک نفر پایین می رفت و خاک بر جسد مرده می ریخت به مقداری که کشف نشود و هتک حرمت اموات نشود؛ پس مشغول شدند تا رسیدند به سردابی که مقابل ضریح مقدس بود چون پایین رفتند برای پوشانیدن جسدها، دیدند تمام جسدهایی که در این قسمت هست سرهایشان که در جهت غرب بوده به جای پایشان که رو به قبر شریف بوده قرار گرفته و پاها به سمت غرب است. مردم خبر شدند جماعت بی شماری می آمدند و این منظره عجیبه را مشاهده می کردند و آن جسدهایی که در این قسمت بوده و منقلب گردیده سه جسد بوده که یکی از آنها جسد آقامیرزا اسماعیل اصفهانی نقاش بوده که در صحن مقدس مشغول نقاشی بوده و پسرش وقتی که منظره جسد پدر را می بیند گواهی می دهد که من هنگام دفن پدرم حاضر بودم و بدن پدرم را که دفن کردم پاهایش رو به ضریح مقدس بود والحال می بینم سرش رو به ضریح است و آشکار شد بر مردم اینکه این تغییر وضع جسد چند میت تأدیبی از طرف خداوند است بندگانش را که بشناسند راه و طریقه با ائمه علیهم السّلام . و در همان روز، فاضل صالح متقی حاج ملا ابوالحسن مازندرانی برای من نقل کرد و گفت مدتی پیش از ظهورِ این معجزه، خوابی دیدم که در تعبیر آن حیران بودم و امروز تعبیرش آشکار شد و آن خواب این بود : تقیه صالحه خاله فرزندم چون فوت شد او را در همین قسمت از صحن شریف دفن کردم؛ پس شبی در خواب او را دیدم و از حالش و آنچه برایش پیش آمده پرسش کردم، گفت به خیر و عافیت و خوبی و سلامتی هستم غیر از اینکه تو مرا در مکان تنگی دفن کردی که نمی توانم پایم را دراز کنم و دائما باید سرم را بر زانو گذارم . چون بیدار شدم جهت آن را ندانستم تا الان که دانستم پا را به سمت قبر مطهر دراز کردن بی ادبی به ساحت قدس امام علیه السّلام است و این معجزه در ماه صفر1276 بوده است. مستفاد از این دو داستان آن است که خداوند به این تغییر وضع جسد چند میت، خواسته به مسلمانان، مقام و شأن امام ها و لزوم احترام و تکریم و ادب با ایشان را بفهماند جایی که خداوند راضی نیست پای میت یا پشت میت به قبر امام علیه السّلام باشد پس زنده ها چقدر باید رعایت ادب و احترام قبر شریف را بنمایند. خداوند لعنت کند و زیاد فرماید عذاب جماعتی را که خود را مسلمان می دانستند و به این قبر شریف اهانتها نموده و زوّارش را منع می نمودند؛ بلکه شکنجه ها می دادند، خصوصاً متوکل عباسی که عده ای را مأمور کرد برای خراب کردن و از بین بردن آثار آن و از عجایب آنکه عاقبت، همین متوکل زوار را آزاد گذاشت به تفصیلی که در خصائص الحسینیه شیخ شوشتری علیه الرحمه ذکر شده است. فهرست کتاب
140 - فرنگی روضه خوانی می کند جناب شیخ محمد حسن مولوی قندهاری که داستانهایی از ایشان ذکر شد نقل می فرماید که : پنجاه سال قبل 14 محرم منزل آقای ضابط آستان مقدس رضوی علیه السّلام در عیدگاه مشهد، مرحوم مغفور شیخ محمد باقر واعظ حکایت نمود که در ماه محرمی از جانب تاجرهای ایرانی مقیم پاریس برای خواندن روضه و اقامه عزاداری دعوت شدم و رفتم. شب اول محرم یک نفر جواهرفروش فرانسوی با زوجه و پسر خود در مرکز ایرانی ها که من آنجا بودم آمد و از آنها تمنّا کرد که من نذری دارم! شیخ روضه خوان خود را به این آدرس، ده شب بیاورید که برای من روضه بخواند. حاضرین از من اجازه گرفتند، قبول نمودم؛ چون از روضه ایرانیها فارغ بودم حاضرین مرا برداشته با فرانسوی به خانه اش بردند. یک مجلس، روضه خواندم هموطنان استفاده نموده و گریه کردند. فرانسوی و فامیلش مغموم و مهموم گوش می دادند، فارسی نمی فهمیدند و تقاضای ترجمه را نمی نمودند تا به همین منوال بود. به واسطه اعمال مستحبه و خواندن دعاهای وارده و ، منزل فرانسوی نرفتیم. فردا آمد و ملول بود. عذر آوردیم که ما در شب عاشورا