⭕️ اگر کارد به استخوانت رسیده...
🔸 مرحوم علامه مجلسی نقل میکند: فردی به نام "ابوالوفای شیرازی" در زمان حکومت ابی علی الیاس زندانی و تهدید به قتل شد. ایشان متوسل به حضرات اهل بیت میشود. شب در عالم رؤیا، پیامبر اکرم را زیارت میکند.حضرت میفرمایند:
❄️ اگر کارد به استخوان رسید و شمشیر به گردنت رسید، یوسف زهرای اطهر، فرزندم را صدا بزن و بگو: "یا صاحبَ الزَّمان اَنا مُستَغیثٌ بکَ" "الغَوثَ اَدرِکنی".
(مهدی جان؛من به تو پناهنده شدم. به فریادم برس؛ یا غوث حقیقی؛ به فریادم برس...).
📝 ابوالوفا میگوید: من این جملات را در عالم رؤیا گفتم و از خواب پریدم. یک وقت دیدم مامورین ابی علی الیاس آمدند و ما را پیش او بردند. وی گفت: به چه کسی متوسل شدی؟ گفتم: "به منجی عالم بشریت, به فریاد درماندگان و بیچارگان"
☑️ سپس معلوم شد در خواب به ابی علی الیاس گفته بودند: "اگر دوست ما را رها نکنی نابودت می کنیم و حکومتت را بهم می ریزیم...". بعد مبلغی پول و هدایا به ابوالوفا داد و آزادش کرد.
📚 بحارالانوار جلد۵۳ ص۶۷۸
#حکایات_و_تشرفات ۳۳
✅ کانال "مهدیاران"
http://eitaa.com/joinchat/2885222402Ce75349b11c
⭕️ خاصیت عطسه از زبان امام زمان
🔹 نسیم خدمتکار امام حسن عسکری میگوید: یک شب پس از ولادت حضرت صاحب الزمان، بر ایشان وارد شدم؛ و هنگامی که در خدمتشان بودم عطسه ای کردم. بلافاصله حضرت فرمودند: یرحَمُکَ الله (خداوند تو را رحمت فرماید)
🔸 از این موضوع خوشحال شدم. سپس حضرت فرمودند: آیا میخواهی تو را درباره عطسه بشارت دهم؟
🔺 عرض کردم: بفرمایید. فرمودند: عطسه، تا سه روز #امان_از_مرگ است
📚 کمال الدین و تمام النعمة، باب۴۲
☑️ به این نکته هم دقت کنید که حضرت در زمان گفتن این کلام فقط #یک شبانه روز از عمر شریفشان می گذشت.
#حکایات_و_تشرفات ۳۴
✅ کانال "مهدیاران"
http://eitaa.com/joinchat/2885222402Ce75349b11c
⭕️ چشم بصیرت
🔹مردی از اهالی عراق، مالی را برای امام زمان (علیه السلام) فرستاد، حضرت مال را برگرداند.
🔸حضرت پیغام داد: که حق پسر عموهایت را که چهارصد درهم است، از آن خارج کن. مزرعهای در دست او بود که پسرعموهایش در آن مزرعه شریک بودند، ولی حق آنها را نمیپرداخت. چون حساب کرد، دید که طلب آنها همان چهارصد درم میشود.
🔺 پس از پرداختن آن، باقیمانده را نزد حضرت فرستاد و قبول شد.
📚 اصول کافی، مرحوم کلینی، ج۱ ص۵۱۷
#حکایات_و_تشرفات ٣۶
✅ کانال "مهدیاران"
http://eitaa.com/joinchat/2885222402Ce75349b11c
⭕️ مرد صابونی
🔹 در مغازه عطاریم نشسته بودم که دو نفر برای خریدن سِدر و کافور به دکان من وارد شدند. متوجه شدم اهل بصره و مردم عادی نیستند. با پرسش و اصرار متوجه شدم از ملازمان حضرت حجت هستند. با تضرع و زاری از آنها خواستم مرا به ملاقات حضرت ببرند. در نهایت پذیرفتند و به راه افتادیم.
