مهدیاران | mahdiaran
❓ #کجای_قصهی_ظهوری؟! 6⃣1⃣ قسمت شانزدهم ✍️ تبسمی کرد و گفت: بازم از این منتظرا داری یا نه؟! جرقه
❓ #کجای_قصهی_ظهوری؟!
7️⃣1️⃣ قسمت هفدهم
✉️ پرسیدم: چرا زهرا اینوری میره؟! اینجوری که راهش دور میشه!
پرسید: نکنه آلزایمر داری سیّد؟!
مستأصل گفتم: نمیدونم، شاید! یه وقتایی خیلی چیزا یادم میره.
در حالی که با حمید، آروم پشتِ سر زهرا راه افتادیم، گفت: پارسال زهرا واست پیام گذاشت، پیامش را باز کردی، اما نخوندی. گذاشتی واسه بعد، اما یادت رفت.
با تعجب گفتم: وای... الان یادم اومد! راست میگی! حالا چی نوشته بود؟!
حمید گفت: دوست دارم تو اول از زهرا بگی، بعد من!
🔆 گفتم: زهرا از همون روزای اول، عاشق شنیدن خاطره و داستان در مورد خدا و اهل بیت بود. منم وقتی نگاه مشتاقش رو میدیدم، مجاب شدم با تشویق، اونو اهل نماز کنم. متأسفانه خیلیا توی روستاشون اهل نماز نبودن. ماه رمضان هم بساط ناهار خیلیا پهن بود. زهرا توی خونهشون، تنهایی نماز میخوند، تنهایی واسه سحری بلند میشد و تنهانفری بود که با چادر میاومد مدرسه! یه بار بهم گفت: بابام از شهر، غذا خریده بود. گفت: زودتر بخورین تا از دهن نیفته! اولین قاشق رو که بالا آوردم، اذون دادن. لب به غذا نزدم و واسه نماز بلند شدم. بابا گفت: غذات از دهن میافته دختر! گفتم: خدا از قلبم نیفته بابا!
📿 حمید چنان با اشتیاق گوش میداد که به زهرا حسودیم شد. این اولین بار بود که نگاه حمید رو اینقدر مشتاق میدیدم. حمید گفت: خبر داری زهرا نماز شب میخونه؟ خبر داری تموم فکر و ذکرش دعا برا فرج مولاست؟ خبر داری چقدر واسه چادرش از بچههای دبیرستان متلک شنیده و شبا با ما دردِ دل کرده و ازمون خواسته هواشو داشته باشیم؟ هیچ میدونی چرا همیشه از اینجا میره و راهش رو دور میکنه؟
💣 دهنم باز مونده. زیر بمباران جملات، دارم داغون میشم. میدونستم زهرا خوبه، اما نه تا این حد! با کنجکاوی گفتم: خوش به حالش که شما هواشو دارین. قصهٔ این راه دور چیه؟
گفت: اون راه نزدیک، از یه کوچه خلوت میگذره که پاتوق پسراس! کلی پیام و طرح دوستی و گناه اونجا اتفاق میافته! همکلاسیهای زهرا، بارها بهش پیشنهاد دوستی با پسرا رو دادن! اما اون محکمتر از این حرفاس! حاضره راشو دور کنه، اما فرصت واسه گناه کردن رو نه به خودش بده، نه به دیگرون!
🇮🇷 بعد ادامه داد: میبینی آقا معلم! تو گفتی، اون عمل کرد! تصمیم گرفته توی آینده طراح لباس بشه تا بتونه واسه بانوان کشورش، طرح پوشیده و امامزمانپسند بزنه. میگه این همه سختیها رو فقط به عشق لبخند رضایت امام زمانه داره تحمل میکنه. از این دست بچهها و رفقا داری سیّد جان؟!
🗣 ادامه دارد...