اعمال ویژه مذهبی داشتیم قانع شد و تقاضا کرد پس برای شب یازدهم به جای شب گذشته بیایید تا ده شب نذر من کامل شود. روضه که تمام شد یکصد لیره طلا برایم آورد، گفتم قبول نمی کنم تا سبب نذر خود را نگویید. گفت : محرم سال گذشته در بمبئی صندوقچه جواهراتم را که تمام سرمایه ام بود دزد برد، از غصه به حد مرگ رسیدم، بیم سکته داشتم ، در زیر غرفه من جاده وسیع بود و مسلمانان ذوالجناح بیرون کرده سر و پای برهنه سینه و زنجیر زده عبور می کردند، من هم از پله فرود آمده بین عزاداران مشغول عزاداری شدم، با صاحب عزا نذر کردم که اگر به کرامت خود جواهرات سرقت شده ام را به من برساند سال آینده هرجا باشم صد لیره طلا نذر روضه خوانی را می پردازم. چند قدمی پیمودم شخصی پهلویم آمد با نفس تنگ و رنگ پریده، صندوقچه را به دستم داد و گریخت حالم خوش شد، مقداری راه رفتن را ادامه دادم و به خانه ام وارد شدم ، صندوقچه را باز کردم و شمردم، یک دانه را هم دزد تصرف نکرده بود بأبی أنت و امی یا اباعبداللّه ! دوستان را کجا کنی محروم تو که با دشمنان نظر داری قبلاً گفته شد که افراد غیرمسلمانی که در اثر به علیه السّلام مشکلشان حل و حاجتشان روا شده فراوانند تا جایی که در هند از طایفه بت پرستها افرادی هستند که با آن حضرت در منافع سالیانه شرکت دارند و آنچه سهم آن حضرت می شود تسلیم شیعیان می کنند تا در عزاداری محرم و صفر مصرف نمایند و این شرکت را موجب شناخته اند. آری هرکَس به آن حضرت متوسل شود برای رسیدن به حاجتهای دنیوی، به آن می رسد چنانچه هرکَس از او و و رحمت و و نجات از سختیهای برزخ و قیامت و دوزخ و رسیدن به درجات سعادت و بهشت را خواهد قطعاً به او داده خواهد شد چنانچه در زیارت آن حضرت رسیده کسی که به دامن لطف تو چسبید محروم نشد و هرکه به تو پناهنده شد در امان است¹. ---------------------------------------------- 1- ما خابَ مَنْ تَمَسَّکَ بِکَ وَ أَمِنَ مَنْ لَجَاءَ اِلَیْکَ
حالم دگرگون شد که چرا درها بسته است؛ من حالا تازه رسیده ام. 🤔 پرسیدم آیا درها باز می شود؟ گفتند بلی یک ساعت دیگر باز می شود و حالا مجتهدین و علمای اولین و آخرین در حرم علیه السّلام هستند و مشغول مدح و تعزیه اند. من در همان عالم خواب به سمت قتلگاه آمدم، دلم آرام نمی گرفت، نزد آن شباکی که بالای سر مبارک قرار گرفته است نظر کردم. از میان شباک علما را دیدم، عده ای را شناختم مجلسی ، ملا محسن فیض ، سیداسماعیل صدر ، میرزا حسن شیرازی ، شیخ جعفر شوشتری حضور داشته حرم مملو از جمعیت بود ، همه رو به ضریح و پشت به شباک بودند سرکردهٔ همه، مرحوم حاج حسین قمی بود ایشان دستور می داد فلان آقا برود بخواند پس از خواندنش دیگران احسنت ! احسنت ! می گفتند و گریه می کردند چند نفری را دیدم بالا شدند و خواندند و پایین آمدند در همان عالم رؤیا مانند بچه ها از گوشه شباک به خودم فشار آوردم و این طرف و آن طرف کرده ناگهان خود را داخل حرم مطهر دیدم ولی هیچ جا نبود مگر پهلوی خود آقای قمی، ناچار همانجا نشستم. بنده وقتی که آقای قمی در مشهدمقدس بودند به ایشان ارادت داشتم و در آخر کار نیز وکیلشان بودم. ایشان به جهر حرف می زد. همین که مرا دید فرمود مولوی حسن ! عرض کردم بله قربان ! فرمود برخیز و بخوان . من میان دوراهی واقع شدم. امر آقا را چه کنم و با حضور این أعلام کدام آیه را عنوان کنم ؟ کدام حدیث را تطبیق کنم ؟ چگونه گریز روضه بزنم ، مثل اینکه ناگهان بدلم الهام غیبی شد خواندم : ( ها علی بشر کیف بشر ) تا آخر قصیده ای که گذشت. وقتی که از خواب بیدار شدم دلم می طپید، عرق زیادی کرده بودم، مثل اینکه مرده بودم. شکر خدای را کردم که بحمداللّه مدیحه ام مورد عنایت واقع شده است.
