eitaa logo
کانون مهدویت دانشگاه سمنان
299 دنبال‌کننده
610 عکس
479 ویدیو
21 فایل
◀️ ️کانال رسمی کانون مهدویت دانشگاه سمنان یا اباصالح المهدی ادرکنا🍃 ‌ ◾️ثبت‌نام و اطلاعات بیشتر : zil.ink/mahdaviat_semuni ◾️کمک مالی جهت برپایی برنامه‌های مهدوی: 6104-3386-7054-8391 ◾️روابط عمومی : @Mahdaviat_Semuni_Contact
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸 9 توصیه بسیار عالی  حضرت  آیةالله کشمیری، عارف الهی  (رحمت الله علیه)  به روزه داران ✅ غنیمت است: به این چند دقیقه گوش داده شود. ✍ کانون مهدویت دانشگاه سمنان آشنایی با کانون : zil.ink/mahdaviat_semuni
نکات کلیدی جزء اول قرآن کریم ✍ کانون مهدویت دانشگاه سمنان آشنایی با کانون : zil.ink/mahdaviat_semuni
۱ ✳️ داستان زندگی یک مدافع و جانباز حرم است که طی یک عمل جراحی که داشته به مدت سه دقیقه از دنیا می رود و سپس با شوک ایجاد شده در اتاق عمل دوباره به زندگی برمی گردد. ✳️ اما در همین زمان کوتاه چیزهائی می بیند که درک آن برای افراد عادی خیلی سخت است... ✳️ البته ایشان در ابتدا به شدت در مورد اینکه این موضوع پخش شود مقاومت کرده اما در نهایت راضی شده که تا حدی آنچه که دیده تعریف کند. ✳️ و طبق گفته بسیاری از دوستانش بعد از عمل جراحی، اخلاق و رفتار فوق العاده خوبی پیدا کرده است. ✳️ از زبان خود این جانباز عزیز می خوانیم: ❇️ پسری بودم که در مسجد و پای منبرها بزرگ شده بودم. در خانواده‌ای مذهبی رشد کردم. و در پایگاه بسیج یکی از مساجد شهر فعالیت داشتم. سال‌های آخر دفاع مقدس شب و روز ما حضور در مسجد بود. ❇️ با اصرار و التماس و دعا و ناله به جبهه اعزام شدم. من در یکی از شهرهای کوچک اصفهان زندگی می کردم. دوران جبهه خیلی زود تمام شد و حسرت شهادت بر دل من ماند... ❇️ اما دست از تلاش و انجام معنویات بر نداشتم و می‌دانستم که شهدا قبل از جهاد اصغر در جهاد اکبر موفق بودند. ❇️ به همین خاطر در نوجوانی تمام همت من این بود که گناه نکنم. وقتی به مسجد می‌رفتم سرم پائین بود که نگاهم با نامحرم برخورد نداشته باشد. ❇️ یک شب با خدا خلوت کردم و خیلی گریه کردم... در همان حال و هوای ۱۷ سالگی از خدا خواستم تا من آلوده به این دنیای زشتی‌ها و گناهان نشوم و به حضرت عزرائیل التماس میکردم که جان مرا زودتر بگیرد...! ادامه دارد... ✍ کانون مهدویت دانشگاه سمنان آشنایی با کانون : zil.ink/mahdaviat_semuni شبکه های اجتماعی : t.me/mahdaviat_semuni eitaa.com/Mahdaviat_semuni
