هر بار که به #مادرم نگاه میکردم مثل گیاهی که تازه از خاک بیرون آمده
چهره آفتابی اش مرا شگفت زده می کرد .
#مادرم کلید را از حافظه قفل خانه مان پاک کرده بود
و به همین دلیل اغلب اوقات خانه ما پُر از #مهمانهایی بود که من نمی شناختم .
هرگاه مهمان تازه واردی بدون اطلاع بخانه ما می آمد
#مادرم با خوشرویی آهسته یک ملاقه آب به آبگوشت روی اجاق اضافه میکرد !
مادر سخاوتمندم اعتقاد داشت خدا مُشتی ستاره به روی شیروانی خانه مان پاشیده است
که مبادا #آشنا ...دوست ... فامیل دور و یا حتی #همسایه کوچه کودکی من
راه خانه مان را گم کند !
cнαɴɴεℓ↝ @MadarPedars✡
cнαɴɴεℓ↝ @Pedars🔯
دلم آنروزها را میخواهد...
همان روزهایی که مادرم با #مادر اکرم در کتاب #آش می پخت، #حبوبات را از #شب قبل نم میکرد و کشک ها را می سابید... رشته ها و یا #لخشک ها رو درست میکرد و #سبزیها را پاک و آخر سر ریز ریز میکرد...
روزی که آش می پخت، توی چند کاسه #چینی میریخت و حتما باید به در و #همسایه هم میداد...
چه روزهایی بود آن روزها...
هدایت شده از تبلیغات عجایب
شب زایمانم رسیده بود و شوهرم حسابی داشت به خودش میرسید خیلی برام عجیب بود چون به ندرت حموم میرفت،میگفت وقتی بچه به دنیا میاد میخوام تمیز باشم،
من درد میکشیدم و توی رویاهام لحظه ی بغل کردن بچه رو میدیدم ،
بعد از زایمانم یه ساعت گذشت از شوهرم خبری نشد دوساعت گذشت ولی خبری نشد....هرچی از مادرشوهرم میپرسیدم ،با بهونه ردم میکرد
ساعت ۶صبح بود که #همسایه مون خبر برام آورد شوهرت....👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/2468610190C52cfd5dbe9