بیستم | یونس بن ظبیان کوفی که از روات اصحاب حضرت صادق علیه السلام است و اگر چه فضل بن شاذان او را از کذابین شمرده و نجاشی فرموده که او ضعیف است جدّاً و التفات کرده نمی شود بر روایات او و ابن غضائری گفته که او غالی و کذّاب و وضّاع حدیث است و لکن شیخ ما (عطّر اللّه مرقده) در خاتمه ( مستدرک ) فرموده : و دلالت می کند بر حُسن حال او و استقامت و علوّ مقام او و عدم غلوّ او اخبار بسیاری؛ پس آن اخبار را ذکر فرموده که از جمله کلام حضرت صادق علیه السلام است در حق او که در ( جامع بزنطی ) است که فرموده ( رَحِمَهُ اللّهُ وَ بَنی لَهُ بَیْتَا فِی الجَنَّهِ کانَ وَ اللّهِ مَاْمُونا عَلَی الْحَدیثِ ) و هم تعلیم کرد علیه السلام به او زیارت علیه السلام را به نحوی که شیخ در ( تهذیب ) و ابن قولویه در ( کامل ) روایت کرده ، و نیز تعلیم آن جناب به او دعای معروفی که در نجف باید خواند که اول آن ″ اَللّهُمَّ لابُدَّ مِنْ اَمْرِکَ ″ است که در تمام کتب مزاریه مذکور است و هم تعلیم او فرموده آن عوذه را که برای رفع درد چشم نافع است؛ الی غیر ذلک. و نیز شیخ ما جواب داده از اخباری که در مذمت او وارد شده به تفصیلی که مقام گنجایش ذکر ندارد، طالبین رجوع کنند به آن کتاب شریف. و گذشت در فیض بن المختار چیزی که متعلّق به او بود.
🔴 کلمة حق یراد بها الباطل 🔹 به قول امام روح الله هرچه داریم از محرم و صفر است و این نظام مقدس از برکات قیام سلام الله علیه است. 🔹 ولی این طور پیام ها که در ظاهر دارد از امام حسین علیه‌السلام حرف میزند ولی در واقع همان و آمریکایی را ترویج می‌کند 🔹 همه اسلام ما سیاسی است چون حرکت اباعبدالله سیاسی بود و این حکومت و نظام هم متاثر از قیام حضرتش است. 🔹 مواظب باشیم گول این پیام های اسلام سکولار که توسط ضد انقلاب و منافقین پخش می شود نخوریم! در روضه ای که از آن اسلام سیاسی حذف شود، شمر و خولی و مریم رجوی هم سینه می زنند. ╭────๛- - - - - ┅╮ │📱 @Mabaheeth ╰───────────
🥀 شهادت حضرت علی اکبر علیه السلام ▫️ علیه السلام مرکب به سوی میدان راند. ✨ با رسیدن او به میدان رزم، لشکرِ ستمگر دشمن، گویا؛ جمال محمد صلی الله علیه وآله جلال علی علیه السلام عصمت فاطمه علیها السلام کرامت حسن علیه السلام و شجاعت حسین علیه السلام را در برابر خود جلوه گر دید. این جوان رعنا که به گروه دشمن ‌می‌تازد، آیا علی اکبر علیه السلام است، یا جدّش امیرمؤمنان علیه السلام یا چنگال توانمند مرگ که به جان آنان فرو ‌می‌رود، یا صاعقهٔ برق که آنان را ‌می‌سوزاند؟! گروهی از شجاعتش مدهوش و میخ کوب. فریاد تکبیر و تبارک اللَّه بلند بود. به هر سو که ‌می‌تاخت، دشمن ‌می‌گریخت و هیچ کَس توان رویارویی با او را نداشت. ⚔ در میدان نبرد آرام نداشت؛ گاه رجز ‌می‌خواند و خود را معرفی ‌می‌کرد، گاه هدفش را ‌می‌گفت و از دلاوریش سخن ‌می‌گفت. گاه به خیمه حمله ‌می‌کرد و سپاه متجاوز را به میسره ‌می‌کشاند و گاه به قلب دشمن ‌می‌تاخت. هیچ دلاوری با او روبرو نمی‌شد، مگر آنکه کشته می‌شد. هیچ شجاعی پیش نمی‌آمد مگر آنکه کشته ‌می‌شد، تا آنکه یک صد و بیست پهلوان را از دم تیغ گذراند. از انبوه لشکر بیم نداشت و در اوج نبرد، نشانه‌های اجداد طاهرینش از او ‌می‌درخشید. 