🌸امام صادق (علیه السلام) : هر كس (در روز اول ) با كف دست خود گلاب بر روى خود بزند، در آن روز از خوارى و نادارى ايمن مى‌‌ماند و هر كس گلاب بر سر خود بزند، در آن سال از برسام ايمن مى‌‌ماند. پس هرگز اين سفارش ما را ترک نكنيد. 📚 اقبال الاعمال، سید بن طاووس، ج۱، ص۸۶، جزء اول، أبواب أحكام ماه رمضان زادالمعاد، مجلسی(ره) ، ط_اعلمی، ص ۸۰ ✍ کانون مهدویت دانشگاه سمنان آشنایی با کانون : zil.ink/mahdaviat_semuni
کانون مهدویت دانشگاه سمنان برگزار میکند: ✨ به مناسبت ماه مبارک رمضان ✨ 🌱 چله اعمال خودسازی 🌱 🔸نماز شب 🔸دعای عهد 🔸ختم قرآن 🔸زیارت آل یاسین 🔸زیارت عاشورا 🔸حدیث کساء 🔸صدقه روزانه 📝 جهت پیوستن به هر یک از اعمال دسته جمعی چله و انتخاب به دلخواه، دریافت کد ختم قرآن روزانه، یادگیری کیفیت نماز شب و ... با شماره مندرج در پوستر در ارتباط باشید. ✍ کانون مهدویت دانشگاه سمنان آشنایی با کانون : zil.ink/mahdaviat_semuni
💠 اعمال مشترک 🔹دعاهای هر روز 🔸خواندن دعای: اَللّهُمَّ رَبَّ شَهْرِ رَمَضانَ الَّذى اَنْزَلْتَ فيهِ الْقُرْآنَ وَافْتَرَضْتَ على عِبادِكَ فيهِ الصِّيامَ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ ارْزُقْنى حَجَّ بَيْتِكَ الْحَرامِ فى عامى هذا وَ فى كُلِّ عامٍ وَ اغْفِرْ لى تِلْكَ الذُّنُوبَ الْعِظامَ فَاِنَّهُ لا يَغْفِرُها غَيْرُكَ يا رَحْمنُ يا عَلاّمُ 🔸خواندن این تسبیح: سُبْحانَ اللّهِ بارِئِ النَّسَمِ سُبْحانَ اللّهِ... 🔸خواندن صلوات روزانه ماه رمضان 🔸گفتن صد مرتبه: سُبْحانَ الضّآرِّ النّافِعِ سُبْحانَ الْقاضی بالْحَقِّ سُبْحانَ الْعَلِی الاْعْلی سُبْحانَهُ وَبِحَمْدِهِ سُبْحانَهُ وَتَعالی 🔹دعاهای پس از هر نماز 🔸پس از هر نماز این دعاها خوانده شود: یا عَلِی یا عَظیمُ یا غَفُورُ یا رحیمُ أنْتَ الرَّبُّ العظیمُ  ... 🔸اللّهُمَّ اَدْخِلْ عَلی اَهْلِ الْقُبُورِ السُّرُورَ، اَللَّهُمَّ اَغْنِ کُلَّ فَقیرٍ، .... 🔸اللّهُمَّ ارْزُقْنی حَجَّ بَیتِک الْحَرامِ فِی عامی هذا وَفی کلِّ عامٍ .... 🔹هنگام افطار 🔸افطار با خرما 🔸افطاری دادن و صدقه 🔸هنگام افطار این دعاها را بخواند: اَللّهُمَّ لَک صُمْتُ وَعَلی رِزْقِک اَفْطَرْتُ وَعَلَیک تَوَکلْتُ. بِسْمِ اللَّهِ اللَّهُمَّ لَک صُمْنَا وَ عَلَی رِزْقِک أَفْطَرْنَا فَتَقَبَّلْ [فَتَقَبَّلْهُ] مِنَّا إِنَّک أَنْتَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ 🔸در هنگام خوردن لقمه اول بگوید: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ یا وَاسِعَ الْمَغْفِرَةِ اغْفِرْ لِی 🔹اعمال هر شب 🔸خواندن دعای افتتاح 🔸خواندن صد مرتبه سوره دخان در هر شب 🔸در هر شب دو رکعت نماز بخواند که در هر رکعت حمد و توحید سه مرتبه و چون سلام داد بگوید: سُبْحانَ مَنْ هُوَ حَفیظٌ لا یغْفُلُ سُبحانَ مَنْ هُوَ رَحیمٌ لا یعْجَلُ سُبْحانَ مَنْ هُوَ قاَّئِمٌ لا یسْهُو سُبْحانَ مَنْ هُوَ دائِمٌ لا یلْهُو سُبْحانَک سُبْحانَک سُبْحانَک یا عَظیمُ اغْفِرْ لِی الذَّنْبَ الْعَظیمَ. 