🔸 در راه باران گرفت. اتفاقا من در وقت خروج از بصره، صابونی پخته و آن را برای خشک شدن در آفتاب، بر پشت بام گذاشته بودم. وقتی باران را دیدم به یاد صابون ها افتادم و خاطرم پریشان شد. مقداری که رفتیم در دامنه ی بیابان به چادری رسیدیم. یکی از ملازمان گفت حضرت در آن چادر است و برای گرفتن اذن دخول برای من، به داخل رفت.
🔺 گفت و گوی آنها را شنیدم که حضرت فرمودند: او را به جای خود برگردانید و دست رد به سینه اش بگذارید، تقاضای او را اجابت نکنید و در شمار ملازمان ما ندانید، زیرا او مردی است صابونی.
📚 کتاب میر مهر، ص ٣٠٨
آل عمران، آیه ٩٢: "لَن تَنَالُوا البِرَّ حَتَّی تُنفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ"
#حکایات_و_تشرفات ٣٧
✅ کانال "مهدیاران"
http://eitaa.com/joinchat/2885222402Ce75349b11c
⭕️ آیا دینم به سلامت خواهد بود؟
🔹 در شهری حوالیِ مراغه، پيرمردي زندگي ميكرد كه صد و هفده سال داشت. نام او قاسم بن علا بود. او به ملاقات امام هادي و امام حسن عسكري رسيده بود، و در زمان غيبت صغرا هميشه نامههايي از ناحيه مقدّس حضرت اباصالح المهدي دريافت ميكرد. حدود دو ماه بود كه هیچ ارتباطی با حضرت نداشت و از این بابت بسیار غمگین بود. تا اینکه پیکی از جانب حضرت رسید و نامهای آورد.
🔸 قاسم که نابینا بود، نامه را به كاتب خود داد تا برایش بخواند. وقتي سكوت كاتب بيش از حدّ معمول به طول انجاميد، قاسم دانست كه نكته اي در نامه هست. به همين خاطر پرسيد: آيا خبري شده است؟ كاتب گفت: حضرت فرموده اند: وقتي اين نامه رسيد، چهل روز بعد فوت ميكني.
🔺 قاسم گفت: آيا دينم به سلامت خواهد بود؟ كاتب گفت: آري. آنگاه قاسم خنديد، و گفت: ديگر آرزويي بعد از اين عمر طولاني ندارم.
📚 داستان هایی از امام زمان، ص۵۶
❄️ زمانی که رسول الله خبرِ شهادت امیرالمومنین را به ایشان دادند، حضرت پرسیدند که آیا در آن زمان دینم سلامت خواهد بود؟ شیعیان واقعی، همیشه همچون امامشان عمل میکنند.
#حکایات_و_تشرفات ۳۸
✅ کانال "مهدیاران"
http://eitaa.com/joinchat/2885222402Ce75349b11c
⭕️ مردِ ارزنی
🔹 سید مرتضی نجفی نقل کرده: روزی با گروهی در مسجد کوفه بودیم و یکی از علمای معروف در میان ما بود. وقت نماز شد. در وسط مسجد كوفه، اندك آبى از قناتی وجود داشت و راه رسیدن به آن بسیار تنگ بود و گنجایش بیش از یک نفر را نداشت.
🔸 به آن جا رفتم كه وضو بگيرم. ديدم شخص جليلى با لباس اعراب بر لب آب نشسته و در نهايت طمأنينه و وقار وضو میگیرد. اندکی صبر کردم. چون صدای اقامهی نماز بلند شد، گفتم: انگار نمیخواهی با شیخ نماز بخوانی. فرمود: نه! زیرا او شیخی ارزنی است.