🩸 امّا افسوس! کثرت زخم و خونریزی فراوان و شدّت تشنگی توانی برایش نگذاشت تا با آن ددمنشان، پیکار را ادامه دهد. در اینجا بود که شوق لقای پروردگارش در او شدّت یافت. خواست از حیات پدر توشه ای برگیرد و با او وداعی دیگر داشته باشد. از میدان نزد پدر آمد و زبان به شکایت گشود، ضربات تیر و شمشیر، گرما و تشنگی، تاب و توانش را کاسته بود. عرضه داشت: 🔹 سنگینی آهن توانم را برده، آیا آبی هست تا علیه دشمنان نیرو گیرم؟! ▫️ شاید برآورده کردن درخواست حضرت علی اکبر علیه السلام، از ناحیه پدرش علیه السلام از طریقی چون معجزه ممکن و میسر بوده؛ امّا حضرت از این کار امتناع ورزید تا بلکه فرزندش به مقام بالاتری دست یابد و در روز رستاخیز نزد خداوندِ جلیل، به خاطر شهادت مظلومانه اش پاداش بیشتری داشته باشد؛ پس او را بشارت داد که به زودی به دریای بی کران رحمت خداوندی وارد ‌می‌شود و جدّ بزرگوارش آن منجی بزرگ صلی الله علیه وآله او را با جامی سیراب خواهد کرد که هرگز تشنه نخواهد شد، آن گاه انگشترِ خود را به او داد تا در دهان گذارد. 🌟 حضرت علی اکبر علیه السلام در حالی به میدان رفت که آن بشارت صادقه، سر تا پای او را غرق نشاط و سرور کرده بود؛ دیگر نمی‌دانست دشمن سر یا سینه او را نشانه ‌می‌رود یا به منتهای آرزویش نزدیک ‌می‌شود، تا آن که تعداد کشته گان را به دویست نفر رساند. 🏴 انتظارش سرآمد و شهادت بر فراز سر مطهّر او به پرواز درآمد. شمشیر مرّه بن منقذ عبدی سر آن بزرگوار را نشانه رفت و سپس ضربت نیزه بر پشت وی... بی تاب و توان، گردن اسب را با دستان گرفت، اسب او را میان لشکر برد، دشمنان اهل بیت علیهم السلام پیکرش را قطعه قطعه کردند. ▫️ در آخرین نفس‌ها با سلامی به پدر، آن هم زیر ضربات شمشیر و نیزه، او را وداع گفت؛ امامش را ندا داد: 🔹 این جدّم است که به شما سلام ‌می‌کند، با جام سرشارش، شربت آبی به من نوشانید که هرگز تشنه نخواهم شد. و ‌می‌فرماید: جامی هم برای شما آماده است. ▫️ با شنیدن این پیام، امام حسین علیه السلام با شتاب خود را به جگرگوشه اش رساند تا شاید به دیدار او نایل آید و سخنی دیگر از او بشنود؛ امّا این گمان تحقّق نیافت و آرزو جامه عمل نپوشید. 🩸 پیکر امید رسالت را غرق خون بر خاک افتاده دید، محبت پدری به وجد آمد، خود را بر روی بدن از هم گسیخته علی افکند، صورت بر صورت گذارد، رایحه جدّش رسول خدا صلی الله علیه وآله و عطر و بوی عصمت را از او استشمام کرد، وقت وداع گذشته بود و نشانه ای از حیات نمانده بود. امام علیه السلام فرمود: بعد از تو خاک بر دنیا! چقدر اینان بر خدای رحمن و دریدن حرمتِ پیامبر صلی الله علیه وآله جَریّ شده اند. گاه از فقدان شبه پیامبر صلی الله علیه وآله متأثّر ‌می‌گردید و گاه از اینکه (به ظاهر) نمی‌توانست کاری کند... غصّه‌ها بود که جرعه جرعه فرو ‌می‌خورد و سیمای حضرتش پوشیده از اشک ‌می‌گردید و آنچه را در جانِ سوخته اش از غم و اندوه بود، این چنین بر زبان آورد: 🔸 بر جدّ و عمو و پدرت سخت است آنان را بخوانی، پاسخت نگویند. آنان را به فریادرسی بخواهی، به فریادت نرسند. 🩸 سپس دست مبارک را از خونِ مطهّر او پر ساخت و به سمت آسمان افشاند که قطره ای از آن به زمین نیامد. 🕯 امام علیه السلام در خود توانی ندید تا پیکر قطعه قطعه پاره جگر و آرام روحش را حمل کند، جوانان بنی هاشم را خواند تا او را به خیمه گاه شهدا ببرند. جوانان علی را بردند، پیکری غرق به خون که انوار عزّ و شرف او را فرا گرفته، بدنی پاره پاره از ضربات تیر و نیزه و شمشیر. ╭──────๛- - - - - ┅╮ │🏴 @Mabaheeth 🥀 ╰───────────