🔸خواندن دعای: اللَّهُمَّ رَبَّ شَهْرِ رَمَضَانَ الَّذِي أَنْزَلْتَ فِيهِ الْقُرآنَ وَ افْتَرَضْتَ عَلَى عِبَادِكَ فِيهِ الصِّيَامَ ارْزُقْنِي حَجَّ بَيْتِكَ الْحَرَامِ فِي هَذَا الْعَامِ وَ فِي كُلِّ عَامٍ وَ اغْفِرْ لِيَ الذُّنُوبَ الْعِظَامَ فَإِنَّهُ لا يَغْفِرُهَا غَيْرُكَ يَا ذَا الْجَلالِ وَ الْإِكْرَامِ 🔸خواندن دعای: اللَّهُمَّ بِرَحْمَتِک فِی الصَّالِحِینَ فَأَدْخِلْنَا وَ فِی عِلِّیینَ فَارْفَعْنَا وَ بِکأْسٍ مِنْ مَعِینٍ مِنْ عَینٍ سَلْسَبِیلٍ .... 🔹اعمال سحر 🔸خواندن دعای سحر 🔸خواندن دعای ابوحمزه ثمالی ✍ کانون مهدویت دانشگاه سمنان آشنایی با کانون : zil.ink/mahdaviat_semuni شبکه های اجتماعی : t.me/mahdaviat_semuni eitaa.com/Mahdaviat_semuni
نکات کلیدی جزء دوم قرآن کریم ✍ کانون مهدویت دانشگاه سمنان آشنایی با کانون : zil.ink/mahdaviat_semuni
۲ ❇️ البته آن زمان سن من کم بود و فکر می کردم کارخوبی می کنم که برای مردنم دعا می‌کنم. ❇️ نمی‌دانستم که اهل بیت ما هیچ گاه چنین ادعائی نکرده اند. آنها دنیا را پلی برای رسیدن به مقامات عالیه می دانستند. خسته بودم و سریع خوابم برد... ❇️ نیمه های شب بیدار شدم و نماز شب خواندم و خوابیدم. ❇️ بلافاصله دیدم جوانی بسیار زیبا بالای سرم ایستاده... از هیبت و زیبایی او از جا بلند شدم و با ادب سلام کردم. ❇️ ایشان فرمود: با من چه کار داری؟ چرا آنقدر طلب مرگ می کنی ! هنوز نوبت شما نرسیده... فهمیدم ایشان حضرت عزرائیل است. ترسیده بودم. ❇️ اما با خودم گفتم: اگر ایشان انقدر زیبا و دوست داشتنی است پس چرا مردم از او می‌ترسند؟ ❇️ می خواستند بروند که با التماس جلو رفتم و خواهش کردم مرا ببرند. التماسهای من بی فایده بود! ❇️ با اشاره حضرت عزرائیل برگشتم به سر جای و گوئی محکم به زمین خوردم... ❇️ در همان عالم خواب ساعتم را نگاه کردم راس ساعت ۱۲ ظهر بود! هوا هم روشن بود. موقع زمین خوردن نیمه چپ بدن من به شدت درد گرفت... ❇️ در همان لحظات از خواب پریدم ؛ نیمه شب بود. می خواستم بلند شوم اما نیمه چپ بدن من شدیداً درد میکرد! ❇️ روز بعد دنبال کار سفر مشهد بودم. همه سوار اتوبوس‌ها بودند که متوجه شدم رفقای من حکم سفر را از سپاه شهرستان نگرفتند. ❇️ سریع موتور پایگاه را روشن کردم و با سرعت به سمت سپاه رفتم. ❇️ در مسیر برگشت در یک چهارراه راننده پیکان بدون توجه به چراغ قرمز جلو آمد ... ❇️ از سمت چپ با من برخورد کرد! آنقدر حادثه شدید بود که من پرت شدم روی کاپوت و سقف ماشین و روی زمین افتادم. ❇️ راننده پیاده شد و می لرزید‌. ❇️ با خودم گفتم: پس جناب عزرائیل بالاخره به سراغم آمد! ❇️ به ساعت مچی روی دستم نگاه کردم ساعت دقیقا ۱۲ ظهر بود و نیمهٔ چپ بدنم خیلی درد میکرد...! ادامه دارد... ✍ کانون مهدویت دانشگاه سمنان آشنایی با کانون : zil.ink/mahdaviat_semuni شبکه های اجتماعی : t.me/mahdaviat_semuni eitaa.com/Mahdaviat_semuni