🔺 بعد از نماز پیش شیخ رفتم و ماجرا را برایش نقل کردم. حال شیخ دگرگون شد و گفت: تو حضرت حجت را ملاقات کردهای. من امسال ارزن زراعت کرده بودم. روزی به نماز ایستاده بودم و از ترس این که اعراب بادیه نشین بیایند و زراعتم را بدزدند، به فکر زراعت خود افتادم و آن حالت مرا از نماز بازداشت.
📚 العبقری الحسان، ج۴، ص۴۲۷
خداوندا! به خاطر نمازهایمان، ما را ببخش...
#حکایات_و_تشرفات ۳۹
✅ کانال "مهدیاران"
http://eitaa.com/joinchat/2885222402Ce75349b11c
⭕️ یا صاحب الزمان ادرکنی
🔹 شبی با تعدادی از بچهها برای شناسایی رفته بودیم. درست در کنار مواضع دشمن، پایم به روی مین رفت. عراقیها تیراندازی کردند و دوستانم که خیال میکردند شهید شدم، مجبور شدند بدون من برگردند. خون زیادی از پایم رفته بود. حالت عجیبی داشتم. زیر لب فقط میگفتم: یا صاحب الزمان ادرکنی.
🔆 جوانی خوش سیما و نورانی بالای سرم آمد. مرا به آرامی بلند کرد و از میدان مین بیرون برد و در گوشهای امن روی زمین گذاشت.
🔺 من دیگر دردی حس نمیکردم! آن آقا به من گفت: کسی میآید و شما را نجات میدهد. او دوست ماست. لحظاتی بعد ابراهیم هادی آمد و مرا به دوش گرفت و به عقب برد.
📚 خاطره شهید ماشاءالله عزیزی، کتاب سلام بر ابراهیم، ص۱۱۷
#حکایات_و_تشرفات ۴۰
✅ کانال "مهدیاران"
http://eitaa.com/joinchat/2885222402Ce75349b11c
⭕️ #اطلاعیه_مهم شماره ۱ :
🔹 مهدی یاوران ارجمند
🔸 با یاری خدا چهل شماره از پیام های مهدوی طی چهل هفته برای شما عزیزان به اشتراک گذاشته شد و ۱۳ موضوع از معارف مهدوی بطور جامع و کامل مورد بررسی قرار گرفت که فایلهای #word و #پی_دی_اف تمامی موضوعات در اختیارتان قرار می گیرد.
🔺 #توجه : در ادامه ان شاء الله از فردا شنبه ۱۵ دی، سری جدید معارف مهدوی با ۷ عنوان جدید و #جذاب و کاربردی برای ۷روز هفته ارسال خواهد شد.
📝 برای استفاده و مطالعه و انتشار ۱۳ موضوعی که بصورت تخصصی درباره موضوعات مختلف مهدوی، تاکنون ارسال شده است، شما میتوانید هشتگ آن را از لیست زیر انتخاب کرده و به سایر مطالب آن موضوع دسترسی پیدا کنید و آن را در سایر کانال ها و گروه ها منتشر و پخش نمایید👇
#علائم_ظهور
#عاشورا_تا_ظهور
#دیکشنری_مهدوی
#حکایات_و_تشرفات
#معرفی_کتب_مهدوی
#سبک_زندگی_مهدوی
#ادعیه_و_زیارات_مهدوی
#پرسش_و_پاسخ_مهدوی
#منبرک_و_دلنوشته_مهدوی
#امام_زمان_از_منظر_روایات
#دلایل_عقلی_امامت_و_مهدویت
#اهمیت_و_چرایی_دعا_برای_ظهور
#هزارویک_نکته_پیرامون_امام_زمان
حکایات و تشرفات.docx
72K
🗂 فایل #ورد
#حکایات_و_تشرفات
📎 حاوی آرشیو ۴۰ مطلب ناب، مختصر، مهم، کاربردی، تاثیرگذار
📜 مخصوص انتشار در کلیه شبکه های فضای مجازی، هیئات، مساجد، مدارس و...