📖 #داستان_کوتاه
@Mahdiaran
⏳ دو روز مانده تا رونمایی سوپر اپلیکیشن ۱۲
⏰ زمان: شنبه ۱۴۰۲/۱۲/۱۲ ؛ ساعت ۱۲:۱۲ ظهر
#دوازده #۱۲
@Mahdiaran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 #کلیپ انتخابات؛ مقدمۀ فرج
🔸 انتخابات، مصداق احساس مسئولیت مردم است.
🔸 امام زمان با کمک مردم و احساس مسئولیت مردم حکومت میکند.
بدون احساس مسئولیت مردم، امام زمان ظهور نمیکند.
✅ واحد مهدویت مصاف (مهدیاران)
@Mahdiaran
مهدیاران | mahdiaran
❓ #کجای_قصهی_ظهوری؟! 7️⃣1️⃣ قسمت هفدهم ✉️ پرسیدم: چرا زهرا اینوری میره؟! اینجوری که راهش دور
❓ #کجای_قصهی_ظهوری ؟!
8⃣1⃣ قسمت هجدهم
🚖 زهرا سوار تاکسی شد. حمید خیالش که راحت شد، گفت: میخوای یه جای خوب ببرمت؟
گفتم: کجا؟ گفت: میخوای الان کجا باشی که دلت حسابی وا شه؟
گفتم: خیلی وقته حرم امام رضا علیه السلام نرفتم. ششماهی میشه از کشیکم گذشته، اما اوضاع مالی اجازه نمیده برم. دلم واسه حرمش یه ذره شده.
دیدم دست به سینه گذاشت و خم شد و گفت: السلام علیک یا ثامن الحجج...
🤲 صدای نقاره پیچید توی گوشم. بیامان اشک میریختم. این روزا حرملازم شده بودم. روبهروی پنجرهفولاد و کلی حرف تلنبار شده رو قلبم. حمید تنهام گذاشت. نمیدونم چقدر زار زدم. چقدر دعا کردم خادمش، خادم امام زمان هم باشه! دعا کردم واسه ظهور مولامون!
رفتم طرف سقاخونه، حمید لیوان آب رو داد دستم، گلوم خشک شده بود، چقدر احساس تشنگی میکردم. یه جرعه آب منو انداخت یاد ارباب. همونجا دست به سینه گفتم: السلام علیک یا اباعبدالله…
⁉️ یهویی حمید دستم رو کشید. عجله داشت، میخواست چیزی رو نشونم بده. توی دفتر گمشدگان، غلغله بود، دور یه زن جوون رو گرفته بودن، زن آروم و قرار نداشت، چنان بیتابی میکرد که هیچی آرومش نمیکرد… نه لیوان آب، نه حرفای خادما، فقط میگفت: بچهم... بچهم...
بدجور مضطر بود، مثل مرغ پرکنده، بالبال میزد. چند دقیقه بعد، وقتی خادما بچهشو پیدا کردن و آوردن، حالش دیدن داشت. اول زانو زد. بچهشو محکم بغل کرد. جیغ میزد، اشک میریخت، مدام بچهشو میپایید که سالم باشه، حرکاتش اشک همه رو درآورد.
حمید گفت: منتظر واقعی به این مادر میگن! دیدی دعا کردنشو؟ دیدی بیتابیشو؟ دیدی چطوری دنبال گمشدهش بود.
برگشت طرفم، بیخ گوشم گفت: نزدیک دوازده قرنه امامزمانمون رو ندیدیم! شده اینجوری واسه اومدنش دعا کنیم؟!
🕊 به راه افتادیم، از کنار کبوترا گذشتیم، از کنار سقاخونه، بعد دور گنبد طلایی چرخیدیم و برگشتیم سمت مزار شهدای شهر خودمون، اما من هنوز به حرفای حمید فکر میکنم. هوای مزار شهدا بدجور به ریههام میسازه. دم غروب بغلم کرد. منو بوسید. بازوهامو فشار داد و گفت: کاری نداری رفیق؟
گفتم: یه چیزی بگو دلم آروم بشه. یه یادگاری، یه حرف آخری!