🌸🍃بسم الله الرحمن الرحیم🌸🍃 🌹 کاش، در این رمضان لایق دیدار شوم 🌺 سحری با نظر لطف تو بیدار شوم 🌹 کاش منت بگذاری به سرم مهدی جان 🌺 تا که همسفره تو لحظه‌ی افطار شوم 🌸🍃خدايا کمک‌مان کن که در اين ماه رمضان تمرين کنيم، ترک هرآنچه که درک دوران ظهور را به تأخير می اندازد.🌸🍃 ✍ کانون مهدویت دانشگاه سمنان آشنایی با کانون : zil.ink/mahdaviat_semuni شبکه های اجتماعی : t.me/mahdaviat_semuni eitaa.com/Mahdaviat_semuni
نکات کلیدی جزء سوم قرآن کریم ✍ کانون مهدویت دانشگاه سمنان آشنایی با کانون : zil.ink/mahdaviat_semuni
۳ ❇️ یاد خواب دیشب افتادم... با خودم گفتم سالم میمانم. چون حضرت عزرائیل به من گفت که وقت رفتن من نرسیده است! ❇️ فهمیدم که تا در دنیا فرصت هست باید برای رضای خدا کار کنم و دیگر حرفی از مرگ نزنم. اما همیشه دعا می کردم که مرگ ما با شهادت باشد. ❇️ در آن زمان بسیار تلاش کردم تا وارد تشکیلات سپاه پاسداران شوم. اعتقاد داشتم که لباس سبز سپاه، همان لباس یاران آخرالزمانی امام غائب است.   ❇️ سالها گذشت ... ❇️ باید این را اضافه کنم که من یک شخصیت شوخ ولی پرکار دارم. حسابی اهل شوخی و بگو و بخند و سرکار گذاشتن هستم. ❇️ مدتی بعد ازدواج کردم و مثل خیلی از مردم دچار روزمرگی شدم. ❇️ یک روز اعلام شد که برای یک ماموریت جنگی آماده شوید. ❇️ حس خیلی خوبی داشتم و آرزوی شهادت مانند رفقایم داشتم اما با خودم می گفتم ما کجا و شهادت کجا... ❇️ آن روحیات جوانی و عشق و شهادت در وجود ما کمرنگ شده... ❇️ در همان عملیات چشمانم به واسطه گرد و خاک عفونت کرد. ❇️ حدود ۳ سال با سختی روزگار گذراندم بارها به دکتر رفتم ولی فایده نداشت. ❇️ تا اینکه یک روز صبح احساس کردم انگار چشم چپ من از حدقه بیرون زده است! ❇️ درست بود! چشم من از مکان خودش خارج شده بود و درد بسیار شدیدی داشتم. ❇️ همان روز به بیمارستان مراجعه کردم و التماس کردم که مرا عمل کنید دیگر قابل تحمل نیست... ❇️ تیم پزشکی اعلام کرد: غده نسبتاً بزرگ در پشت چشم چپ ایجاد شده که فشار این غده باعث بیرون آمدن چشم گردیده است. ❇️ و به علت چسبیدگی این غده به مغز ، کار جداسازی آن بسیار سخت است... پزشکان خطر عمل را بالای ۶۰% می‌دانستند. ❇️ اما با اصرار من قرار شد که عمل انجام بگیرد. ❇️ با همه دوستان و آشنایان و با همسرم که باردار بود و سختی های بسیار کشیده بود از همه حلالیت طلبیدم و راهی بیمارستان شدم. ❇️ حس خاصی داشتم احساس می کردم که دیگر از اتاق عمل برنمی گردم. ❇️ تیم پزشکی کارش را شروع کرد و من در همان اول کار ، بیهوش شدم. ❇️ عمل طولانی شد و برداشتن غده با مشکل مواجه شد... پزشکان نهایت تلاش خود را می کردند و در آخرین مراحل عمل بود که یکباره همه چیز عوض شد... ادامه دارد... ✍ کانون مهدویت دانشگاه سمنان آشنایی با کانون : zil.ink/mahdaviat_semuni شبکه های اجتماعی : t.me/mahdaviat_semuni eitaa.com/Mahdaviat_semuni