هدایت شده از 📚📖 مطالعه
۲۹ - شفای هفت مریض در یک لحظه ـــــــ ــ ـــ ـ ـــ ـــ ـــ ــ ـ ــ ــ ـــ ـ ـ و نیز مرحوم سلاحی مزبور - علیه الرحمه - در ماه محرم تقریبا بیست سال قبل که مرض حصبه در شیراز شایع و کمتر خانه ای بود که در آن مریض حصبه ای نباشد و تلفات هم زیاد بود یک روز فرمود در منزل آقای حاج عبدالرحیم سرافراز، هفت نفر مبتلا به حصبه را خداوند به برکت علیه السلام شفا مرحمت فرمود و تفصیل آن را بیان کرد. بعدا آقای سرافراز را ملاقات کردم و قضیه واقعه را پرسش نمودم، ایشان مطابق آنچه مرحوم سلاحی فرموده بود بیان کرد، سپس از ایشان خواستم که آن واقعه را به خط خود نوشته تا در اینجا ثبت شود، اینک نوشته آقای سرافراز: 📃 تقریبا بیست سال قبل که اغلب مردم مبتلا به مرض حصبه می شدند در خانه حقیر هفت نفر مبتلا به مرض حصبه در یک اطاق بودند، شب هشتم ماه محرم الحرام برای شرکت در مجلس عزاداری، مریضها را در خانه به حال خود گذاشتم و ساعت پنج از شب گذشته با خاطری پریشان به مجلس تعزیه داری خودمان که مؤسس آن مرحوم حاج ملا علی سیف - علیه الرحمه - بود رفتم. موقع تعزیه داری، سینه زنی، نوحه و مرثیه حضرت قاسم بن الحسن علیه السلام قرائت شد؛ پس از فراغت از تعزیه داری و ادای نماز صبح، با عجله به منزل می رفتم و در قلب خود شفای هفت مریض را بوسیله عزیز زهرا (علیه السلام) از خدا می خواستم. وقتی به منزل رسیدم دیدم بچه ها اطراف منقل آتشی🔥 نشسته و مختصر نانی که از روز قبل و شب باقیمانده است، روی آتش گرم می کنند و با اشتهای کامل مشغول خوردن آن نانها هستند. از دیدن این منظره عصبانی😠 شدم؛ زیرا خوردن نان آن هم نانی که از روز و شبِ گذشته باقیمانده برای مبتلا به مرض حصبه مُضرّ است. دختر بزرگم که حالت عصبانیت مرا دید گفت ماها خوب شده ایم و از خواب برخاستیم و گرسنه ایم نان و چای می خوریم. گفتم خوردن نان برای مرض حصبه خوب نیست. گفت پدر! بنشین تا من خواب خودم را تعریف کنم و ما همه خوب شده ایم. گفتم خوابت را بگو؛ گفت: در خواب دیدم اطاق، روشنی زیادی دارد و مردی آمد در اطاق ما و فرش سیاهی در این قسمت از اطاق پهن کرد و پهلوی درب اطاق با ادب ایستاد، آن وقت پنج نفر با نهایت جلالت و بزرگواری وارد شدند که یک نفر آنها زن مجلله ای بود، اول به طاقچه های اطاق و به کتیبه ها که به دیوار زده [شده] بود و اسم چهارده معصوم (علیهم‌السلام) را روی آنها نوشته بود خوب با دقت نگاه کردند؛ پس از آن اطراف آن فرش سیاه نشسته و قرآنهای کوچکی از بغل بیرون آورده و قدری خواندند؛ پس از آن یک نفر از آنها شروع کرد به روضه حضرت قاسم علیه السلام به عربی خواندن و من از اسم حضرت قاسم که مکرر می گفتند فهمیدم روضه حضرت قاسم علیه‌السلام می خوانند و همه شدیداً گریه می کردند و مخصوصا آن زن خیلی سوزناک گریه می کرد؛ پس از آن در ظرفهای کوچکی چیزی مثل قهوه همان مردی که قبل از همه آمده بود آورد و جلو آنها گذارد. من تعجب کردم که اشخاص با این جلالت چرا پاهاشان برهنه است، جلو رفتم و گفتم شما را به خدا کدامیک از شما حضرت علی علیه السلام هستید؟ یکی از آنها جواب داد و فرمود منم. خیلی با مهابت بود. گفتم شما را به خدا چرا پاهای شما برهنه است، پس با حالت گریه فرمود ما این ایام عزاداریم و پای ما برهنه است، فقط پای آن زن در همان لباس پوشیده بود. گفتم ما بچه ها همه مریضیم. مادر ما هم مریض است، خاله ما مریض است، آن وقت حضرت علی علیه السلام از جای خود برخاست و دست مبارک بر سر و صورت یک یک ما کشیدند و نشستند و فرمودند خوب شدید مگر مادرم، گفتم مادرم هم مریض است، فرمودند مادرت باید برود. از شنیدن این حرف گریه کردم و التماس نمودم؛ پس در اثر عجز و لابه من، برخاستند دستی هم روی لحاف مادرم کشیدند آن وقت [که] خواستند از اطاق بیرون روند رو به من کرده فرمودند بر شما باد نماز که تا شخص مژه چشمش به هم می خورد باید بخواند. تا درب کوچه، عقب آنها رفتم دیدم مرکبهای سواری که برای آنان آورده اند روپوشهای سیاه دارد، آنها رفتند و من برگشتم. 🥱 در این وقت از خواب بیدار شدم صدای اذان صبح را شنیدم‌. دست به دست خودم و برادرانم و خاله ام و مادرم گذاشتم، دیدم هیچکدام تب🤒 نداریم، همه برخاستیم و نماز صبح را خواندیم، چون احساس گرسنگی زیاد در خود می کردیم لذا چای 🫖☕️ درست کرده با نانی که بود مشغول خوردن شدیم تا شما بیایید و تهیه صبحانه کنید و بالجمله تمام هفت نفر سالم و احتیاجی به دکتر و دوا پیدا نکردند. 🇯‌ 🇴‌ 🇮‌ 🇳 https://eitaa.com/mabaheeth/46478 ╭═══════๛- - - │📚 @ghararemotalee ╰๛- - - -
عرض ارادت عراقی‌ها... شب زیارتی حضرت سیدالشهداء علیه‌السلام و یادِ خادم الرضا علیه السلام🦋 علیه‌السلام شهید ╭────๛- - - - - ┅╮ │📱 @Mabaheeth ╰───────────
هدایت شده از مباحث
علیه السلام عجّل الله تعالی فرجه الشریف و علیه السلام 🔻در روایت است: «گاهى در بهشت بر اهل بهشت يك تجلّى مى ‏شود كه سال ها اين ها در كمال و اوج لذت بى حس مى ‏افتند؛ يك نورى تجلّى مى‏ كند بر اهل بهشت كه نهايت لذت به آن ها دست مى ‏دهد و اصلا بى‏ حس مى ‏افتند و فكر مى‏ كنند كه خود خداى متعال با تمام زيبائيش تجلى كرده است. 🔹بعد كه به هوش مى‏ آيند مى ‏پرسند:« چه خبر بود؟ چى شد كه اين تجلى شد و اين نور بهشت را گرفت؟» به آن ها گفته مى ‏شود: « (عليه‏ السلام) آمدند رد شدند لبخندى به اهل بهشت زدند و اين نور از دندان ‏هاى مبارك حضرت سيدالشهداء (عليه ‏السلام) ساطع شد.» ‌ ‌ ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈ 👉 @nasery_ir ╭────๛- - 🚩 - - ┅╮ │📱 @Mabaheeth ╰───────────
📖 صاحب مکیال المکارم می‌نویسد: یکی از دوستان صالح من در عالم خواب مولا صاحب الزمان سلام الله علیه را دید که فرمود: من دعاگوی هر مؤمنی هستم كه پس از ذكر مصائب سلام الله علیه برای تعجیل فرج و تأیید من دعا كند! 📓 مکیال المکارم بخش۶ ذیل قسمت۲۹ 🤲 🏴 ╭────๛- - 🚩 - - ┅╮ │📱 @Mabaheeth ╰───────────
هدایت شده از مباحث
