شَهیدمَجیدقُربانخانی🇵🇸"حرمدافعانحرم"
جانـــــــم به فدایشـــــــ❤️
شَهیدمَجیدقُربانخانی🇵🇸"حرمدافعانحرم"
حضــــرت جانـــان مابـــرده دل و جــان ما😍❣
#حضرت_آقــ❤️ــا
خداوند به همه پسرها اجازه نداده لباس پیامبر بپوشن
اما به همه دخترها چادر مادر رو امانت داده :)✨🌈
آخ که چقدر دلم ی همچین ترافیکی میخواد...:)
"~○🌱{♡}🌱○~"
@Majid_ghorbankhani_313
#رفیق_شهیدم ♥️
هر شكايت كه مرا از تو بُوَد در دل تنگ
چون كنم يادِ تو
همه از ياد روَد
#روزتون_شهدایی🌸
#شهیدمجیدقربانخانی
@majid_ghorbankhani_313
💔••
#چفیه
گفت:بازم #شهید آوردن؟
یه مشت استخون؟😒
شب خواب دید تو یه باتلاقه!!
#دستے او را گرفت...
گفت : ڪۍهستۍ؟
گفتـــ: "منهمونیهمشتاستخونم..!
ــــــــــــــــــــــ🌱🇮🇷 ـــــــــــــــــــــــ
#بَرخـٰامِـنہ_اےرَهبَـرِخُـوبٰان_صَـلَواٺ🌸
@majid_ghorbankhani_313
بچہ ها این شمـارهـ رو بگیرینـ
سرڪارے نیستـ واقعیهـ
التماسـ دعاے فراوانــ🌷
@majid_ghorbankhani_313
#حرفقشنگ🙂
حاج حسین یڪتا👤
••هر ڪے با خدا رفیق میشه،
°°اهل بلا میشه
••هر ڪے هم اهل بلا بشه،
°°اهل ڪربلا میشه♥️
┄✵ #اللهماحفظقائدناالخامنهای ✵┄
@majid_ghorbankhani_313
یک روز از این سرگُـــذَشتْ
خبر میرسه نوکرِ تو درگُــذَشتْ...
#شهادت
#حسین_جانم💔
"~○🌱{♡}🌱○~"
@Majid_ghorbankhani_313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اندر احوالات اینستاگرام🥀
#H_H
@majid_ghorbankhani_313
#هرروز_یک_حدیث
#درمکتب_اهل_بیت
پیامبراکرم{ص}🌱
ای علی!عقل چیزی است که باآن بهشت و خشنودی خداوند رحمان به دست می آید.
"~○🌱{♡}🌱○~"
@Majid_ghorbankhani_313
#حسین_جآنـم
باز پَنجْـشَنـبِه شُـدولَرزهْ بِه جانَم اُفتاد
مادَروروضِـه گودالْ،
خُـدارَحْم کُنــد..💔
#شب_جمعہ
"~○🌱{♡}🌱○~"
@Majid_ghorbankhani_313
#رهبرانه 😍💜💚
این عکس زیبای رهبر از کنار هم گذاشتن عکس سه هزار شهید طراحی شده است.
#مقام_معظم_دلبری 😍❤️
@majid_ghorbankhani_313
شَهیدمَجیدقُربانخانی🇵🇸"حرمدافعانحرم"
#رهبرانه 😍💜💚 این عکس زیبای رهبر از کنار هم گذاشتن عکس سه هزار شهید طراحی شده است. #مقام_معظم_دلبر
اللهم احفظ امام زماننا و سیدنا و مولانا صاحب الامر و الزمان اللهم احفظ قائدنا الامام خامنه ای💓
#طلبه
🔹 همچنان غسل و کفن اموات فوت شده بر اثر کرونا در شیراز توسط #طلاب انجام میشود.
🔹 دیروز یکی از خواهران طلبه در حین کار غسل و کفن اموات از غسالخانه بیرون آمد، لپ تاپ را باز کرد تا امتحان آنلاین بدهد...
پ.ن:
طلاب درهمه ی عرصه ها با اقشار مردم متفاوت هستند...
