eitaa logo
کانون مهدویت دانشگاه سمنان
277 دنبال‌کننده
655 عکس
517 ویدیو
22 فایل
◀️ ️کانال رسمی کانون مهدویت دانشگاه سمنان یا اباصالح المهدی ادرکنا🍃 ‌ ◾️ثبت‌نام و اطلاعات بیشتر : zil.ink/mahdaviat_semuni ◾️کمک مالی جهت برپایی برنامه‌های مهدوی: 6104-3386-7054-8391 ◾️روابط عمومی : @Mahdaviat_Semuni_Contact
مشاهده در ایتا
دانلود
6.53M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔸‌عهد بستن با امام زمان (عج) قبل از افطار 🔹حجت الاسلام و المسلمین مومنی ✍ کانون مهدویت دانشگاه سمنان آشنایی با کانون : zil.ink/mahdaviat_semuni
5.52M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
‌ ‌💡 نکاتی از آیه ۴۶ سوره انفال 🔻برای کسانی که دغدغه کار فرهنگی دارند... 🔻برای کسانی که خودشان را سرباز در جنگ نرم میداند... ✍ کانون مهدویت دانشگاه سمنان zil.ink/mahdaviat_semuni
5.54M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❇️ چند تا دین آسمانی وجود داره؟ ✍ کانون مهدویت دانشگاه سمنان آشنایی با کانون : zil.ink/mahdaviat_semuni
نکات کلیدی جزء دوازدهم قرآن کریم ✍ کانون مهدویت دانشگاه سمنان آشنایی با کانون : zil.ink/mahdaviat_semuni
۱۲ ❇️بعد از سقوط صدام در دهه هشتاد چندبار به کربلا رفته بودم در یکی از این سفرها پیرمرد کرولالی با ما بود که مسئول کاروان به من گفت: میتوانی مراقب این پیرمرد باشی؟ ❇️خیلی دوست داشتم‌ تنها باشم و با مولای خود خلوت کنم اما با اکراه قبول کردم ❇️پیرمرد هوش و حواس درست حسابی هم نداشت و دائم باید مواظبش میشدم تا‌ گم نشود. تمام سفر من تحت شعاع حضور پیرمرد سپری شد ❇️حضور قلب من کم رنگ شده بود ، هر روز پیرمرد با من به حرم می آمد و برمی‌گشت چون باید مراقب این پیرمرد می‌بودم ❇️روز آخر قصد خرید یک لباس داشت فروشنده وقتی فهمید متوجه نمی شود قیمت را چند برابر گفت. جلو رفتم و گفتم: چه می‌گوئی آقا؟ این آقا زائر مولاست ، این لباس قیمتش خیلی کمتر است... ❇️خلاصه لباس را خیلی ارزانتر برای پیرمرد خریدم و او خوشحال و من عصبانی بودم ❇️با خودم گفتم: عجب دردسری برای خودم درست کردم! این دفعه کربلا اصلاً حال نداد... ❇️یکدفعه دیدم پیرمرد ایستاد روبه حرم کرد و با انگشت دستش من را به آقا نشان داد و با همان زبان بی زبانی برای من دعا کرد ❇️جوان پشت میز گفت: به دعای این پیرمرد، آقا امام حسین علیه السلام شفاعت کردند و گناهان ۵ ساله را بخشیدند ❇️باید در آن شرایط قرار می‌گرفتید تا بفهمید که بعد از این اتفاق چقدر خوشحال شده بودم ❇️صدها برگ در کتاب اعمال من جلو می رفت،اعمال خوب این سال ها همگی ثبت شد و گناهانش محو شده بود. ادامه دارد... ✍ کانون مهدویت دانشگاه سمنان آشنایی با کانون : zil.ink/mahdaviat_semuni شبکه های اجتماعی : t.me/mahdaviat_semuni eitaa.com/Mahdaviat_semuni
5.99M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴وقتی از مسلمونا میپرسیم چرا موهاشون رو می پوشونن ۹۹درصد جواب اشتباه میدن‼️ ✍ کانون مهدویت دانشگاه سمنان آشنایی با کانون : zil.ink/mahdaviat_semuni
نکات کلیدی جزء سیزدهم قرآن کریم ✍ کانون مهدویت دانشگاه سمنان آشنایی با کانون : zil.ink/mahdaviat_semuni
