•°🌱
تو...
آفتابترین
آفتابِزمیـنوزمانـۍ!
بهتوڪهفڪرمیکنم،آنقدرگرممیشوم،
ڪهکوهغصههایم
آبمیشود!
صبـحۍڪهباتوشروعشود
خورشیدنمیخواهد..!
#الݪهمعجݪلولیڪالفرج..♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•°🌱
سلام بر زیباترین هلال ماه...
#رمضان_الکریم
#التماس_دعا
#
#بدونتعارف🖐🏻‼️
تادیروز
بعدپنجساعتپیادهرویلببهآبنمیزدی
کهچربیسوزیکنی ...
حالاکهرسیدیمبهماهرمضان
اگهآبنخوریکلیههاتاذیتمیشنوبهسلامتیت
ضررمیزنه؟
باباتوخودتاندکمدینیبهجانخودم !
#پارت_سیو_ششم🌹
(حجاب من)😍
مامان_ اومدن؟_فکر کنم
دویدم سمت دروازه
درو باز کردم رفتم بیرون دوروبرمو نگاه کردم
یه ماشین اومد سمتم
دقیق نگاه کردم از شیشه ی صندلیه عقب یه نفر سرشو آورد بیرون و بعد برد تو
ماشین کنارم ایستاد
سه نفر پیاده شدن
یه آقای نسبتا جوون که جلو نشسته بود، یه خانم چادری اونم جوون بود و در آخر زینب که صندلیه عقب نشسته بودن
بعد از سلام و احوالپرسی راهنماییشون کردم داخل
آخرین نفر وارد حیاط شدم البته قبل از ورود زنگو زدم که بدونن رسیدن
.
.
زینب
وارد حیاط شدیم
یه حیاط حدودا 200 متری که دوروبرش گل و گیاه بود معلوم بود حیاط قشنگیه. با اینکه هر چند متر به چند متر روشنایی
گذاشته بودن ولی چون شب بود قشنگ دید نداشت یه راهِ باریک هم سنگ فرش کرده بودن
رسیدیم به آپارتماندو طبقه بود با کاشیای مشکی و مرمر سفید
از پله ها رفتیم بالا 22 تا بود. عادتمه از هر پله ای میرم بالا باید بشمارمش
به پله های آخر که رسیدیم در باز شد
یه خانمی اومد بیرون
من از جلوی بقیه داشتم حرکت میکردم. رسیدم بالا بهش سلام کردم
نگاهم کرد حس کردم چشماش اشک افتاد
سلام کرد.دست دادیم و یهو بغلم کرد.
خیلی متعجب شدم
به خودم که اومدم دیدم زشته مثل ماست وایسادم منم دستامو بالا آوردم بغلش کردم
یه نگاه بهم کردو صورتمو غرقِ ب*و*س*ه کرد، اوف بالاخره ولم کرد
از بغلش اومدم بیرون به کنار در نگاه کردم
دو نفر ایستاده بودن
بعد از اینکه احوالپرسیو.... تموم شد راهنماییمون کردن داخل
رو مبل که نشستیم طاها شروع کرد به معرفی
طاها اشاره کرد به همون خانمه که بغلم کرده بود و میخورد سنش چهلو خورده ای باشه ایشون مادرم هستن،اشاره کرد
به اقایی که اونم میخورد تقریبا 50 ساله باشه ایشون پدرم،به یه پسر جوون اشاره کرد فکر کنم 22 سالش بود برادر
گلم آقا محمد، آخرشم به یه دختر جوون 23 یا 24 ساله ی مانتویی ولی باحجاب اشاره کرد و اما نازنین خانم نامزد بنده....
به قلم : zeinab.z
ادامه دارد.....
#پارت_سیو_هفتم🌹
(حجاب من)😍
و اما نازنین خانم نامزد بنده وقتی نازنینو معرفی کرد یه لبخند نشست رو لبم واقعا خوشحال شدم که نامزد داره
.