🥀 شهادت حضرت علی اکبر علیه السلام ▫️ علیه السلام مرکب به سوی میدان راند. ✨ با رسیدن او به میدان رزم، لشکرِ ستمگر دشمن، گویا؛ جمال محمد صلی الله علیه وآله جلال علی علیه السلام عصمت فاطمه علیها السلام کرامت حسن علیه السلام و شجاعت حسین علیه السلام را در برابر خود جلوه گر دید. این جوان رعنا که به گروه دشمن ‌می‌تازد، آیا علی اکبر علیه السلام است، یا جدّش امیرمؤمنان علیه السلام یا چنگال توانمند مرگ که به جان آنان فرو ‌می‌رود، یا صاعقهٔ برق که آنان را ‌می‌سوزاند؟! گروهی از شجاعتش مدهوش و میخ کوب. فریاد تکبیر و تبارک اللَّه بلند بود. به هر سو که ‌می‌تاخت، دشمن ‌می‌گریخت و هیچ کَس توان رویارویی با او را نداشت. ⚔ در میدان نبرد آرام نداشت؛ گاه رجز ‌می‌خواند و خود را معرفی ‌می‌کرد، گاه هدفش را ‌می‌گفت و از دلاوریش سخن ‌می‌گفت. گاه به خیمه حمله ‌می‌کرد و سپاه متجاوز را به میسره ‌می‌کشاند و گاه به قلب دشمن ‌می‌تاخت. هیچ دلاوری با او روبرو نمی‌شد، مگر آنکه کشته می‌شد. هیچ شجاعی پیش نمی‌آمد مگر آنکه کشته ‌می‌شد، تا آنکه یک صد و بیست پهلوان را از دم تیغ گذراند. از انبوه لشکر بیم نداشت و در اوج نبرد، نشانه‌های اجداد طاهرینش از او ‌می‌درخشید. 🩸 امّا افسوس! کثرت زخم و خونریزی فراوان و شدّت تشنگی توانی برایش نگذاشت تا با آن ددمنشان، پیکار را ادامه دهد. در اینجا بود که شوق لقای پروردگارش در او شدّت یافت. خواست از حیات پدر توشه ای برگیرد و با او وداعی دیگر داشته باشد. از میدان نزد پدر آمد و زبان به شکایت گشود، ضربات تیر و شمشیر، گرما و تشنگی، تاب و توانش را کاسته بود. عرضه داشت: 🔹 سنگینی آهن توانم را برده، آیا آبی هست تا علیه دشمنان نیرو گیرم؟! ▫️ شاید برآورده کردن درخواست حضرت علی اکبر علیه السلام، از ناحیه پدرش علیه السلام از طریقی چون معجزه ممکن و میسر بوده؛ امّا حضرت از این کار امتناع ورزید تا بلکه فرزندش به مقام بالاتری دست یابد و در روز رستاخیز نزد خداوندِ جلیل، به خاطر شهادت مظلومانه اش پاداش بیشتری داشته باشد؛ پس او را بشارت داد که به زودی به دریای بی کران رحمت خداوندی وارد ‌می‌شود و جدّ بزرگوارش آن منجی بزرگ صلی الله علیه وآله او را با جامی سیراب خواهد کرد که هرگز تشنه نخواهد شد، آن گاه انگشترِ خود را به او داد تا در دهان گذارد. 🌟 حضرت علی اکبر علیه السلام در حالی به میدان رفت که آن بشارت صادقه، سر تا پای او را غرق نشاط و سرور کرده بود؛ دیگر نمی‌دانست دشمن سر یا سینه او را نشانه ‌می‌رود یا به منتهای آرزویش نزدیک ‌می‌شود، تا آن که تعداد کشته گان را به دویست نفر رساند. 🏴 انتظارش سرآمد و شهادت بر فراز سر مطهّر او به پرواز درآمد. شمشیر مرّه بن منقذ عبدی سر آن بزرگوار را نشانه رفت و سپس ضربت نیزه بر پشت وی... بی تاب و توان، گردن اسب را با دستان گرفت، اسب او را میان لشکر برد، دشمنان اهل بیت علیهم السلام پیکرش را قطعه قطعه کردند. ▫️ در آخرین نفس‌ها با سلامی به پدر، آن هم زیر ضربات شمشیر و نیزه، او را وداع گفت؛ امامش را ندا داد: 🔹 این جدّم است که به شما سلام ‌می‌کند، با جام سرشارش، شربت آبی به من نوشانید که هرگز تشنه نخواهم شد. و ‌می‌فرماید: جامی هم برای شما آماده است. ▫️ با شنیدن این پیام، امام حسین علیه السلام با شتاب خود را به جگرگوشه اش رساند تا شاید به دیدار او نایل آید و سخنی دیگر از او بشنود؛ امّا این گمان تحقّق نیافت و آرزو جامه عمل نپوشید. 