گفت: جان برادر! مدام از خودت بپرس کجای قصه ایستادهای. اگه جایگاه خودت رو بشناسی، در هر جایی که هستی، چه دانشجو، چه معلم، چه خانهدار، چه راننده، چه مسئول، چه خادم... تلاش کن جوری زندگی کنی که یقین داشته باشی امام هر لحظه میبیندت، درست مثل لحظهٔ کشیکدادنت توی حرم...
⏰ مواظب دلت باش، بگذار ساعت قلبت به وقت جمکران تنظیم بشه رفیق!
آخرین جملهش آتیشم زد وقتی که گفت: دوست دارم اگه یه بار دیگه دیدمت، بگی صدای آقا رو داری میشنوی! اون موقع من و رفقام منتظر میمونیم یه روزی به جمع ما بپیوندی!
خداحافظی کرد و رفت. با خودم زمزمه کردم: برگرد از اول برو…
چشمانم پر از اشک بود.
واضح ندیدمت...
🗣 ادامه دارد...
📖 #داستان_کوتاه
@Mahdiaran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 #کلیپ «بشر لجباز»
👤 استاد #رائفی_پور
💻 بشری که جا لپتاپ از دسته بیل استفاده میکنه...
🚩 ماجرای کشتارهای عظیم در #آخرالزمان...
آیا شیعیان هم کشته خواهند شد؟
📥 دانلود با کیفیت بالا
✅ واحد مهدویت مصاف (مهدیاران)
@Mahdiaran
⏳ یک روز مانده تا رونمایی سوپر اپلیکیشن ۱۲
⏰ زمان: شنبه ۱۴۰۲/۱۲/۱۲ ؛ ساعت ۱۲:۱۲ ظهر
#دوازده #۱۲
@Mahdiaran
هدایت شده از مهدیاران | mahdiaran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 #کلیپ «بیتفاوت نباش»
👤 استاد #رائفی_پور
❓ مهدویت به حرف نیست، یک راهبرده ؛ من نقشم چیه؟
چه کسایی رو ما میفرستیم مجلس؟
⭕️ #اینبار_فرق_میکند
📥 دانلود با کیفیت بالا
✅ واحد مهدویت مصاف (مهدیاران)
@Mahdiaran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کلیپ قرائت زیارت #آل_یاسین
با سرعت مناسب برای قرائت غروب جمعهها
واحد مهدویت مصاف (مهدیاران)
@mahdiaran
1_1413030717.mp3
19.46M
کلیپ قرائت زیارت #آل_یاسین
با سرعت مناسب برای قرائت غروب جمعهها
واحد مهدویت مصاف (مهدیاران)
@mahdiaran
مهدیاران | mahdiaran
❓ #کجای_قصهی_ظهوری ؟! 8⃣1⃣ قسمت هجدهم 🚖 زهرا سوار تاکسی شد. حمید خیالش که راحت شد، گفت: میخوای
❓ #کجای_قصهی_ظهوری؟!
9⃣1⃣ قسمت نونزدهم
🕊 از پیشنهادش خوشم اومد. با ذوق گفتم: بیا یه جای خوب ببرمت تا بدونی امامزمانمون فراموش نشده و هنوز عاشقایی داره که جمعهها به یادش ندبه میخونن.
دستش را گرفتم و رفتیم طرف گلدسته امامزاده احمد. رو گنبد آجری، کلی کبوتر استراحت میکردند. صدای اذان از منارههای امامزاده توی شهر میپیچید.
خوب موقعی رسیده بودیم. رفتیم توی شبستان. یه عرض ادب به ساحت امامزاده کردیم و نشستم یه جای دنج.