🌸روزه دار روی زیبای توایم 🍃کی شود تا وقت افطار 🌸جرعه ای از جامِ شیرینِ نگاهت 🍃قسمت این سفره دل ها شود ✍ کانون مهدویت دانشگاه سمنان آشنایی با کانون : zil.ink/mahdaviat_semuni شبکه های اجتماعی : t.me/mahdaviat_semuni eitaa.com/Mahdaviat_semuni
نکات کلیدی جزء چهارم قرآن کریم ✍ کانون مهدویت دانشگاه سمنان آشنایی با کانون : zil.ink/mahdaviat_semuni
۴ ❇️ احساس کردم که کار را به خوبی انجام دادند چون دیگر مشکلی نداشتم ، آرام و سبک شدم. ❇️ چقدر حس زیبائی بود ، درد از تمام بدنم جدا شد. ❇️ احساس راحتی کردم و گفتم خدایا شکر ، عمل خوبی بود. ❇️ با اینکه کلی دستگاه به سر و صورتم بسته بود اما روی تخت جراحی بلند شدم و نشستم. ❇️ برای یک لحظه زمانی که نوزاد و در آغوش مادر بودم را دیدم. از لحظه های کودکی تا لحظه‌ای که وارد بیمارستان شدم. همهٔ آن خاطرات برای لحظاتی با همه جزئیات در مقابل من قرار گرفت... ❇️ چقدر حس و حال شیرینی داشتم. در یک لحظه تمام زندگی و اعمالم را می‌دیدم. ❇️ در همین حال و هوا بودم که جوانی بسیار زیبا با لباس سفید و نورانی در سمت راست خود دیدم. بسیار زیبا بود. ❇️ او را دوست داشتم. می خواستم بلند شوم و او را در آغوش بگیرم. با خودم گفتم: چقدر زیباست، چقدر آشناست ، او را کجا دیدم؟! ❇️ سمت چپم را نگاه کردم. عمو و پسر عمه ام ، آقاجان و پدر بزرگم ایستاده بودند... ❇️ عمویم مدتی قبل از دنیا رفته بود. پسر عمه ام از شهدای دوران دفاع مقدس بود. ❇️ از اینکه بعد از سال ها آن ها را می دیدم، بسیار خوشحال شدم. ❇️ ناگهان یادم آمد جوان سمت راست را... حدود ۲۰ الی ۲۵ سال پیش... شب قبل از سفر مشهد...عالم خواب...حضرت عزرائیل! ❇️ با لبخندی به من گفت : برویم. با تعجب گفتم کجا؟ دوباره نگاهی به اطراف انداختم. ❇️ دکتر ماسک روی صورتش را درآورد و گفت: مریض از دست رفت دیگر فایده ندارد. ❇️ خیلی عجیب بود که دکتر جراح پشت به من قرار داشت اما من می توانستم صورتش را ببینم! ❇️ می فهمیدم که در فکرش چه می‌گذرد و افکار افرادی که داخل اتاق بودند را هم می‌فهمیدم. ❇️ از پشت در بسته لحظه ای نگاهم به بیرون از اتاق عمل افتاد. ❇️ برادرم با یک تسبیح در دست نشسته بود و ذکر می گفت.