آنگاه هدایت شدم
نویسنده: دکتر محمد تيجاني تونسی
ترجمه: محمدجواد مهري
قسمت ۱۲
عبد القادر گيلاني و موسي كاظم
پس از صرف صبحانه به حرم شيخ رسيديم و مقامى را ديدم كه سالها آرزوى زيارتش را داشتم و ناخودآگاه دوان دوان وارد حرم شدم گويا شوق ديدار، عقل از سرم ربوده بود و خود را مى پنداشتم كه الآن در آغوش شيخ قرار مى گيرم! دوستم هم دنبال من آمد و هرجا مى رفتم، پشت سرم بود.
در ميان زائرانى كه مانند زائران خانه خدا ازدحام كرده بودند، گم شدم، برخى را ديدم كه تكه هائى از حلوا پرتاب مى كردند و زائران، براى گرفتن حلوا مى شتافتند و من هم به سرعت دو قطعه حلوا را برداشتم كه يكى را فورا براى تبرّك در دهان گذاشتم و ديگرى را براى يادگارى در جيبم پنهان كردم.
آنجا تا توانستم نماز خواندم و دعا كردم و آب نوشيدم كه گوئى آب زمزم است. و از دوستم درخواست كردم انتظار بكشد تا كارت پستال هائى كه عكس حرم شيخ عبد القادر با گنبد سبزش بر آن نقش بسته، خريدارى نمايم و آنها را براى دوستانم به تونس بفرستم و مى خواستم به دوستان و فاميلم بفهمانم كه من به آن درجه از مقام و منزلت رسيدهام كه به بارگاه شيخ مشرّف شده ام، جائى كه هرگز آنها به آن نرسيده اند.
پس از آن در يك رستوران نهار را
صرف كرديم، آنگاه دوستم مرا با يك تاكسى به «كاظمين» رساند. و من اين اسم را براى اولين بار بود كه از زبان دوستم مى شنيدم.
تا از ماشين پياده شديم خود را همراه با توده مردم يافتم كه در همان مسير حركت مى كنند، زنها، مردها و كودكان درحالى كه چيزهائى با خود حمل میکردند در حال حركت به آن سوى بودند. بياد ايّام حج افتادم در حالى كه خود نيز نمى دانستم به كجا دارم مى روم تا اينكه گنبد و مناره هاى طلائى كه شعاعش ديدگان را مى ربود، نمايان شد و فهميدم كه اين يكى از مساجد شيعيان است زيرا قبلا شنيده بودم كه شيعيان، مساجد خود را با طلا و نقره اى كه اسلام آنها را حرام كرده، مزيّن مى نمايند و احساس نوعى سنگينى در داخل شدن به آن مسجد، به من دست داد ولى براى اينكه مراعات دوستم را كرده باشم، ناخودآگاه دنبال او راه افتادم.
از اولين در كه وارد شديم، پيرمردان را ديدم كه دست به در مى مالند و آن را مى بوسند. خود را مشغول خواندن تابلو بزرگى كردم كه در آن نوشته شده بود: «دخول زنهاى بى حجاب ممنوع است» و روايتى از امام على نيز نوشته شده بود كه مى فرمايد:
«روزى بر مردم بيايد كه زنها، لخت و برهنه از خانه بيرون بروند... تا آخر حديث».
به حرم رسيديم در حالى كه دوستم «اذن دخول» مى خواند و من به در نگاه مى كردم و از آن طلاها و نقش و نگارها و آيات قرآن كه به صورتى زيبا نوشته شده بود، شگفت زده شده بودم.
دوستم وارد شد و من هم پشت سرش با احتياط راه افتادم و در فكرم، اسطوره هاى زيادى كه در مورد تكفير شيعه در كتابها خوانده بودم، جريان داشت و در داخل حرم، آينه كارىها و نوشتهها و نقش و نگارها و زينت هائى ديدم كه هرگز به گمانم هم نمى آمد و خيلى بهت زده شدم هنگامى كه خود را در عالمى ديگر يافتم، عالمى كه نه با آن انس داشتم و نه آن را از قبل مى شناختم. و هرچند گاه با تنفّر به آنهائى كه دور ضريح مى گشتند و گريه و زارى مى كردند و آن را غرق بوسه مى نمودند مى نگريستم و برخى را مى ديدم كه كنار ضريح ايستاده و نماز مى گذارند.