📿 کمکم نمازگزارها یکییکی میومدند، اما هرچی صبر کردیم، خبری از امام جماعت نشد. حالم گرفته شد، هنوز هیچی نشده، پیش حمید داشت آبروم میرفت. از پیرمرد بغلدستی پرسیدم: ببخشید، حاجآقا نمیان؟!
در حالیکه تسبیح رو لای انگشتانش میچرخوند، گفت: بعید میدونم، اون هفته هم نیومد، اومدنش بگیرنگیر داره، جمعهها معمولاً اينجوریه!
پرسیدم: پس الان کی نماز رو میخونه؟ گفت: معمولاً یکی از نمازگزارا میافته جلو، ما هم بهش اقتدا میکنیم!
همینطور هم شد. بعد از نماز، نگاهی به حمید کردم و گفتم: از این اتفاقا هر جایی میافته،
مهم دعای ندبهاس که خدا رو شکر، هرهفته منظم اینجا برگزار میشه!
🎤 بعد از نماز صبح، همه چشاشون به طرف در بود تا مداح بیاد، اما اونم انگار قصد اومدن نداشت تا من حسابی پیش حمید شرمنده بشم. چند دقیقه بعد، از تربیون اعلام شد چون مداح نیومده، خودمون دعا رو شروع میکنیم.
یاد چندوقت پیش افتادم، وقتی یکی از مداحان معروف شهر رو دیدم، کلی نازش رو کشیدم و مقدمهچینی کردم تا بتونم راضیش کنم که جمعهها بیاد. برای همین گفتم: اگه امکان داره، جمعه یه سر بزنین به امامزاده احمد و زحمت دعای ندبه رو بکشین.
جوابش هنوز توی گوشمه. خندید و گفت: سیّدجان، من صبحای جمعه خوابم. باور کن دست خودم نیست! نمیتونم از خوابم بگذرم، معمولاً جمعهها خوابم تا لنگ ظهر. اونوقت تو میگی بیا ندبه بخون!
بهش گفتم: خودتون نمیاین لااقل از دوستای مداحتون بخواین نوبتی بیان دعا رو بخونن!
با کنایه گفت: من وقتی خودم نمیام، اونا چطور میان؟! حاضرم باهاتون شرط ببندم، اگه کسی از اونا اومد، من بهتون جایزه میدم!
📸 راست میگفت. در طول سال به جز چند هفته که مناسبت خاصی بود و چند نفر از مسئولین شهر با کلی پارچهنوشته اومدن و مدام عکس خبری گرفتن، ما چشمون به در خشک شد، اما خبری از مداحان محترم شهرمون نشد که نشد!
حمید زیر چشمی نگاهم کرد. حرفی زد که فهمیدم ذهنمو خونده. گفت: اینم از مداحان عزیز که روزای جمعه، روز تعطیل و استراحتشونه.
⁉️ دعای ندبه شروع شد. چند نفری جلو رفتند و دعا رو خوندن. بعد از دعا، بساط صبحانه پهن شد. حمید پرسید: تعداد افرادی که روزای جمعه برای دعای ندبه میان معمولاً چند نفرن؟
گفتم: معمولاً بیستنفری میشیم.
بلافاصله پرسید: تعداد جمعیت شهرستان چند نفره؟!
گفتم: اگه اشتباه نکنم یه ۱۰۰ هزار نفری میشه!
سری به تأسف تکون داد و گفت: عجب! از این تعداد، فقط بیستنفر به یاد امامزمانشون اومدن برای ندبهخوندن؟!
🌟 خواستم قضیه رو جمع و جور کنم، گفتم: درسته خیلی کم هستیم، اما این تعداد کم، واقعاً عاشق امامزمانشون هستن که هر جمعه میان!
تبسمی کرد و گفت: مطمئنی؟!
گفتم: آره... مگه ندیدی تا آخر دعا وایسادن و دعا رو خوندن!