حتی ذهن او را می توانستم بخوانم او میگفت: ❇️ خدا کند که برادرم برگردد... دو فرزند کوچک دارد و سومی هم در راه است اگر اتفاقی برایش بیفتد با بچه هایش چه کنیم... ❇️ یعنی بیشتر ناراحت خودش بود که با بچه‌های من چه کند!!! ❇️ کمی آن طرف در ، یک نفر در مورد من  با خدا حرف میزد. جانبازی بود که روی تخت خوابیده بود ، برایم دعا می کرد. ❇️ قبل از اینکه وارد اتاق عمل بشوم با او خداحافظی کرده و گفته بودم که شاید برنگردم. ❇️ این جانباز خالصانه می گفت: خدایا من را ببر اما او را شفا بده. زن و بچه دارد ... ❇️ ناگهان حضرت عزرائیل به من گفت : دیگر برویم... ادامه دارد... ✍ کانون مهدویت دانشگاه سمنان آشنایی با کانون : zil.ink/mahdaviat_semuni شبکه های اجتماعی : t.me/mahdaviat_semuni eitaa.com/Mahdaviat_semuni
✍️ آیت‌الله مجتبی تهرانی(ره): 🌸 عبد، هر گره کوری داشته باشد، در ماه مبارک با ربّ خود در میان بگذارد، خداوند آن را باز می‌کند.   پس، از غفلت نکنید! ✍ کانون مهدویت دانشگاه سمنان آشنایی با کانون : zil.ink/mahdaviat_semuni شبکه های اجتماعی : t.me/mahdaviat_semuni eitaa.com/Mahdaviat_semuni
نکات کلیدی جزء پنجم قرآن کریم ✍ کانون مهدویت دانشگاه سمنان آشنایی با کانون : zil.ink/mahdaviat_semuni
۵ ✳️ لازم به ذکر است که داستان اصلی کامل تر از این مطالبی است که وارد شده. روزمرگی های داستان خلاصه شده  و به جای آن، قسمت‌هایی که راوی داستان وارد عالم قیامت میشود، بدون کم و کاست مطرح  خواهد شد. تا با مسائلی که می خواهیم در جهان آخرت روبرو شویم بهتر آشنا شویم ... ✳️ از فرصتی که برای مطالعه این کتاب ارزشمند  میگذارید، سپاسگزاریم. ✳️ اما ادامه ماجرا: ❇️‌ فهمیدم که منظور ایشان مرگ من و انتقال من به آن جهان است. ❇️ مکثی کردم و به پسر عمه اشاره کردم و  گفتم: من آرزوی شهادت دارم سال‌ها به دنبال شهادت بودم حالا با این وضع بروم؟! ❇️ اما اصرارهای من بی فایده بود. باید میرفتم. دو جوان دیگر ظاهر شدند و در چپ و راست من قرار گرفتند و گفتند: برویم. ❇️ بی اختیار همراه با آنها حرکت کردم. لحظه‌ای بعد خود را همراه این دو نفر در یک بیابان دیدم. ❇️ زمان اصلا مانند اینجا نبود. و در یک لحظه صدها موضوع را می فهمیدم و صدها نفر را می‌دیدم. ❇️ آن زمان کاملا متوجه بودم که مرگ به سراغم آمده اما احساس خیلی خوبی داشتم از آن درد شدید راحت شده بودم. شرایط خیلی عالی بود. ❇️ در روایات شنیده بودم که دو ملک از سوی خدا همیشه با ما هستند. حالا داشتم این دو را می دیدم. چقدر زیبا و دوست داشتنی بودند ، دوست داشتم همیشه با آنها باشم. ❇️ در وسط یک بیابان خشک و بی آب و علف حرکت می کردیم. کمی جلوتر چیزی را دیدم. روبروی ما یک میز قرار داشت که یک نفر پشت میز نشسته بود. آهسته آهسته به میز نزدیک شدیم. ❇️ به اطراف نگاه کردم. سمت چپ من در دوردست ها چیزی