در آن بين روايتى از حضرت رسول «ص» به يادم افتاد كه مى فرمايد:
«خدا لعنت كند يهود و نصارى را كه قبرهاى اولياء و بزرگانشان را مسجد قرار دادند»!!
و از دوستم دور شدم در حالى كه او تا وارد شد، اشك از ديدگانش سرازير شد و به شدت گريست. من او را به حال خود رها كردم و كنار ضريح آمدم كه آن تابلوئى را كه بر ضريح نصب بود بخوانم. تابلو كه عبارت از زيارت نامه بود، خواندم ولى بسيارى از نامهائى كه در آن به كار رفته بود نشناختم و درك نكردم. به كنارى رفتم و براى ترحّم بر صاحب آن قبر، فاتحه اى خوانده و گفتم:
«خدايا، اگر اين ميّت از مسلمين است، پس تو او را رحم كن زيرا تو از من بيشتر مى دانى»!
دوستم به من نزديك شد و آهسته در گوشم گفت: «اگر حاجتى دارى، در اين مكان، از خدا بخواه زيرا، او را «باب الحوائج» مى ناميم. » ولى من-كه اميدوارم خدايم ببخشد-هيچ اهميّتى به سخنش ندادم، تنها نگاه به پيرمردان مى كردم كه بر سرهاى خود عمامه هاى سياه يا سفيد گذاشته بودند و آثار سجود در پيشانيشان پيدا بود. و آنچه بر هيبت آنها مى افزود، محاسن درازشان بود كه بوهاى خوشى از آنها به مشام مى رسيد
و نگاه هاى تند و با هيبتى مى كردند. و تا يكى از آنها وارد مى شد، بى اختيار مى گريست.
ناگه به خود آمدم و از خويشتن پرسيدم: آيا اين همه اشكها، دروغين است؟! آيا ممكن است اين پيرمردان و سالخوردگان، ره اشتباه و خطا پيموده باشند؟!
#مهدیه #آنگاه_هدایت_شدم
🌸🌸🌸🌸🌸
مهدیه 👈
https://eitaa.com/Mahdeea
👆...با تحیر از آنجا خارج شدم در حالیکه دوستم را مى ديدم، مواظب است كه عقب عقب راه برود، نكند به امام بى احترامى شود.
از او پرسيدم: صاحب اين حرم كيست؟
گفت: امام موسى كاظم.
گفتم: امام موسى كاظم ديگر كيست؟
گفت: «سبحان اللّه! شما برادران اهل سنت ما، مغز را رها كرديد و به پوست چسبيديد».
با ناراحتى و غضب گفتم: چه مى گوئى؟ چطور ما مغز را رها كرده و به پوست تمسّك جستيم؟
گفت: برادرم! تو از وقتى كه به عراق آمده اى، همواره از عبد القادر گيلانى، سخن مى گوئى، اين عبد القادر گيلانى كيست كه تو را اينگونه شيفته و مجذوب خود كرده است؟
فورا و با كمال غرور پاسخ دادم: او از ذرّيۀ رسول اللّه است! و اگر پيامبرى بعد از محمد «ص» بود، همانا عبد القادر گيلانى رضى اللّه عنه بود!
گفت: اى برادر سماوى! آيا از تاريخ اسلام هم چيزى مى دانى؟
بدون ترديد گفتم: آرى!
ولى در حقيقت از تاريخ اسلام نه كم مى دانستم و نه زياد، زيرا معلّمان و استادان، همواره ما را از خواندن تاريخ منع مى كردند و ادعا مى كردند كه تاريخ سياه تاريك است و هيچ فايده اى در خواندنش نيست.