با تردید گفت: پس چرا کسی گریه نکرد! ضجه نزد؟! مگه نه اینکه توی دعای ندبه میخونیم آیا گریهکنندهای هست با من گریه کنه؟! چرا اینقدر دعا رو بیحال خوندین؟! چرا صدایی نلرزید؟! دلی نشکست؟!
🗣 ادامه دارد...
📖 #داستان_کوتاه
@Mahdiaran
📌 #طرح_مهدوی ؛ #عاشقانه_مهدوی
🌎 جهانم بی تو الف ندارد...
🔅 اللهم عجل لولیک الفرج
🖼 #پروفایل
✅ واحد مهدویت مصاف (مهدیاران)
@Mahdiaran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 #کلیپ گزارشی مختصر از مراسم رونمایی سوپر اپلیکیشن ۱۲
⏰ مراسم رونمایی از سوپر اپلیکیشن ۱۲ در تاریخ شنبه ۱۴۰۲/۱۲/۱۲ با حضور استاد #رائفی_پور و اساتید و فعالین برجسته مهدویت کشور برگزار شد
و در ساعت ۱۲:۱۲ از اولین و جامعترین نرمافزار مهدویت جهان اسلام رونمایی شد.
🗓 این سوپر اپلیکیشن که مجموعهای از چند اپلیکیشن حرفهای است و فایل نصب آن پس از انواع تستهای معمول، تا ۱۲ روز دیگر در تاریخ ۱۴۰۲/۱۲/۲۴ در دسترس شما عزیزان برای نصب و استفاده قرار خواهد گرفت.
منتظر ۱۲ باشید... 🧡
📥 دانلود با کیفیت بالا
✅ واحد مهدویت مصاف (مهدیاران)
@Mahdiaran
دعای عهد.mp3
21.59M
صوت قرائت #دعای_عهد
قرار صبحگاهی منتظران ظهور
سرعت مناسب برای قرائت روزانه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📱 #کلیپ ؛ #استوری
✍️ تنهاترین غریب کجایی، ظهور کن
ای بهترین حبیب کجایی، ظهور کن
🔅 اللهم عجل لولیک الفرج
✅ واحد مهدویت مصاف (مهدیاران)
@Mahdiaran
مهدیاران | mahdiaran
❓ #کجای_قصهی_ظهوری؟! 9⃣1⃣ قسمت نونزدهم 🕊 از پیشنهادش خوشم اومد. با ذوق گفتم: بیا یه جای خوب ببرم
❓ #کجای_قصهی_ظهوری؟!
0⃣2⃣ قسمت بیستم
⛅️ حرفاش بارها توی ذهنم بالا و پایین میشد. از مراسم زدیم بیرون. خنکای صبح، حالمون رو عوض کرد. یه نفس عمیق کشیدم که دوباره حمید، ضدحال زد! گفت: بین این بیست نفر، من یکیدو تا جوون بیشتر ندیدم. بقیه افراد مسن بودن. مگه نمیدونی لشکر امامزمان بیشترشون جوونن؟ مشکل از جوونای ما نیست، ما نتونستیم اونا رو پای کار امامشون جذب کنیم. والا توی دفاع مقدس، این جوونا بودن که هشت سال، صدام رو زمینگیر کردن.
🚩 گفتم: حق با توئه! وقت داری یه جای دیگه بریم که خوشبختانه اونا همهشون جوونن و کارای جهادی و انقلابی انجام میدن؟ اگه بریم، میبینی گمشدهٔ آقا، همین جوونا هستن!
گفت: کدوم هیأت مدّ نظرته؟
به شوخی گفتم: ما رو باش به کی داریم پیشنهاد میدیم؟! اخوی! تو که میدونی معروفترین هیأت ما توی این شهر کدومه!
سکوت کرد. سینهام رو دادم جلو و گفتم: بهترین هیأت، هیأت «انصارالمهدی» هست که هم تعدادشون زیاده، هم پرچمشون همیشه توی هر مراسمی بالاست. یه دبدبه و کبکبهای دارن که نگو!