شبیه سراب دیده می شد. اما آنچه می دیدم سراب نبود ، شعله های آتش بود. حرارتش را از دور احساس میکردم. ❇️ به سمت راست خیره شدم. در دوردستها یک باغ بزرگ و زیبا... چیزی شبیه جنگل های شمال ایران پیدا بود. نسیم خنکی از آن سو احساس می‌کردم. ❇️ به شخص پشت‌ میز سلام کردم. با ادب جواب داد. منتظر بودم می خواستم ببینم چه کار دارد. ❇️ آن دو جوان که در کنار من بودند عکس العملی نشان ندادند. اما همان جوان پشت میز، یک کتاب بزرگ و قطور را در مقابل من قرار داد. و به آن کتاب اشاره کرد و گفت: کتاب خودت هست بخوان. امروز برای حسابرسی ، خودت آن را ببینی کافی است. ❇️ چقدر این جمله آشنا بود. در یکی از جلسات قرآن استاد ما این آیه را اشاره کرده بود: ❇️ نگاهی به اطراف کردم و کتاب را باز کردم: بالای سمت چپ صفحه اول با خط درشت نوشته شده بود: ۱۳ سال و ۶ ماه و ۴ روز ❇️ از آقایی که پشت میز بود پرسیدم: این عدد چیه؟ گفت سن بلوغ شما است ، شما دقیقا در این تاریخ به بلوغ رسیدید. ❇️ در ذهنم بود که این تاریخ یک سال از ۱۵ سال قمری کمتر است. اما آن جوان که متوجه ذهن من شده بود، گفت: نشانه های بلوغ فقط این نیست که شما در ذهن داری. من هم قبول کردم. ادامه دارد... ✍ کانون مهدویت دانشگاه سمنان آشنایی با کانون : zil.ink/mahdaviat_semuni شبکه های اجتماعی : t.me/mahdaviat_semuni eitaa.com/Mahdaviat_semuni
هدایت شده از رویین دژ
🛑‼️ مسابقه‌ی عظیم فرهنگی «نوش‌دارو»‼️🛑 🎁 جوایز ارزنده‌ی این مسابقه، در اوّلین قدم ۴۲ میلیون تومان شامل: 💰 ۸ کارت هدیه‌ی دو میلیون تومانی 💰 ۱۴ کارت هدیه‌ی یک میلیون تومانی 💰 ۴۰ کارت هدیه‌ی ۳۰۰ هزار تومانی(به قید قرعه به کسانی که حداقل نصف نمره‌ی آزمون را کسب کنند) 💎 و ارزشمندترین جایزه‌ی مسابقه که محتوای آن است! ✅ ثبت‌نام در مسابقه و دریافت منبع آزمون( حتماً ویرایش 1402) از طریق: 🌐 zil.ink/noosh__daroo 💠 ثبت‌نام برای عموم هم‌وطنان آزاد است! ⏰ آخرین مهلت ثبت‌نام: ۵ اردیبهشت ماه 📝 تاریخ آزمون: ۷ و ۸ اردیبهشت ماه ✳️ آزمون به صورت رایگان، مجازی و تستی 🔺 @RooyinDezh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸این‌گونه دعای فرج بخوانید... 🔹حضرت آیت‌الله خامنه‌ای: وقتی «اَلّلهُمَّ کُن لِوَلِیّک» را میخوانید، در واقع دارید ارتباط میگیرید با امام زمانتان، که فرموده‌اند: ما را دعا کنید، ما هم شما را دعا میکنیم. با حضرت حرف بزنید، سلام کنید، زیارت کنید، با همین زیارات مأثوری که هست یا حتّی با همین زبان معمولی خودتان با حضرت حرف بزنید. خدای متعال پیام شما را، و سخن دل و زبان شما را به آن بزرگوار میرسانَد، و آن بزرگوار مطّلع میشود. ✍ کانون مهدویت دانشگاه سمنان آشنایی با کانون : zil.ink/mahdaviat_semuni