به عنوان نمونه يادم مى آيد كه استاد بلاغت وقتى ما را درس مى داد، اتفاقا روزى نوبت به «خطبه شقشقيه» از «نهج البلاغه» امام على رسيد. من و ديگر شاگردان از خواندنش، مات و متحيّر مانديم كه حضرت چه مى گويد. من جرأت كرده و سئوال نمودم كه آيا اين خطبه واقعا از سخنان حضرت على است؟
استاد گفت: «آرى، بدون شك و كيست غير از على كه چنين با فصاحت سخن بگويد؟ و اگر اين سخنان على كرّم اللّه وجهه نبود، بى گمان علماى مسلمين مثل شيخ محمد عبده، مفتى بزرگ مصر، اين قدر اهميّت به شرح و تفسير آن نمى دادند؟ »
آنگاه گفتم: در اينجا كه حضرت على، ابوبكر و عمر را متهم مى كند كه حقّش را در خلافت، غصب كردند!
ناگهان استاد عصبانى شد و مرا به شدّت نهيب زد كه بس كن! و تهديدم كرد كه اگر يك بار ديگر چنين سئوالى كنم، مرا از مجلس درسش بيرون بياندازد. و اضافه كرد: «ما درس بلاغت مى دهيم نه درس تاريخ و اصلا ما را چه كار با تاريخى كه صفحاتش سياه است از فتنهها و جنگهاى خونين بين مسلمانان و همچنان كه خداوند شمشيرهاى ما را از خونهاى آنان پاك گردانيده، بر ما است كه زبانهايمان را از ناسزا گفتن به آنان پاك سازيم»!
من آن روز اصلا قانع نشدم و كينۀ آن معلم را بدل گرفتم كه چگونه ما را درس بلاغت مى دهد بى آنكه معانيش را به ما بياموزد، و چندين بار كوشش كردم كه تاريخ اسلام را مطالعه كنم ولى امكانات و كتابهاى لازم در اختيارم نبود و هرگز نيافتم كه يكى از علماى ما براى آن اهميّتى قائل شود، گويا با هم تبانى كرده بودند كه صفحه اش را تا كنند و در آن هرگز ننگرند، و چنين است كه نمى يابى كسى را-در آن ديار-كه يك دورۀ كاملى از تاريخ داشته باشد.
و لذا وقتى دوستم از من سئوال كرد كه از تاريخ چيزى مى دانم، من نيز خواستم با او جدال و مخالفتى كرده باشم، ازاين روى گفتم: آرى، ولى زبان حالم مى گفت:
مى دانم كه آن تاريخى، تاريك و سياه است و هيچ فايده اى در آن نيست جز فتنهها و كينهها و تناقضات كه چه فراوان در آن يافت مى شود.
...ادامه دارد.
5.59M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دعای روز سیزدهم ماه مبارک رمضان
بسم الله الرحمن الرحیم
اللهمّ طَهّرنی فیهِ من الدَنَسِ والأقْذارِ
وصَبّرنی فیهِ على کائِناتِ الأقْدارِ
و وَفّقْنی فیهِ للتّقى و صُحْبةِ الأبْرارِ
بِعَوْنِکَ یا قُرّةَ عیْنِ المَساکین.
خدایا پاکیزه ام کن در این روز از چرک وکثافت
و شکیبایی ام ده در آن به آنچه مقدر اس شدنى ها
و توفیقم ده در آن براى تقوى و همنشینى با نیکان
به یاریت اى روشنى چشم مستمندان.
#مهدیه
#رمضان
🌸🌸🌸🌸🌸
به مهدیه بپیوندیم👇
https://eitaa.com/Mahdeea
15_Shahat_Tatil_J13(www.rasekhoon.net).mp3
4.23M
ترتیل جزء سیزدهم مصحف شریف قران
🎤استاد شحات محمد انور
#مهدیه
#قرآن
#امام_زمان
#رمضان
🌸🌸🌸🌸🌸
به مهدیه بپیوندیم👇
https://eitaa.com/Mahdeea
45.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
زندگی بینهایت
قسمت ۲۵
👤آقای سعید خانی
📽عباس موزون
#مهدیه
#زندگی_بینهایت
#زندگی_پس_از_زندگی
🍃🍃🍃🍃🍃
به مهدیه بپیوندیم👇
https://eitaa.com/Mahdeea
15.88M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
زندگی بینهایت
ادامه قسمت ۲۵
📽عباس موزون
#مهدیه
#زندگی_بینهایت
#زندگی_پس_از_زندگی
🍃🍃🍃🍃🍃
به مهدیه بپیوندیم👇
https://eitaa.com/Mahdeea