.
طاها
وقتی همرو بهشون معرفی کردم نشستم کنار نازنین
مامان رفت سمت زینب و مامانش
مامان_ راحت باشین چادرتونو در بیارین بدین من آویزون کنم
مامان زینب_ نه خانم ممنون راحتیم
مامان_ آخه اینجوری که زشته
مامان زینب_ نه چی زشته
بعد چادرشو از رو سرش برداشت انداخت رو کمرش
دوباره مامان برگشت سمت زینب
مامان_ دخترم تو در بیار دیگه چادرتو
خندم گرفته بود این مامانه من گیر بده ها دیگه ول کن نیست
مامان زینب که اینهمه اصرارو دید به دخترش گفت چادرتو در بیار دیگه زینب
اون بدبختم با بی میلی چادرشو در آورد داد به مامانمامان منم که خیالش راحت شد یه نگاه خریدارانه به زینب کرد چادرو داد به محمد گفت ببر تو اتاقتون آویزون کن و
رفت تو آشپزخونه
وایسا ببینم
برگشتم سمت زینب دوباره نگاهش کردم بعد برگشتم به محمد که تازه برگشته بود و در حال نشستن رو مبل تک نفرهی کنارم بود نگاه کردم
با آرنجم یه سقلمه به نازنین زدم
برگشت سمتم
در گوشش گفتم
_ یه نگاه به لباسای زینب و محمد بنداز
نگاهشون کرد
نازنین_ خب چیه مگه
_ لباساشون خیلی شبیه به همه اصلا انگار ست کردن باهم
یه بار دیگه نگاه کرد
نازنین_ اا راست میگیا چه باحال
خندیدم
زینب دستاشو آورد بالا شالشو درست کنه که دیدم
دست راستش دور ساق دست سفیدش یه تسبیح آبی روشن و تو انگشت انگشتریه همون دستش انگشتر عقیق سفید
دست چپشم یه ساعت نقره ای رنگ.....
به قلم : zeinab.z
ادامه دارد.....
#پارت_سیو_هشت🌹
(حجاب من)😍
دست چپشم یه ساعت نقره ای رنگ
دقیقا کپی برابر اصل محمد
به نازنین گفتم اونم نگاه کرد
زیر زیرکی داشتیم این دوتارو دید میزدیم میخندیدیم که یهو مامان زینب از جاش بلند شد راه افتاد سمت آشپزخونه،
زینب هم پشت سرش
.
.
زینب
با مامان رفتیم تو آشپزخونه ببینیم کمکی از دستمون بر میاد؟
مامان_ کاری هست کمکتون کنیم؟
خانمه_ نه عزیزم شما برین بشینین کاری نیست
ماستو از یخچال در آورد خواست کاسه هارو از رو اپن بیاره که اومدم کنارش
_ بزارین ما میریزیم
کاسرو از دستش گرفتم و چندتا چندتا بردمشون رو میز نهار خوریه 6 نفرشون گذاشتم مامان هم شروع کرد به ریختن
ماستا
بعد از اون مامان به زور تو ریختن خورشت و برنج کمکش کرد البته قبلش همون دختره نازنین اومد تو آشپزخونه برای
کمک
منم که دیدم کاری برای ما نیست به خانمه گفتم سفررو ببریم؟
خانمه_ نه عزیزم زحمتت میشه بچه هارو صدا میکنم میزارن
زینب_ نه بابا چه زحمتی بدین میزارم
نازنین_ آره مامان جون بدین منم کمکش میکنم
خالصه با کلی زحمت ازش گرفتیمو رفتیم گزاشتیم
یکم که وسیله هارو آوردیم طاها و همون پسره اسمش چی بود؟ آها محمد. اون دوتا هم بلند شدن اومدن کمک
وقتی همرو گذاشتیم رفتم کنار ایستادم
کم کم همه اومدن نشستیم سر سفره
به ساعت نگاه کردم 8 بود.
