eitaa logo
‌‹مـٰاه‍ِ مَـڹ›
565 دنبال‌کننده
457 عکس
90 ویدیو
10 فایل
‹﷽› سوگند به قلم¹ و آنچه مینویسد. می‌نویسم از گفته‌های‌نگفته‌ و شنیده ‌های نشنیده؛ در‌ پیِ‌وصال می‌گردیم و مأموریم‌به وظیفه. . . -کپیِ نوشته‌های خودم با نامِ ‹ #زینبِ‌بهار › و #ماهك؛ و مطالبِ دیگر با ذکر‌صلوات برای فرجِ‌مهدیِ‌فاطمه:).
مشاهده در ایتا
دانلود
و ؟ درمانِ‌حرف های بغض شده؛
ﺑﻪ ﺭﺳﻢ ﺻﺒﺮ، ﺑﺎﯾﺪ ﻣَﺮﺩ ﺁﻫﺶ ﺭﺍ ﻧﮕﻪ ﺩﺍﺭﺩ اگر مرد است ﺑﻐﺾ ﮔﺎﻫﮕﺎﻫﺶ ﺭﺍ ﻧﮕﻪ ﺩﺍﺭﺩ
ﭘﺮﯾﺸﺎﻥ ﺍﺳﺖ ﮔﯿﺴﻮﯾﯽ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺑﺎﺩ ﻭ ﭘﺮﯾﺸﺎﻥﺗﺮ ﻣﺴﻠﻤﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﻣﯽﺧﻮﺍﻫﺪ ﻧﮕﺎﻫﺶ ﺭﺍ ﻧﮕﻪ ﺩﺍﺭﺩ؛
عصای دست‌من عشق است، عقل سنگدل بگذار که این دیوانه تنها تکیه‌گاهش ﺭﺍ ﻧﮕﻪ‌ﺩﺍﺭﺩ
ﺑﻪ ﺭﻭﯼ ﺻﻮﺭﺗﻢ ﮔﯿﺴﻮﯼ ﺍﻭ ﻣﻬﻤﺎﻥ ﺷﺪ ﻭ ﮔﻔﺘﻢ ﺧﺪﺍ ﺩﻟﺒﺴﺘﮕﺎﻥ ﺭﻭﺳﯿﺎﻫﺶ ﺭﺍ ﻧﮕﻪ ﺩﺍﺭﺩ:))
ﺩﻟﻢ ﺭﺍ ﭼﺸﻢﻫﺎﯾﺶ ﺗﯿﺮﺑﺎﺭﺍﻥ ﮐﺮﺩ، ﺗﺴﻠﯿﻤﻢ ‹ﺑﮕﻮﯾﯿﺪ ﺁﻥ ﮐﻤﺎﻥﺍﺑﺮﻭ ﺳﭙﺎﻫﺶ ﺭﺍ ﻧﮕﻪ ﺩﺍﺭد(:›
•سجاد‌سامانی
عصبی؟ من آرومم؛ فقط یکی از گوش های هنذفریم قطع شده و دارم دیوانه میشم .
‌‹مـٰاه‍ِ مَـڹ›
-
-زخم خورده‌ی بی مصرف- داخلِ کشوی لباس هام یه جعبه دارم که درون اون جعبه یک هنذفریِ بلوتوثیِ مشکی رنگ دراز کشیده، البته باید بگم متاسفانه این هندزفری دراز نکشیده بلکه آرمیده و جان به جان دعوت حق را لبیک گفته !! همین چند روز پیش وقتی داشتم جعبه را زیر و رو میکردم برای پیدا کردن یکی از وسایل هایم چشمم به جنازه‌ی این مرحومه‌ی مغفوره افتاد و اشک در چشمانِ متحیرم حلقه زد. بنده خدا روز های سختی را با من گذراند و گاهی مجبور بود صدای داد و بیداد یک خواننده‌ی سن بالای دندان مصنوعی دار را فریاد بزند تا حواس بنده را کمی از خیالاتِ پریشان پرت خودش کند.. ناگفته نماند البته روزهایی هم میشد که از این کارش خسته میشد و وسطِ فریاد زدن هایش خاموش میشد و شارژ خالی می‌کرد و من می‌ماندم و یک دلِ پر از این جنابِ شارژ خالی کرده و یک فکر پریشان از فکر هایم. آخر سر هم که یک روز این مرحومه برای آخرین بار موسیقی مطلوبِ مارا پخش کردند و بعد سر به بالین گذاشتند و عمرِشان را دادند به شما . خدا رحمتش کند، شیطان برایش خبر نبرد شیئِ با شعوری نبود، همیشه درست اوجِ یک فیلم یا موسیقی خوابش می‌گرفت و خسته میشد . بعد از مرگِ آن مرحوم مدتی به سوگش نشستم و به احترامش هنذفری نخریدم . تا اینکه چهلمش که گذشت پدر هندزفری اش را به من داد تا از داغِ آن مغفوره دق نکنم . و حالا با دیدن جنازه‌ی آن مرحومه داشتم به این فکر می‌کردم که چقدر رسمِ دنیا بد است یکی برایت جان می‌کند و تمامش را برایت می‌دهد و برای حال خوبت هرکاری می‌کند اما همین‌که مرد و نبود صدها نفر را جایگزینش میکنی تا یادِ آن فرد قبلی خاطرت را آزرده نکند و خدا‌ی ناکرده پریشان خاطر نشوی .. چیست این موجود دوپا که گوشش با دو سرِسیم پر می‌شود و فکرش آرام اما با انبوهی از حرف ها پر نمی‌شود و باز به انجام خطاهایش ادامه می‌دهد؟. در سوگِ خود می‌نشینم و بجای هنذفریِ مرحومه، برای روحِ‌پریشان خاطرم فاتحه‌ای می‌خوانم تا بلکه شاد شود کمی این درونِ غمگینم .. براستی درمانِ جهلِ بشر چیست؟ نمیدانم. خدا رحم کند بر ما. [ |مروری برماجرای مرگِ مرده‌ی دفن نشده؛ برای آرامشی که گمش کردیم؛ ۴ اردیبهشت ۱۴۰۲ ]
