🌺 #پارت اول🌺
. پیوند آسمانی
بنا بر مشهورترین اقوال، امام مهدی (ع)، دوازدهمین پیشوای شیعیان، در شب جمعه نیمه شعبان سال ۲۵۵ ق. در شهر سامرا دیده به جهان گشود,۱ بنا به گفته شیخ مفید (م۴۱۳ ق.)، پدرش، امام حسن عسکری (ع) جز او فرزندی نه پنهان و نه آشکار به جا نگذاشت و او را نیز پنهانی نگه داری فرمود.۲
مادر بزرگوار آن حضرت، بانویی شایسته به نام نرجس۳ بود که به نام های دیگری چون سوسن،۴صیقل۵ یا صقیل و ملیکه۶ نیز نامیده شده است,۷ او دختر یوشعا، پسر قیصر روم و از نوادگان شمعون، یکی از حواریون مسیح (ع) بود که خداوند، او را به صورت معجزه آسایی برای همسری امام یازدهم برگزید.۸
هنگامی که نرجس در روم بود، خواب های شگفت انگیزی دید. یک بار در خواب، پیامبر عزیز اسلام و عیسای مسیح (ع) را دید که او را به عقد ازدواج امام حسن عسکری (ع) در آوردند. وی در خواب دیگری، شگفتی های دیگری دید و به دعوت حضرت فاطمه زهرا(س) مسلمان شد. با این حال، اسلام خود را از خانواده و اطرافیان خویش پنهان می داشت تا آنگاه که میان مسلمانان و رومیان جنگ درگرفت و قیصر به همراه لشکرش روانه جبهه های جنگ شد
✿مَجٰـانینُالحُـسَّین(؏)
🌺 #پارت اول🌺 . پیوند آسمانی بنا بر مشهورترین اقوال، امام مهدی (ع)، دوازدهمین پیشوای شیعیان، در شب جم
اولین پارت از تولد تا زمان ظهور امام زمان (ع)🌺
گابریل گارسیا مارکز نویسندهی معروف
آمریکایی خیلی زیبا در یکی از کتابهاش
مینویسه:
"باور نميكنم خدا به كسی بگويد: #نه!
خدا فقط سه پاسخ دارد:
۱-چشم.
٢- یه کم صبر کن!
٣- پيشنهاد بهتری برايت دارم.
همیشه در فشار زندگی اندوهگین مشو،شاید
خداست که در آغوشش میفشاردت! برای
تمام رنجهایی که میبری صبر کن..
صبر اوج احترام به حکمت خداست🫀☘•
doa_seifi_sagir_marofe_be_dao_qamoos_tarjomeh.pdf
629.1K
متن دعای قاموس
✿مَجٰـانینُالحُـسَّین(؏)
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼 🍃از سیم خار دار نفست عبور کن🍃 #پارت_۱۴٠ دهد. چون حالم بدتر میشد، نگاهش کردم و گوش سکوت
ـ. 🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
🍃از سیم خار دار نفست عبور کن🍃
#پارت_۱۴۱
ـ نه سعیده نیازی نیست.
اخم هایش را در هم کشیدو گفت :
–زشته بابا.
ــ پس من میرم پیش ماشین توام زود بیا .
تازه متوجه ی حال بدم شد.با غمی که در چشم هایش دوید
گفت:
–راحیل با خودت اینجوری نکن.
کنار ماشین ایستادم، بالفاصله سعیده امد.
پرسیدم :
–چی شد پس؟
–حالش خیلی گرفته بود.
همین که پشت فرمان جای گرفت گفت :
–راحیل دلم براش کباب شد.
با نگرانی پرسیدم:
–چرا؟
ــ به تختش که نزدیک شدم دیدم گل تو رو گرفته دستش و زل
زده بهش و اشک رو گونه هاشه.
دیگه جلوتر نرفتم و از همون جا برگشتم.
با گفتن این حرف اشکش از گونه اش سر خورد و روی دستش
افتاد.
بعد سرش راروی فرمون گذاشت و هق زد.
سکوت طوالنی بینمان آزار دهنده شده بود. سعیده نگاه از
روبرویش برنمی داشت ومن هم غرق افکارم بودم. مادر راست
می گفت که نباید همدیگر را ببینیم. ازوقتی دیدمش دلم
بیشترتنگ شده بود. کاش میشد از دانشگاه انتقالی بگیرم و
🍃به _قلم_لیلا_ فتحی_پور🍃
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
🍃از سیم خار دار نفست عبور کن🍃
#پارت_۱۴۲
کلا نبینمش. ولی مگر به این راحتی هاست. البته من دو ترم
بیشتر نمانده که درسم تمام شود، مثل خودش.
صدای سعیده انبر شدومن رااز افکارم خارج کرد.
راحیل.
ــ جانم.
ــ میشه بگی تو چرا از رنج کشیدن خوشت میاد، چرا هم
خودت رو عذاب میدی، هم اون رو؟ بعد مکثی کردوادامه داد:
–هم من رو؟
باور کن اونقدرا هم سخت نیست تو سختش می کنی. آرش پسر
بدی نیست.
اخم کردم و گفتم :
–مگه من گفتم پسر بدیه؟
باحرفم آتشفشان شدوفریادزد:
–پس چته؟
سعیده همیشه خوش اخالق و خندان بود، نمیدانم آرش رادر چه
حالی دیده بود که آرامش نداشت.
ــ تو االن حالت خوب نیست، بعدا حرف می زنیم.
ماشین راکناری متوقف کردوسعی کردخیلی خونسردو مهربان
باشد.
ــ من خوبم، فقط بگوببینم تو خود آزاری داری؟
از حرفش خنده ام گرفت و گفتم :
–خودت خود آزاری داری.
اوهم لبخندی زدو گفت :
–فقط یه جوری توضیح بده قانع بشم.
سرم را به در ماشین تکیه دادم و گفتم:
🍃به _قلم_لیلا_ فتحی_پور🍃
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨ احب الله من احب حسینا
🔅 آنکه حسین را دوست بدارد، خداوند دوستدار اوست
📚