#امام_رضا_ع_شهادت
#گفتگوی_کبوتر_امام_رضا_ع_و_کبوتر_بقیع
بال میزد کبوتری زیبا
گرد گلدسته دور یک گنبد
با نسیم سحر صفا میکرد
در هوای معطر مشهد
دائما ذکر یا امام رضا
میچکید از زبان و منقارش
گویی آرامشی به او میداد
همچو مرهم به قلب تبدارش
خسته شد تشنه بود و پایین شد
آمد از اوج تا که آب خورد
بعد از آن هم به صحن مرمر شاه
دانه های طلای ناب خورد
دید آنجا کبوتری خسته
گویی از راه دور آمده بود
بال هایش تمام خاکی بود
سوی دریای نور آمده بود
گفت ای خسته و غریب سلام
دوست دارم شوی تو مهمانم
پس بنوش آب و خستگی در کن
بعد از آن هم نشین تو بر خوانم
دانه های طلای گندم را
زائران از برای ما آرند
خادمین حرم گه و بیگاه
همگی بهر ما پرستارند
راستی از کجا تو آمده ای
حال و روزت گمان کنم حاکیست
که پریشانی و شکسته دلی
از چه رو بال های تو خاکیست
به پر و بال خود تکانی داد
گفت که ای هم نفس علیک سلام
من غریبم غریب و مینالم
بر غریبی چار امام همام
منِ دل خسته را که میبینی
زائر حضرت رضا هستم
من سفیر کبوتران بقیع
در غم و ماتم و عزا هستم
آخرین روز های ماه صفر
ما عزادار مجتبی هستیم
همره ماتم رسول الله
ما به اندوه مبتلا هستیم
سی امین روز ماه هم تنها
من به مشهد مسافرم آری
میرسم از بقیع بر مشهد
تا کنم بر رضا عزاداری
گرچه از ره رسیده ام اما
نه گرسنه نه تشنه ام ای دوست
داد بر من ز آب و دانه بسی
آن امامی که آب و دانه از اوست
گر پریشانم و شکسته دلم
ز غم اهل بیت اطهار است
حال غم دیده ی رضا هستم
کو شفا و طبیب بیمار است
پیش از این هم دخیل گردیدم
به ضریح و به پنجره پولاد
دور گلدسته ها زدم چرخی
بعد رفتم حرم ز باب جواد
خوش به حالت که در رفاه هستی
هم که سرمست هستی و آزاد
دور گلدسته ی طلا بپری
دور گنبد و صحن گوهرشاد
روی مرمر قدم زنی و خوری
دانه های طلای گندم را
هر طرف سر تکان دهی بینی
زائران امام هشتم را
آب خوردی ز حوض فیروزه
گاه فواره گاه بر لب جو
مینشینی به همره رفقا
سردهی ذکر ضامن آهو
بسکه اینجا بود چراغانی
شب تیره ز روز روشن تر
در و دیوار و گنبدش پرنور
بوی عطر و گلابش از قمصر
لیک ما در بقیع در غربت
سپری میکنیم عمر گران
ما ز ظلم و جفای وهابی
دائم هستیم خسته و نگران
زائری گفت یا امام رضا
السلام ای غریب ای آقا
گفتم از او غریب تر هم هست
باورت نیست تا بقیع بیا
این همه چلچراغ و زیبایی
که در این جا بُوَد در آنجا نیست
روز ها گرم و سایه بانی نیست
بانی این همه ستم ها کیست
دانه هامان به خاک آغشته ست
و فضا پر ز خاک و گرد و غبار
زائران را به قبرها ره نیست
چار قبر غریب هم به کنار
چه خوش آب و هواست مشهدتان
چار فصل و همیشه معتدل است
روی ما زرد همچو پاییز است
به دل ما همیشه خون دل است
زائران هم به پشت پنجره ها
راه بر لاله و شقایق نیست
راه بر قبر پاک سجاد و
باقر و مجتبی و صادق نیست
از غم فاطمه همین بس که
در بقیع شد مزار او پنهان
خاک ماتم به سر کنیم ای دوست
تا بیاید مگر امام زمان
مطمئنم اگر بیاید او
چاره سازد کنار هم باشیم
دور گلدسته های یک گنبد
روز و شب زائر حرم باشیم
کفتر مشهدی به او گفتا
با طلاهای مردم ایران
روی مرقد ضریح میسازیم
همچو مشهد به طرح فرشچیان
و سپس روی آن ضریح قشنگ
گنبدی از طلا و گلدسته
مثل این گنبد امام رضا
خشت هایش طلای پیوسته
زائران از سراسر دنیا
چون بیایند با تنی آزاد
روبه روی ضریح چار امام
میشود ذکر یا حسن سر داد
روضه میخواند روضه ی غربت
روضه ی غربت و غم و هجران
گفت فرموده ای که یا بن شبیب
گریه کن روضه ی حسین بخوان
دو کبوتر به حال آل الله
گریه کردند مدتی باهم
بال در بال هم سپس رفتند
در هوا پرزنان به سوی حرم
ای امام رئوف بخشنده
ضامن ناقه ، ضامن آهو
ای امامی که از لبت میریخت
نغمه ی لا اله الا هو
گرچه من کمتر از کبوتر تو
هستم اما بیا و راهم ده
جان زهرا من سیه رو را
در جوار حرم پناهم ده
ای که فرموده ای که هر کس شد