☑ کانال "مهدیاران"
@Mahdiaran
حکایات و تشرفات.pdf
396.1K
🗂 فایل #پی_دی_اف
#حکایات_و_تشرفات
📎 حاوی آرشیو ۴۰ مطلب ناب، مختصر، مهم، کاربردی، تاثیرگذار
📜 مخصوص انتشار در کلیه شبکه های فضای مجازی، هیئات، مساجد، مدارس و...
☑ کانال "مهدیاران"
@Mahdiaran
🗄 #آرشیو کلیه مطالب کانال :
🔹 شما عزیزان میتوانید برای استفاده از موارد مورد نیاز زیر، هشتگ آن را انتخاب کنید و به سایر مطالب با آن موضوع و #آرشیو آن دسترسی پیدا کنید :
🌇 طرح و گرافیک مهدوی : 👇
کلیه طرح ها: #طرح_مهدوی
برای موبایل: #پروفایل
صفحه موبایل و کامپیوتر: #پس_زمینه
پوسترهای مناسبتی: #مناسبتی
پوسترهای عاشقانه: #عاشقانه_مهدوی
پوسترهای صبح بخیر: #صبح_بخیر_مهدوی
پوسترهای دعای ندبه: #دعای_ندبه
پوسترهای آیا میدانستید: #آیا_میدانستید
عکسنوشته استاد رائفی پور: #عکس_نوشته_استاد
🔊 صوت های مهدوی : 👇
کلیه صوت ها: #صوت_مهدوی
دلنوشته صوتی: #دلنوشته_صوتی_مهدوی
داستان صوتی: #داستان_صوتی_مهدوی
صوت های تدوین شده: #پادکست
صوت های اساتید: #سلسله_مباحث_مهدویت
🎞 فایل های تصویری : 👇
انواع کلیپ مهدوی: #کلیپ
خلاصه تدریس اساتید: #کلاسهای_مهدویت
فیلم کوتاه مهدوی: #فیلم_کوتاه
🗂 فایل های پی دی اف:
کلیه فایل ها: #پی_دی_اف
خلاصه تدریس اساتید: #خلاصه_مکتوب
مقاله مهدوی: #مقاله
📜 پیامهای مناسبتی:
#محرم
#اربعین
#رمضان
#فاطمیه
🖌 سایر موضوعات جذاب:
#تلنگر
#اخبار_مهدوی
#اشعار_مهدوی
#نرم_افزار_مهدوی
📝 کلیه متونِ کوتاه مهدوی : 👇
#رجعت
#آخرالزمان
#علائم_ظهور
#رمان_مهدوی
#اخلاق_مهدوی
#منجی_در_ادیان
#عاشورا_تا_ظهور
#وظایف_منتظران
#غرب_و_مهدویت
#دیکشنری_مهدوی
#مهدویت_و_شهدا
#مهدویت_و_رسانه
#شناخت_امام_زمان
#انحرافات_مهدویت
#حکایات_و_تشرفات
#امام_مهدی_در_قرآن
#سبک_زندگی_مهدوی
#معرفی_کتب_مهدوی
#سخن_علما_و_بزرگان
#دولت_کریمه_امام_عصر
#پرسش_و_پاسخ_مهدوی
#ادعیه_و_زیارات_مهدوی
#منبرک_و_دلنوشته_مهدوی
#تمثیلات_و_مثالهای_مهدوی
#امام_زمان_از_منظر_روایات
#مهدویت_در_نگاه_اهل_سنت
#دلایل_عقلی_امامت_و_مهدویت
#اهمیت_و_چرایی_دعا_برای_ظهور
#هزارویک_نکته_پیرامون_امام_زمان
🗂 فایل زیپ #عکس_نوشته
🖼 فایل شماره ۵؛ #آرشیو کامل ۴٠ عکسنوشته با موضوع #حکایات_و_تشرفات
📌 #بدون_لوگو
🖇 حجم فایل: ٢۶ مِگابایت
📥 لینک دانلود 👇
yon.ir/iSJew
✅ واحد مهدویت مصاف👇
@Mahdiaran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 دانلود #کلیپ
🎤 با صدای مرحوم #کافی
🔺 ماجرای دیدار علّامه حِلّی با امام زمان
📎 #حکایات_و_تشرفات
☑️ کانال مهدویت مهدیاران
eitaa.com/joinchat/2885222402Ce75349b11c
ماجرای یک عهد.mp3
7.3M
🔊 #صوت_مهدوی
🎵 #پادکست «ماجرای یک عهد»
🎙 استاد #عالی
🔺 ماجرای شخصی گناهکار که در شرایط بسیار سخت به امام زمان توسل کرد.