منتظر بودیم مامان طاها بیاد تا شروع کنیم آخه زشت بود
غذا نهار گردو همون فسنجون، بود و مرغ
منم که مرغ ندوست نهارگردو رو ترجیه میدم
دو دقیقه بعد مامان طاها در حالی که دو دیس ماکارانی تو دستش بود اومد
وای انگار عشقمو دیدم چشمام برق زد. خیلی سعی کردم جلوی لبخندمو بگیرم ولی خب نشد دیگه
سرمو که برگردوندم دیدم طاها، داداشش، مامانش و باباش دارن با لبخند نگاهم میکنن
یه نگاهه کنجکاو به طاها کردم که بهم یه لبخند دندون نما زد
مغزم فعال شد
وای ماجرای ماکارانیو گفته ای خدا بزنم لهش کنم اینو
افسرده شدم سرمو انداختم پایین....
اگر بخواهیم
برایِ رفعِ تکلیف بندگی کنیم
شیرینیِ گناه
برایمان چندبرابر خواهد شد..!
#استادپناهیان
برومند - زمینه - امشب اومدم خدا.mp3
15.8M
حلالمکن ؛
اِلٰهیبِالحُسَیـنالعَفـو !(:💔
#ثامن
🕊🌹انسان گاهی به پوچی میرسد
و احساس می کند برای رهایی از این پوچی باید کاری به غیر از آنچه مردم انجام میدهند انجام دهد و خودش را از چارچوب عوام بیرون بکشد،
تصمیم میگیرد خودش را از خلأ ایجادشدهی درونش دور کند،
به دنبال افراد و موقعیتهایی میگردد که خلوت خود را پُر کند،
او نمیداند که فقط دارد وقتش را تلف میکند،
با افراد مختلف مینشیند،
غافل از اینکه هرکدام از آنها خود دارای خلأ درونی منحصر به فردی هستند،
چند وجود خلوت دور هم می نشینند و هرکدام به دنبال تامین نیاز خود هستند،
این میشود که کاری از پیش نمیرود!
انسان برای پُر کردن خلوت درونش
نیاز به یک وجود بی نهایت دارد
اینجاست که راهی به سمت الله پیدا میکند.
#ماه_رمضان
#آرامش_معنوی
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
✍ انسانخلوت و خلوت انسان
"شهید دکتر عبدالحمید دیالمه"
♻️شبکه سایبری ثامن
اللهم رب شهر الرمضان 1.mp3
5.49M
🌙اللهم رب شهر رمضان
🌙هر سحر وقت اذان
🎤 با نوای سید مجید بنی فاطمه
#ماه_رمضان
کسی که در شب ماه رمضان دچار جنابت است باید تا پیش از اذان صبح غسل کند. اگر جنب عمداً تا آن هنگام غسل نکند روزهاش باطل است. این حکم در مورد روزهی قضای ماه رمضان نیز جاری است.
اگر در شب ماه رمضان جنب شود و بدون تعمد تا اذان صبح غسل نکند، مثل اینکه در خواب جنب شود و خواب او تا بعد از اذان صبح ادامه یابد، روزهاش صحیح است.رساله امام خامنهای
س 5377: مبتلا به #آسم هستم و در روز چند مرتبه باید از #اسپری_تنفسی استفاده کنم، مصرف #اسپری هنگام روزه داری چه حکمی دارد؟
ج: استعمال اسپری که حاوی داروی رفع #تنگی_نفس است برای روزه دار اشکال ندارد و موجب بطلان #روزه نمی شود.رساله امام خامنهای
.
رمضان ماه ڪسے هست ڪه در تشنه لبے
یاد لبهـاے ترک خورده ے اصغـــر بڪنـد
وقت افطــــــار ڪه شد غصـه ے ارباب خورَد
و در آن ثانیه از اشـــک ، لبش تر بڪنــــــد
#رضا_قاسمی
#ماه_رمضان