زائر من ز روی عهد و وفا
من به فریاد او سه جا برسم
چشم در راهم ،هر سه بار بیا
#جواد_کریم_زاده
https://eitaa.com/Maddahankhomein
#امام_رضا_ع_شهادت
تا از کسی رضا، به رضایت، رضا نشد
هرگز از او رضا، به رضایت، خدا نشد
خرم دلی که تا به ابد مبتلای اوست
بیچاره آن دلی که بر او مبتلا نشد
آنکه طبیب و بر همه ی درد ها دواست
از چه به درد زهر جفا خود دوا نشد
در کوچه بارها به زمین خورد و بعد از آن
از سوز سم کین به تن او چه ها نشد
بر سر عبا کشیده و از سوز تشنگی
آمد میان حجره زمین خورد و پا نشد
بر خاک حجره صورت خود را نهاده بود
ای وای خاک حجره برایش شفا نشد
درهای حجره وا شد و ناگه پسر رسید
صد شکر پای غیر به آن حجره وا نشد
اینجا پسر گرفته به دامان سر پدر
صد شکر همچو حادثه ی کربلا نشد
آنجا پدر سر پسرش بُد به دامنش
داغی چو داغ اکبر فرّخ لقا نشد
گرچه به خاک حجره سرش را رضا نهاد
اما سرش به خاک ز پیکر جدا نشد
بر دامن جواد سرش را نهاده بود
بر روی نیزه ها سرش از کینه جا نشد
گر سوخت سینه اش ز عطش استخوان آن
در زیر نعل تازه دگر جابه جا نشد
غسل و کفن شد آن تن پاک و مطهرش
دیگر تنش به جای کفن بوریا نشد
تشییع گشت پیکر پاکش به دوش خلق
اما تنش به پهنه ی هامون رها نشد
ناموس او اسیر نگشتند و خواهرش
خیره به خیزران و به تشت طلا نشد
#جواد_کریم_زاده
https://eitaa.com/Maddahankhomein
#امام_رضا_ع_شهادت
تا زهر ستم بر دل و جان و جگر افتاد
چون برق جهانسوز، به جانش شرر افتاد
چون موج به پهلوی گل فاطمه میخورد_
دردی که به پهلو و دل و بر کمر افتاد
آهسته به روی سرش افکند عبا را
یک سایهی غم، بر روی شمس و قمر افتاد
پیوسته نگاهش به درِ حجرهی غم بود
تا آن که نگاهش به جمال پسر افتاد
غمنالهی مادر، شرر افکند به جانش
وقتی نظرش جانب دیوار و در افتاد
او ساحل امن همه طوفان زدهگان است
چون کشتی طوفان زده، گر در خطر افتاد
از طوس دلم تا حرم کرب وبلا رفت
این جا پدر افتاد، در آن جا پسر افتاد
دل سوخت «وفایی» به مُحرم، پس از آن ماه
داغی به دل ما همه ماهِ صفر افتاد
✍ #سیدهاشم_وفایی
https://eitaa.com/Maddahankhomein
#امام_رضا_ع_شهادت
وقت مرگ است؛ کجایی؟ پسرم! منتظرم
تا در این لحظه بیایی به سرم، منتظرم
زهر، بار سفر آخرتم را بسته است
تا نگاه تو شود همسفرم، منتظرم
مادرم آمده و منتظر رفتن من
تا جوادم تو بیایی به برم، منتظرم
آتش هجر تو از زهر، جگر سوزتر است
تا بیایی بنشانی شررم، منتظرم
ماه من! حجرهی تاریکِ مرا روشن کن
در رهت خونْ جگرم، دیده ترم، منتظرم
گل من! تا که تو را بوسم و بسپارم جان
بر لبم آمده جان؛ محتضرم، منتظرم
خویشتن را برسان تا نرسیده اجلم
تا کنی جلوهای اندر نظرم، منتظرم
تا بیایی و گذاری سر من در دامن
که من آسوده ز جان در گذرم، منتظرم
زودتر هرچه بیایی، کنی آسودهترم
پا سوی قبله، نظر سوی درم، منتظرم
✍مرحوم #سیدرضا_مؤید
https://eitaa.com/Maddahankhomein
#امام_رضا_ع_شهادت
درون حجرهی غربت، خدا خدا میکرد
کسی که عقدهی دل را به مرگ وا میکرد
شراره را نتوان با شراره کرد خموش
به غیر زهر، که او را ز غم رها میکرد؟!
رضا که هر نفسی داشت درد تازهتری
به زهر شعله برانگیز، مرحبا میکرد
نماز عید چه آورد بر سرش؟ که مدام
مثال فاطمه بر مرگ خود دعا میکرد
نیافت ساحل امنی به غیر موج خطر
میان لجّهی غم، هرچه دست و پا میکرد
چه جای زهر هلال؟ که بر شهادت او
غم مصاحبت قاتل، اکتفا میکرد
غریب و تشنه و تنها، بدن کبود از زهر
فتاده بود و به اجدادش اقتدا میکرد
چو شخص مار گزیده، به خویش میپیچید
چه زهر بوده و با جان او چها میکرد!
به هر نگاه که میبست و میگشود از درد
جواد، نور دل خویش را صدا میکرد
حدیث غربتش این بس که پای تابوتش
دویده قاتل و گریان، رضا رضا میکرد
خوشا شبی که "مؤيد" به یاد غربت او
به اشک و زمزمهی خود، عزا به پا میکرد
✍مرحوم #سیدرضا_مؤید
https://eitaa.com/Maddahankhomein