🖇 #حکایات_و_تشرفات
واحد مهدویت مصاف، مهدیاران
http://eitaa.com/joinchat/2885222402Ce75349b11c
👌 ماجرای بسیار جالب و خواندنی
به هیچوجه از دست ندهید
📌 تشرف خدمت آقا امام زمان در صحرای عرفات - قسمت اول
👤 جناب حجت الاسلام آقاى قاضى زاهدى گلپايگانى میفرمايد:
🔰 من در تهران از جناب آقاى حاج محمد على فشندى كه يكى از اخيار تهران است، شنيدم كه میگفت:
🚫 من از اول جوانى مقيّد بودم كه تا ممكن است گناه نكنم و آنقدر به حج بروم تا به محضر مولايم حضرت بقيةالله روحى فداه، مشرف گردم.
🕋 لذا سالها به همين آرزو به مكه معظمه مشرف میشدم. در يكى از اين سالها كه عهدهدار پذيرايى جمعى از حجاج هم بودم، شبِ هشتم ماه ذیحجه با جمیع وسائل به صحراى عرفات رفتم تا بتوانم قبل از آنكه حجاج به عرفات بیایند، براى زوارى که با من بودند، جاى بهترى تهيه كنم.
⛺️ تقریباً عصر روز هفتم بارها را پیاده کردم و در یکی از آن چادرهایی كه براى ما مهیا شده بود، مستقر شدم. ضمناً متوجه شدم كه غير از من هنوز كسى به عرفات نيامده است.
🌌 آن شب در آنجا مشغول عبادت و مناجات با خدا بودم و تا صبح بيدار ماندم تا آنكه نيمههاى شب ديدم سيد بزرگوارى كه شال سبز به سر دارد، به درِ خيمه من آمدند و مرا به اسم صدا زدند و فرمودند: «حاج محمدعلى، سلام عليكم.»
🔆 من جواب سلام را دادم و از جا برخاستم. ایشان وارد خیمه شدند و پس از چند لحظه جمعى از جوانها كه تازه مو بر صورتشان روييده بود، مانند خدمتگزار به محضرش رسيدند.
◽️ من ابتدا مقدارى از آنها ترسيدم، ولى پس از چند جمله كه با آن آقا حرف زدم، محبت او در دلم جاى گرفت و به آنها اعتماد كردم. جوانها بيرون خيمه ايستاده بودند ولى آن سيد داخل خيمه تشريف آورده بود.
🔺 ايشان به من رو كرد و فرمود: «حاج محمدعلى! خوشا به حالت! خوشا به حالت!» گفتم: «چرا؟..»
✍ ادامه دارد...
📎 #حکایات_و_تشرفات ؛ ویژهٔ #روز_عرفه
✅ واحد مهدویت مصاف (مهدیاران)
http://eitaa.com/joinchat/2885222402Ce75349b11c
📌 تشرف خدمت آقا امام زمان در صحرای عرفات - قسمت دوم
👈 حضرت فرمودند: شبى در بيابان عرفات بيتوته كردهاى كه جدم حضرت سيدالشهداء اباعبداللَّه الحسين (علیهالسلام) هم در اينجا بيتوته كرده بود.
❓ من گفتم: «در اين شب چه بايد بكنيم؟» فرمودند: «دو ركعت نماز میخوانيم، در اين نماز پس از حمد، يازده مرتبه قل هوالله بخوان.»
🤲 لذا بلند شديم و اين عمل را همراه با حضرت انجام داديم. پس از نماز آن حضرت يك دعايى خواندند كه من از نظر مضامين مانند آن دعا را نشنيده بودم.
🍃 حال خوشى داشتند و اشک از ديدگانشان جارى بود. من سعى كردم كه آن دعا را حفظ كنم. ولى حضرت فرمودند: «اين دعا مخصوص امام معصوم است و تو هم آن را فراموش خواهى كرد.» (و من همچنان متوجه منظور ایشان نمیشدم!)
📖 سپس به حضرت گفتم: «ببينيد آيا توحيدم خوب است؟» فرمود: «بگو.» من هم به آيات آفاقيه و انفسيه بر وجود خدا استدلال كردم و گفتم: من معتقدم كه با اين دلايل، خدايى هست.
✨ فرمودند: «براى تو همين مقدار از خداشناسى كافى است.» سپس اعتقادم را به مسئله ولايت براى آن آقا عرض كردم. فرمودند: «اعتقاد خوبى دارى.» بعد از آن سؤال كردم كه:
🔴 «به نظر شما الان حضرت امام زمان (علیهالسلام) در كجا هستند؟» حضرت فرمودند: «الان امام زمان در خيمه است.»
🔰 دوباره سؤال كردم: «روز عرفه، كه میگویند حضرت ولیّعصر (علیه السلام) در عرفات هستند، در كجاى عرفات میباشند؟» فرمود: «حدود جبل الرحمة.» گفتم: «اگر كسى آنجا برود آن حضرت را میبیند؟» فرمود: «بله! او را میبيند ولى نمىشناسد.»
🌌 گفتم: «آيا فردا شب كه شب عرفه است، حضرت ولیّعصر (علیهالسلام) به خيمههاى حجاج تشريف میآورند و به آنها توجهى دارند؟» فرمود: «به خيمهٔ شما میآيد زيرا شما فردا شب به عمويم حضرت ابوالفضل (علیهالسلام) متوسل مىشويد.»
☕️ در اين موقع، آقا به من فرمودند: «حاجّ محمدعلى، چاى دارى؟» ناگهان متذكر شدم كه من همه چيز آوردهام ولى چاى نياوردهام. عرض كردم: «آقا اتفاقاً چاى نياوردهام و چقدر خوب شد كه شما تذكر داديد زيرا فردا میروم و براى مسافرين چاى تهيه مىكنم.» حضرت فرمودند:«چای با من.»
✍ ادامه دارد...
📎 #حکایات_و_تشرفات ؛ ویژهٔ #روز_عرفه
✅ واحد مهدویت مصاف (مهدیاران)
http://eitaa.com/joinchat/2885222402Ce75349b11c
📌 تشرف خدمت آقا امام زمان در صحرای عرفات - قسمت سوم
🍃 حضرت از خيمه بيرون رفتند و مقدارى كه به صورت ظاهر چاى بود، ولى وقتى دَم كرديم به قدرى معطر و شيرين بود كه من يقين كردم، آن چاى از چایهاى دنيا نيست، آوردند و به من دادند.
🥣 من از آن چاى دم كردم و خوردم. بعد فرمودند: «غذايى دارى، بخوريم؟» گفتم: «بلى نان و پنير هست.» فرمودند: «من پنير نمیخورم.» گفتم: «ماست هم هست.» فرمودند: «بياور.» من مقدارى نان و ماست خدمتشان گذاشتم و ايشان از نان و ماست ميل فرمودند.
🕋 سپس به من فرمودند: «حاج محمدعلى، به تو صد ريال (سعودى) میدهم، تو براى پدر من يک عمره به جا بياور.» عرض كردم: «اسم پدر شما چيست؟» فرمودند: «اسم پدرم "سيد حسن" است.» گفتم: «اسم خودتان چيست؟» فرمودند: «سيد مهدى.»