۱۳ ❇️در دوران جوانی در پایگاه بسیج شهرستان فعالیت داشتم شب های جمعه همه دور هم جمع بودیم و بعد از جلسه قرآن فعالیت نظامی و... داشتیم ❇️در پشت محل پایگاه ، قبرستان شهرستان ما قرار داشت ما هم بعضی وقت ها دوستان خودمان را اذیت می کردیم. البته تاوان تمام این اذیت ها را در آن جا دادم ❇️یک شب زمستانی برف سنگینی آمده بود یکی از رفقا گفت: کی میتواند الان به ته قبرستان برود و برگردد؟ ❇️گفتم: اینکه کاری ندارد. من الان می روم. او به من گفت باید یک لباس سفید بپوشی. من از سر تا پا سفید پوش شدم و حرکت کردم ❇️صدای خس خس پای من بر روی برف از دور شنیده می‌شد. آخر قبرستان که رسیدم صوت قران شخصی را شنیدم... ❇️یک پیرمرد روحانی از سادات بود شب های جمعه تا سحر داخل یک قبر مشغول قرائت قرآن می شد ❇️فهمیدم که رفقا میخواستند با این کار با سید شوخی کنند! ❇️می خواستم برگردم اما با خودم گفتم اگر الان برگردم رفقا من را به ترسیدن متهم می کنند ❇️برای همین تا انتهای قبرستان رفتم هرچی صدای پای من نزدیکتر میشد صدای قرائت قرآن سید هم بلندتر می شد. از لحنش فهمیدم که ترسیده ولی به مسیر ادامه دادم ❇️تا این که بالای قبر رسیدم که او در داخل آن مشغول عبادت بود تا مرا دید فریاد زد و حسابی ترسید من هم که ترسیده بودم پا به فرار گذاشتم پیرمرد رد پایم را در داخل برگرفت و دنبال من آمد ❇️وقتی وارد پایگاه شد حسابی عصبانی بود ابتدا کتمان کردم اما بعد معذرت خواهی کردم و با ناراحتی بیرون رفت ❇️حالا چندین سال بعد از این ماجرا در نامه عمل حکایت آن شب را دیدم! ❇️نمی دانید چه حالی داشتم وقتی گناه یا اشتباهی را در نامه عمل می دیدم مخصوصاً وقتی کسی را اذیت کرده بودم از درون عذاب می کشیدم ❇️از طرفی در این مواقع باد سوزان از سمت چپ وزیدن می‌گرفت طوری که نیمی از بدنم از حرارت آن داغ می شد ❇️وقتی چنین عملی را مشاهده کردم و گوله آتش در نزدیکی خودم دیدم دیگر چشمانم تحمل نداشت ❇️همان موقع دیدم که این پیرمرد سید که چند سال قبل مرحوم شده بود از راه آمد و کنار جوان پشت میز قرار گرفت ❇️سپس به آن جوان گفت: من از این مرد نمیگذرم او مرا اذیت کرد و ترساند ❇️من هم گفتم به خدا من نمی دانستم که سید در داخل قبر دارد عبادت می کند. ❇️جوان به من گفت: اما وقتی نزدیک شدی فهمیدی که دارد قرآن می‌خواند چرا برنگشتی؟ دیگر حرفی برای گفتن نداشتم... ❇️خلاصه پس از التماسهای من ، ثواب دو سال از عبادت هایم را برداشتند و در نامه عمل سید قرار دادند تا از من راضی شود. دوسال نمازی که بیشتر به جماعت بود... دو سال عبادت را دادم فقط به خاطر اذیت و آزار یک مومن...! ادامه دارد... ✍ کانون مهدویت دانشگاه سمنان آشنایی با کانون : zil.ink/mahdaviat_semuni شبکه های اجتماعی : t.me/mahdaviat_semuni eitaa.com/Mahdaviat_semuni
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
إِلهِى إِنْ أَدْخَلْتَنِى النَّارَ فَفِى ذلِكَ سُرُورُ عَدُوِّكَ وَ إِنْ أَدْخَلْتَنِى الْجَنَّةَ فَفِى ذلِكَ سُرُورُ نَبِيِّكَ و َأَنَا وَاللّهِ أَعْلَمُ أَنَّ سُرُورَ نَبِيِّكَ أَحَبُّ إِلَيْكَ مِنْ سُرُورِ عَدُوِّكَ. خدایا اگر مرا وارد دوزخ کنی، این موجب خرسندی دشمن توست و اگر مرا به بهشت وارد نمایی، این سبب خوشحالی پیامبر توست و من به خدا سوگند این را می‌دانم که دلشادی پیامبرت نزد تو، از خرسندی دشمنت محبوب‌تر است. ✍ کانون مهدویت دانشگاه سمنان آشنایی با کانون : zil.ink/mahdaviat_semuni