@majid_ghorbankhani_313
🍃 چرا امام زمان «عج» را نمیبینیم ❓
روزی از عارفی سؤال شد: چرا ما امام زمان را نمیبینیم؟
♦️ عارف گفت: لطفا برگردید و پشت به من بنشینید. شاگرد این کار را انجام داد.
🍃 آیا الان میتوانید مرا ببینید؟
♦️ شاگرد عرض کرد خیر، نمیتوانم ببینم.
عارف فرمود: چرا نمیتوانی من را ببینی؟
شاگرد گفت: چون پشت من به شماست.
👈 عارف فرمود: حالا متوجه شدید چرا نمیتوانید امام زمان را بینید؟!
🍃 چون شما پشتتان به امام زمان است، با گناه کردنها و نافرمانیها به امام زمان پشت کردهایم و در عین حال تقاضای دیدار امام زمان را داریم.
@majid_ghorbankhani_313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️اختیارات رهبری
از زبان خودشون
❌حتما گوش داده بشه❌
@majid_ghorbankhani_313
#صاحبانہ🌿
آقاےمن
وقـتےبیـایےعـالم بـہـارمےشـود🌸
"~○🌱{♡}🌱○~"
@Majid_ghorbankhani_313
#احادیث_مهدوی📖
پیامبراکرم{ص}🦋
خوشا آن که قائم اهل بیت را درک مۍکند
و پیش ازقیامش به او اقتدا مۍکند🍃
@Majid_ghorbankhani_313
http://www.soleimany.ir/tour/
تور مجازی مزار شهدای کرمان و مزار حاج قاسم
#زیارت_مجازے
#التماس_دعا
هر چقدر ڪیف ڪردین ما هم دعاڪنید🙏
@majid_ghorbankhani_313
#ششم_تیر
#ماجراۍترورنافرجام امام خامنه ای درمسجد ابوذر سال 1360⭕️
آنها نیم ساعت زودتر از اذان ظهر به مسجد ابوذر رسیدند و گفتوگوشان را در همان مسجد ادامه دادند.
نماز ظهر تمام شد. آقا رفتند پشت تریبون. نمازگزاران همانطور منظم در صفوف نماز نشسته بودند. پرسشهای نوشتهی مردم را به سخنران میدادند، اگرچه بعضی از پرسشها تند و حتی گاهی بیربط بود.
آقا در سخنرانی مقدمهای چیدند تا به اینجا رسیدند که: «امروز شایعات فراوانی بین مردم پخش شده و من میخواهم به بخشی از آنها پاسخ بدهم.»
بین جمعیت ضبط صوتی دست به دست شد تا رسید به جوانی با قد متوسط و موهای فری و کت و پیراهن چهارخانه و صورتی با تهریش مختصر که آن روزها کلیشهی چهره و تیپ خیلی از جوانها بود. خودش را رساند به تریبون. ضبط را گذاشت روی تریبون؛ درست مقابل قلب سخنران. دستش را گذاشت روی دکمهی Play. شاسی تق تق صدا کرد و روشن نشد؛ مثل حالت پایان نوار، اما او رفت.
یك دقیقه نگذشت که بلندگو شروع کرد به سوت کشیدن. آقا همینطور که صحبت میکردند، گفتند: «آقا این بلندگو را تنظیم کنید.» بعد خودشان را به سمت چپ کشیدند و از پشت تریبون کمی عقب آمدند و به صحبت ادامه دادند: «در زمان امیرالمؤمنین، زن در همهی جوامع بشری -نه فقط در میان عربها- مظلوم بود. نه میگذاشتند درس بخواند، نه میگذاشتند در اجتماع وارد بشود و در مسائل سیاسی تبحر پیدا بکند، نه ممکن بود در میدانهای... انفجار!
آقا که هنگام سخنرانی رو به جمعیت و پشت به قبله بودند، با یک چرخش 45 درجهای به طرف چپ جایگاه افتادند. اولین محافظ خودش را بالایسر آقا رساند. مسجد کوچک بود و همان یك محافظ، به تنهایی تلاش كرد كه آقا را بیاورد بیرون.