🩸 پیکر امید رسالت را غرق خون بر خاک افتاده دید، محبت پدری به وجد آمد، خود را بر روی بدن از هم گسیخته علی افکند، صورت بر صورت گذارد، رایحه جدّش رسول خدا صلی الله علیه وآله و عطر و بوی عصمت را از او استشمام کرد، وقت وداع گذشته بود و نشانه ای از حیات نمانده بود. امام علیه السلام فرمود: بعد از تو خاک بر دنیا! چقدر اینان بر خدای رحمن و دریدن حرمتِ پیامبر صلی الله علیه وآله جَریّ شده اند. گاه از فقدان شبه پیامبر صلی الله علیه وآله متأثّر ‌می‌گردید و گاه از اینکه (به ظاهر) نمی‌توانست کاری کند... غصّه‌ها بود که جرعه جرعه فرو ‌می‌خورد و سیمای حضرتش پوشیده از اشک ‌می‌گردید و آنچه را در جانِ سوخته اش از غم و اندوه بود، این چنین بر زبان آورد: 🔸 بر جدّ و عمو و پدرت سخت است آنان را بخوانی، پاسخت نگویند. آنان را به فریادرسی بخواهی، به فریادت نرسند. 🩸 سپس دست مبارک را از خونِ مطهّر او پر ساخت و به سمت آسمان افشاند که قطره ای از آن به زمین نیامد. 🕯 امام علیه السلام در خود توانی ندید تا پیکر قطعه قطعه پاره جگر و آرام روحش را حمل کند، جوانان بنی هاشم را خواند تا او را به خیمه گاه شهدا ببرند. جوانان علی را بردند، پیکری غرق به خون که انوار عزّ و شرف او را فرا گرفته، بدنی پاره پاره از ضربات تیر و نیزه و شمشیر. ╭──────๛- - - - - ┅╮ │🏴 @Mabaheeth 🥀 ╰───────────
هدایت شده از 📚📖 مطالعه
۱۰۰ - شفای مریض به وسیله حضرت سیدالشهداء (علیه السلام) ـــــــ ــ ـــ ـ ـــ ـــ ـــ ــ ـ ــ ــ ـــ ـ ـ و نیز جناب مولوی مزبور نقل کردند : در قندهار حسینیه ای است از اجداد ما برای اقامه عزای علیه السّلام. دختر عموی مادرم به نام ( عالمتاب ) که عمه مرحوم حاج شیخ محمد طاهر قندهاری بود با اینکه به مکتب نرفته و درس نخوانده و نمی توانست خط بخواند به واسطه صفای عقیده ای که داشت وضو می گرفت و یک می فرستاد و دست روی سطر قرآن مجید گذارده آن را تلاوت می کرد و برای هر سطری صلواتی می فرستاد و آن را می خواند و به این ترتیب قرآن را به خوبی می خواند و الان هم چنین است . این زن پسری دارد به نام ( عبدالرؤ وف ) در بچگی در سینه و پشت او کاملاً برآمدگی ( قوز ) داشت و من خود بارها مشاهده کردم. در حسینیه مزبور، شب عاشورا برای عزاداری، عالمتاب بچه چهارساله قوزی خودش را همراه می آورد و پدر و مادرش آرزوی مرگش را داشتند؛ چون هم خودش و هم آنها ناراحت بودند؛ پس از پایان عزاداری گردنش را به منبر می بندند و می گویند یا حسین علیه السّلام از خدا بخواه که این بچه را تا فردا یا شفا دهد یا مرگ! ما خواب بودیم که ناگهان از صدای غُرّش همه بیدار شدیم، دیدیم بدن بچه می لرزد و بلند می شود و می افتد و نعره می زند! ما پریشان شدیم، مادرم به عالمتاب گفت بچه را به خانه رسان که آنجا بمیرد تا پدرش، که عصبانی است اعتراض نکند. مادر، بچه را در برگرفت از شدت لرزش بچه، مادر هم می لرزید تا منزلش رفتم. لرزش بچه تا سه چهار روز ادامه داشت. پس از این لرزشهایِ متوالی گوشتهای زیادتی آب شد و سینه و پشت او صاف گردید به طوری که هیچ اثری از برآمدگی نماند و چندی قبل که برای زیارت به اتفاق مادرش به عراق آمده بود او را ملاقات کردم جوانی رشید و بلند قد و هنوز خودش و مادرش زنده هستند. 🇯‌ 🇴‌ 🇮‌ 🇳 https://eitaa.com/mabaheeth/52262 —— ⃟‌ ———————— 🤲 اللّٰهم عجّل لولیّک الفرج ╭═══════๛- - - ┅┅╮ │📳 @Mabaheeth │📚 @ghararemotalee ╰๛- - - - -