ماهی سیاه کوچولو
خیلی وقت است که دیگر در هیئتِ پنج شنبه ها گریه نمیکنم.
نه که نخواهم، نمیشود.
قلبم مچاله میشود. چشم هام میسوزد و سینه ام سنگین میشود اما اشکی نمیریزم.
اشک بر امام حسین نعمت است.
نعمتی که نمیدانم چشد که از من دریغ شد یا دریغش کردم!
اما...
شُکر
شکر خدا که اجازه دادند در هوای روضه اش نفس بکشم.
هدایت شده از مطلق
#شاخه_اتصال
مثل سه دوست که از طریقی بهم اتصال دارند. مثلا یک علاقه مشترک ، یک مسیر مشترک ،یک هدف مشترک
و در نهایت یک رشد مشترک.
ویژه کارگروه های سه نفره مثل #گروه #نویسندگی خودمون سه تایی🥰
🌐 @SeratMotlagh
ماهی سیاه کوچولو
#شاخه_اتصال مثل سه دوست که از طریقی بهم اتصال دارند. مثلا یک علاقه مشترک ، یک مسیر مشترک ،یک هدف م
من و دو تا از دوست هایم زمین تا هوا فرق داریم.
یعنی اگر یکی مان مریخی است آن یکی قطب شمالی است و دیگری برای نقطه ای ناشناخته و کشف نشده.
اما بین ما چیز نامرئی مثل نخ تسبیح وجود دارد. نخی که وصلمان میکند بهم.
یک هدف و علاقه مشترک.🌱
ما، هرسه ما دست و پا میزنیم تا بنویسیم. کتاب بخوانیم و قدم های حتی مورچه ای برداریم تا رسیدن به آنچه حس میکنیم حقمان است.
آنچه که روزیمان است و آنچه که باید انجام دهیم.
وحدتی که پیوندمان داده است عشق به نویسنده شدن و نویسنده بودن و نوشتن است، شاید برای روزی که تقریظ امام خامنه ای بشود پیشگفتار کتابمان.
روزی که کتابی بنویسیم تا جهان را کمی بیشتر به انسانیت و شرافت نزدیک کند.
هر سه ما آدم های دور از هم به وسیله یک هدف والا بهم وصل شده ایم.
شاید ما هم یک تکه از #کاروان_صمود هستیم که کنج خانه هایمان دست و پا میزنیم تا توی روزمرگی غرق نشویم و حق را گم نکنیم.
شاید باید قلم هایمان را قوی کنیم تا از این روزها برای آدم فردایی ها بنویسیم تا تاریخ یادش نرود آنچه بر مردم رنج، مردم سرزمین زیتون های آزاد گذشت!
شاید قرار است ما سه تا قطب مختلف یک تا شویم تا درباره نگاه قاطع شهید سید حسن نصرالله و نگاه مطمئن یحییٰ سنوار و آن دوازده روز خون ریخته شده بیگناه قلم بزنیم.
میخواهیم تا نمردیم، زنده شویم.
ما سه تا آدم که جمع شدنمان و گروه شدنمان حتی شاید خنده دار بیاید بس که از هم پرت و دوریم، یک راه مشترک داریم.
راهی تا الله به وسیله قلم.
و چه سختِ شرینی است این یک تا شدن.
🦋
@Mahisiah
زبان در دهان ای خردمند چیست؟
کلید در گنج صاحب هنر
چو در بسته باشد چه داند کسی
که جوهر فروش است یا پیلهور؟
اگرچه پیش خردمند خامشی ادب است
به وقت مصلحت آن به، که در سخن کوشی
دو چیز طَیرهٔ عقل است، دم فرو بستن
به وقت گفتن و گفتن به وقت خاموشی
#سعدی
📚
https://eitaa.com/Mahisiah
همسایه بازی توی زندگی ما زنده است و نفس میکشد.
ما توی آفتاب داغ برای هم، سایه ایم و توی باران های سرد سایهبان. بچهایم با بچهای خانم همسایه دوست هستند.
درِ خانه مان برای هم بسته نیست و بچها مهمانِ خاله بازی هم میشوند.
باهم میخندند و شعر میخوانند.
توی سر و کله هم میزنند و دعوا میکنند، قهر و آشتی میکنند و از هم زیستن یاد میگیرند.
ما زنده ایم.
و من که امروز به برکت وجودشان کتاب صوتی گوش دادم و خانه را رُفت و روب کردم.
جاروبرقی کشیدم و خاله با بچها نقاشی کشیدند.
لباس های شسته شده را تا زدم و خاله با آب رنگ برای بچها آسمان آبی کشید.
دلم گرم بود پیشِ مامان «اَمی چوچولو»هستند و آخرش خاله مهربان برایمان سنگ تمام گذاشت.
چه نهاری باشد این اِشکنه اصیل از بهشت رسیده.
و چه خوب که ما زنده ایم و کنار آدم زنده ها نفس میکشیم.
پ.ن:همسایه جان شاید خودت ندانی که چقدر برای من هم سایه ای.
حضورت توی ساختمان و روی بازت با آن چشم های گرم، همیشه قوت قلبم بوده.
🦋🍁🎨
@Mahisiah