نباید وقتی میخواین بیاین بیرون با عطر و ادکلن‌تون دوش بگیرید که مردم سر درد بگیرن از رایحه‌ی خوش شما″|||: میتونید در حدی عطر بزنید که فقط خودتون و نهایتا کسی که کنارتونه بوی شمارو حس کنه؛
‌‹مـٰاه‍ِ مَـڹ›
-
سرکلاس نشستم و غرق در مطالب جزوه؛ به استاد می‌نگرم. استاد از سوخت و ساز بدن صحبت می‌کند و همه تمامِ هوش و حواسشان را سپرده اند به کلام استاد. در حالی که مطالب جزوه را با چشم هایم میخوانم و واژه هارا یکی پس از دیگری رد می‌کنم، ناگهان حواسم جمع این جمله‌ی استاد می‌شود و تمامِ فکرم را همین جمله متوجه خود می‌کند « انسان ها در عین مختار بودنشان به اندازه‌ی سر سوزنی هم اختیار بدن خود را ندارند. » به فکر فرو میروم !! چیست این موجودِ دوپای مغرور و خود شیفته که فکر می‌کند سرور تمامِ عالم است و صاحبِ هرچه روی زمین است؟ مگر نه این است که اگر رشد سلول هایش حتی یک دانه هم زیاد شود دچار سرطان می‌شود؟ و یا غیر این است که اگر کمی هورمون های بدنش زیاد و کم ترشح شود هزار نوع بیماری و درد و مرض به جان عزیزش میفتد و خانه نشین می‌شود؟ بقول استاد، ما حتی به اندازه‌ی سر سوزنی نمیتوانیم کنترل خود را داشته باشیم . حال با این ناتوانی‌ها چه شده که خدا اینگونه عزت به ما بخشیده و در عین ناتوانی‌هایمان به ما مقام جانشینی زمینش را داده؟ هرچه فکر می‌کنم در محاسباتم دچار خطا می‌شوم و می‌مانم از جایگاه بشر در این عالم .. وقتی درباره‌ی آناتومی دیوانه‌ کننده‌ی انسان‌ها می‌خوانم تنها این آیه را بخاطر می‌آورم که: «یٰا اَیُهَا الاِنْسٰانٌ مٰا غَرَكَ بِرَبِکَ الکَریم» و براستی ای انسان، چه چیز تو را مغرور ساخته؟! دفتر افکارم را می‌بندم؛ کلاس به پایان رسیده و من همچنان به خود فکر می‌کنم . کسی چه می‌داند؛ شاید همین فکرهای آشفته است که لقب برترین موجود خلقت را به ناممان زده و مارا این‌گونه بنده و اسیر دنیا کرده . -خدا به جهلِ بشر رحم کند؛- [ | از حال و هوای کلاس؛ برای موجودی که ناتوانی‌اش توانایش کرده؛ ۵ اردیبهشت ۱۴۰۲ ]
وقتی یه نفر از گرونیا باهام حرف میزنه، نه اینکه متوجه نشم و بی دغدغه باشم، نه .. فقط خیلی عصبی میشم′ من دلم گرمه همون خداییه که بهم اذن نفس کشیدن داده، شما اگه به اون خدا ایمان دارید چرا اینقدر دست و پا میزنید برای گرونی و مشکلات؟ مگه نه اینکه ما خدامون خیلی ثروتمندتر و بزرگ تر از مشکلاتمونه؟ به معجزه‌ی توکل ایمان بیارید:))
بجان خودم شعار نمیدم.
فقط میگم بیاین یکم بیشتر اعتماد کنیم به خدا؛
و اما ؟
که بود؟شهره ی عالم به سست پیمانی وفا نکرد و دریغ از کمی پشیمانی
چه گفت؟گفت فراق تو بر من آسان است وداع کرد و نمی یابمش به آسانی ..
چه برد؟تاب مرا برد تاب گیسویش چه بود جرم تو؟ سرگشتگی، پریشانی
چه کرد؟عشقِ مرا کفر خواند و خونم ریخت چه حکمتیست در این شیوه ی مسلمانی؟
چه از تو خواست؟غزلهای بی رقیب مرا کجاست؟ نزد رقیبان پی غزلخوانی
چرا به عشقِ چنین ظالمی دچار شدی؟ ‹تو نیز عاشق اویی خودت نمی دانی!(:›
•سجاد‌سامانی !