🔆 من پول را گرفتم و در اين موقع، آقا از جا برخاستند كه بروند. من بغل باز كردم و ايشان را به عنوان معانقه در بغل گرفتم. وقتى خواستم صورتشان را ببوسم، ديدم خال سياه بسيار زيبايى روى گونه راستشان قرار گرفته است. لبهايم را روى آن خال گذاشتم و صورتشان را بوسيدم.
🔰 پس از چند لحظه كه ايشان از من جدا شدند، من در بيابان عرفات هر چه اين طرف و آن طرف را نگاه كردم كسى را نديدم!
🌟 يك مرتبه متوجه شدم كه ايشان حضرت بقيةاللَّه ارواحنافداه بودهاند، بهخصوص كه اسم مرا میدانستند و فارسى حرف میزدند!
❤️ نامشان مهدى بود و پسر امام حسن عسكری بودند...
✍ ادامه دارد...
📎 #حکایات_و_تشرفات ؛ ویژهٔ #روز_عرفه
✅ واحد مهدویت مصاف (مهدیاران)
http://eitaa.com/joinchat/2885222402Ce75349b11c
📌 تشرف خدمت آقاامام زمان در صحرای عرفات - قسمت چهارم و آخر
🔰 نشستم و زارزار گريه كردم. شرطهها فكر میکردند كه من خوابم برده است و سارقان اثاثيه مرا بردهاند، دور من جمع شدند. اما من به آنها گفتم: «شب است و مشغول مناجات بودم و گريهام شديد شد.»
💠 فرداى آن روز كه اهل كاروان به عرفات آمدند، من براى روحانى كاروان قضيه را نقل كردم، او هم براى اهل كاروان جريان را شرح داد و در ميان آنها شورى پيدا شد.
🌄 اول غروب شب عرفه، نماز مغرب و عشا را خوانديم. بعد از نماز با آنكه من به آنها نگفته بودم كه آقا فرموده اند: «فردا شب من به خيمه شما می آيم؛ زيرا شما به عمويم حضرت عباس (علیه السلام) متوسل میشوید» خود به خود روحانى كاروان روضه حضرت ابوالفضل (علیه السلام) را خواند و شورى برپا شد و اهل كاروان حال خوبى پيدا كرده بودند.
🌹 ولى من دائماً منتظر مقدم مقدس حضرت بقيةالله روحى و ارواح العالمين لتراب مقدمه الفداء، بودم.
🌅 بالاخره نزديک بود روضه تمام شود كه كاسهٔ صبرم لبريز شد. از ميان مجلس برخاستم و از خيمه بيرون آمدم، ناگهان ديدم حضرت ولیّعصر (علیه السلام) بيرون خيمه ايستادهاند و به روضه گوش میدهند و گريه میکنند...
🔴 خواستم داد بزنم و به مردم اعلام كنم كه آقا اينجاست، ولى ايشان با دست اشاره كردند كه چيزى نگو...
◀️ و در زبان من تصرف فرمودند و من نتوانستم چيزى بگويم. من اين طرف در خيمه ايستاده بودم و حضرت بقيةالله روحی فداه آن طرف خيمه ايستاده بودند و بر مصائب حضرت ابوالفضل (علیه السلام) گريه میکرديم و من قدرت نداشتم كه حتى یک قدم به طرف حضرت ولیّعصر (علیه السلام) حركت كنم.
◾️ بالاخره وقتى روضه تمام شد، حضرت هم تشريف بردند....
📚 برگرفته از: آثار و بركات حضرت امام حسين (علیه السلام)، ص ۲۳، قضيهٔ ۵
📎 #حکایات_و_تشرفات ؛ ویژهٔ #روز_عرفه
✅ واحد مهدویت مصاف (مهدیاران)
http://eitaa.com/joinchat/2885222402Ce75349b11c