گفت: یاعلی، بیفت جلو سیّد!
🏴 دیوارهای هیأت سیاهپوش بود. کلی پرچم عزا روی ستونها نصب بود. چندجا هم برای ظهور امامزمان پارچه زده بودند.
خوب موقعی رسیدیم. بحث داخل جلسه داغ بود. همه قدیمیهای هیأت بودن و داشتند واسه دهه فاطمیه برنامهریزی میکردن. کنارشون ایستادیم. میدونستم هیچکی ما رو نمیبینه. برای همین کنجکاو شدم ببینم چی دارن میگن.
🕌 یکی از آقایان مداح گفت: بچهها امسال برای فاطمیه باید سنگ تموم بگذاریم. دور میدان امام، باید یه موکب بزرگ بزنیم که تو چشم باشه، یه موکب هم روبهروی مسجدجامع. فقط مشکل ما تعداد نفراتی هست که باید موکب رو بچرخونن.
علی جواب داد: من چند تا رفیق باحال هیأتی از هیأتهای دیگه دارم که میگم بیان کمکمون.
ناگهان مداح با ناراحتی گفت: لا اله الا الله... چی داری میگی علی؟! هیچکس رو از هیأتهای دیگه نیارین! آقایان محترم! همهتون گوش بدین، غریبه تو جمع خودمون راه ندین، فردا ایدههای ما رو یاد میگیرن، خودشون و هیأتشون واسهمون شاخ میشن!
🗣 ادامه دارد...
📖 #داستان_کوتاه
@Mahdiaran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 #کلیپ «یه آدم امام زمانی»
👤 استاد #رائفی_پور
🔅 یه مؤمن عفیف، شهوتش رو از راه درست پاسخ میده...
📥 دانلود با کیفیت بالا
✅ واحد مهدویت مصاف (مهدیاران)
@Mahdiaran
💚 مولای من
🔎 در جستوجوی شما بودم که خودم را پیدا کردم.
🌐 threads.net/@mahdiaran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌 وداع تلخ مادر فلسطینی با کودکانش
🚀 یک مادر فلسطینی که پس از ۱۱ سال انتظار صاحب فرزندانی دوقلو شده بود در جریان حملات شب گذشته ارتش رژیم صهیونیستی شاهد شهادت همسر و دو فرزندش بود و این چنین با کودکانش وداع میکند.
ما بیتو بیپناهترینیم مولاجان، برگرد💔
📣 #اخبار
✅ واحد مهدویت مصاف (مهدیاران)
@Mahdiaran
زمان زنده شدن.mp3
3.32M
🔊 #صوت_مهدوی
🎤 #پادکست «زمان زنده شدن»
👤 استاد #میرباقری
▫️ یُحْیِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها...
🔅 وقتی امام زمان ظهور میکنن یک حیات طیبهای در عالم دمیده میشه و قلوب مرده با حضرت زنده میشه...
✅ واحد مهدویت مصاف (مهدیاران)
@Mahdiaran
🌅 #طرح_مهدوی ؛ #عاشقانه_مهدوی
🌙 ای ماه برآ آخر بر کوری مهرویان...
🔅 اللهم عجل لولیک الفرج
🖼 #پروفایل
✅ واحد مهدویت مصاف (مهدیاران)
@Mahdiaran
IMG_20240304_151059_034.jpg
1.16M
🖼 سایز #استوری (کیفیت بالا)
✅ کانال "مهدیاران"
@Mahdiaran
📸 #گزارش_تصویری ؛ #نیمه_شعبان
🔸 مراسم احیای نیمه شعبان ویژه نوجوانان(منتظران فرمانده)
مسجد کاظم بیک، شهرستان بابل
🗓 ۵ اسفند ماه ۱۴۰۲
✉️ #ارسالی_مخاطبین
✅ واحد مهدویت مصاف (مهدیاران)
@Mahdiaran