امام جماعت، متحیر وسط مسجد مانده بود. چشمش به یك ضبط صوت افتاد كه مثل یک کتاب، دو تکه شده بود. روی جدارهی داخلی ضبط شكسته، با ماژیک قرمز نوشته بودند «عیدی گروه فرقان به جمهوری اسلامی».
بیرون از مسجد، در آغوش محافظ، لحظاتی به هوش آمدند. سرشان را آوردند بالا، اما زود سرشان افتاد. محافظها بلیزر سفید را انگار كه ترمز نداشت، با سرعتی غیر قابل تصور میراندند.
در مسیر بیمارستان، هر وقت به هوش میآمدند، زیر لب زمزمهای میکردند؛ شهادتین میگفتند. لبها و چشمها تکان میخوردند؛ خیلی کم البته.
در خیابان قزوین، خودرو به یک درمانگاه کوچک رسید. پنج نفر آدم با قیافهی خونآلود و اسلحه به دست، وارد درمانگاه شدند و آقا را روی دست این طرف و آن طرف بردند.
با آن صورت خونآلود، کسی امام جمعهی شهر را نشناخت. دکتری با گوشی، دکتری ضربان قلب را گرفت: «نمیشود کاری کرد.» محافظها با سرعت به سمت در خروجی رفتند. پرستاری که تازه از راه رسیده بود، پرسید: «ایشان کی هستند؟ دارند تمام میکنند» اسم آقای خامنهای را که شنید، گفت: «ببریدشان بیمارستان؛ اما یک کپسول اکسیژن هم با خودتان ببرید.»
انگار کسی صدای آن پرستار را نشنید. کپسول را برداشت و خودش را به ماشین رساند. «آقا این کپسول لازمتان است.» کپسول اكسیژن و پایهی آهنی چرخدار را نمیشد برد توی ماشین. پایههای کپسول را تکیه دادند روی رکاب ماشین، پرستار هم نشست بالای سر آقا. در تمام راه، ماسك اکسیژن را روی صورت آقا نگه داشت و به همه دلداری داد.
یکی از محافظها پرسید: «حالا کجا برویم!؟» پرستار گفت: «بیمارستان بهارلو، پل جوادیه». ماشین انگار ترمز نداشت.
محافظ بیسیم را برداشت. کُدشان «حافظِ هفت» بود. «مرکز 50- 50»؛ این رمزِ آمادهباش بود، یعنی حافظ هفت مجروح شده. کسی که پشت دستگاه بود، بلند زد زیر گریه.
محافظ یکدفعه توی بیسیم گفت: «با مجلس تماس بگیر.» اسم دكتر فیاضبخش و چند نفر دیگر از پزشکهای مجلس را هم گفت؛ «منافی، زرگر، ... بگو بیایند بیمارستان بهارلو.»
ماشین را از در عقب بیمارستان بردند توی محوطه. برانکارد آورند و آقا را رساندند پشت در اتاق عمل. دکتر محجوبی از همدان آمده بود بیمارستان بهارلو. تازه جراحیش را تمام كرده بود. داشت دستش را میشست که از اتاق عمل خارج شود. آقا را که با آن وضع دید، گفت خیلی سریع دوباره اتاق عمل را آماده کنند.
سمت راست بدن پر از ترکش بود و قطعات ضبط صوت. قسمتی از سینه کاملاً سوخته بود. دست راست از کار افتاده بود و ورم کرده بود. استخوانهای کتف و سینه به راحتی دیده میشد. 37 واحد خون و فراوردههای خونی به آقا زدند. این همه خون، واکنشهای انعقادی را مختل کرد. دو سه بار نبض افتاد. چند بار مجبور شدند پانسمان را باز کنند و دوباره رگها را مسدود کنند. کیسههای خون را از هر دو دست و هر دو پا به بدن تزریق میكردند، اما باز هم خونریزی ادامه داشت.
یکدفعه یکی از دکترها دست از کار کشید. دستکشش را درآورد و گفت: