[آلعمران]
قُلْ أَؤُنَبِّئُكُمْ بِخَيْرٍ مِنْ ذَٰلِكُمْ ۚ لِلَّذِينَ اتَّقَوْا عِنْدَ رَبِّهِمْ جَنَّاتٌ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا وَأَزْوَاجٌ مُطَهَّرَةٌ وَرِضْوَانٌ مِنَ اللَّهِ ۗ وَاللَّهُ بَصِيرٌ بِالْعِبَادِ{۱۵}
ای پیغمبر) بگو: میخواهید شما را آگاه گردانم به بهتر از اینها؟ برای آنان که تقوا پیشه کنند نزد خدا باغهای بهشتی است که در زیر درختان آن نهرها جاری است و در آن جاوید و متنّعم هستند و زنان پاکیزه و آراستهای و (از همه بهتر) خشنودی خدا، و خداوند به حال بندگان بیناست.
پیامبر اکرم (ص): «هرکس با خدا باشد،خدا با اوست»
#نماز_اول_وقت
@Majid_ghorbankhani_313
شَهیدمَجیدقُربانخانی🇵🇸"حرمدافعانحرم"
بسم رب العشق #قسمت_ششم 😍علمـــــــدار عشــــــق بانرجس از خونه دراومدیم الان هرکس منو با نرجس ب
بسم رب العشق
#قسمت_هفتم
😍علمـــــــدارعشــــــــق
با نرجس رفتیم سرمزارشهید عباس بابایی
شهید بابایی از شهدای معروف استان قزوین بود
از خلبان های نیروی هوایی که تو عیدقربان سال ۶۶ شهید میشن
همیشه دلم میخاد تو یه ستاد یا مرکز کشوری کار کنم که شهدای شهرم به تمام ایران معرفی کنم
از مزارشهدا خارج شدیم به سمت ایستگاه خط واحد
حرکت 🚶🚶 کردیم
منتظر بودیم 🚌 اتوبوس شرکت واحد بیاد سوار بشیم بریم خونه
که تلفن همراه 📱 نرجس زنگ خورد
و اسم یاربهشتی روی گوشیش طنین انداز شد
نرجس اسم همسرش یاربهشتی تو گوشیش سیو کرده بود
- چه زود دلتنگت شد
نرجس بامشت زد رو بازومو گفت خجالت بکش بچه پرو 👊
یه ربعی حرف زدنشون طول کشید
تاقطع کرد گفت
نرگس جونی
- 🙄🙄🙄😳😳😳چه بامحبت شدی یهو تو
چی شد ؟
نرجس : خواهری جونم شرمنده اماباید تنها بری خونه
- چرااااا 😢😢😢
نرجس: آقامحسن میاد دنبالم تا بری شب بریم یه هدیه بریم
- من فدات بشم
اما نرجس جان نمیخاد شما هدیه بخری
نرجس: چرا عزیزم
- آخه مگه آقاسید چقدر حقوق میگره که هدیه هم بخرید
نرجس : آخی من فدات بشم که انقدر دلسوزی
اما عزیزم فراموش نکن
باباجواد ( پدرشوهرم) به سیدمحسن یه حجره فرش داده
از اونجا هم زندگی ما تامین میشه تو نگران نباش
- در هرصورت من راضی نیستم خودتون ب زحمت بندازید
شما الان میخاید برید سر خونه زندگیتون
نرجس : ای جان چه خواهر دلسوزی
ما نگران نباش عزیزم
- باشه پس من برم
إه اتوبوس 🚌 هم که اومد
نرجس : باشه پس به مامان بگو من ناهار هم با سیدمحسن 🍕🍕 میخورم
- باشه عزیزم
خوش بگذره
فعلا
نرجس : فعلا
تا برسم خونه یه نیم ساعتی طول کشید
زنگ در زدم
مامان آیفون برداشت : کیه
مامان منم باز کن
رفتم تو
مامان : نرجس کجاست
- هیچی بابا
داشتیم از مزارشهدا برمیگشتیم که سیدمحسن زنگ زد بهش که برن ناهار و هدیه بخرن
گفت به شماهم بگم
مامان : باشه
نرگس دخترم بیا ناهار بخوریم که از چندساعت دیگه خواهر و برادرات میان
- چشم
ناهار خوردیم تموم شد
من رفتم تو اتاقم
یه سارافون دو تیکه بلند با یه روسری بلند درآوردم با چادر رنگی
این چادر سر کردن منم یه ماجرای داره
چندماه پیش که نرجس سادات و سیدمحسن تازه عقد💍 کرده بودن یه چندروز بعداز عقدشون اومدن خونه
منم مثل همیشه یه سارافون دوتیکه بلند با یه روسری بلند مدل لبنانی سر کرده بودم
اما سیدمحسن انگار با پوششم راحت نبود
چون علاوه بر اینکه سرش بلند نکرد منو ببینه که هیچ
سرش بلند نکرد زنش نرجس سادات ببینه
آخرسرم نرجس صدا کرد رفتن بیرون
با اصرار مادرم قبول کرد برای شام برگرده
اوناکه رفتن من سراغ چادری که مادرم همزمان برای منو نرجس سادات دوخته بود گرفتم
ازاون به بعد من پیش هرسه دامادمون چادر سر کردم
اگه پیش بقیه سرنمیکردم نه اینکه اونا نامحرم ندونم نه من و نرجس سادات همسن وحتی کوچکتر از خواهرزاده هامون بودیم
نرجس سادات از دوم دبیرستان چادر علاوه بر بیرون تو خونه هم سر کرد
اما من تازه دارم سرش میکنم
نویسنده بانــــــو.... ش
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
@Majid_ghorbankhani_313
بسم رب العشق
#قسمت_هشتم
😍علمـــــــدار عشــــــق
صدای زنگ در بلندشد من باچادر جلوی در وایستادم
چون بقول مامان میزبان اصلی این مهمونی منم
اولین گروه مهمونامون داداشم آقاسیدعلی با دامادش و عروسش بود
بعدش آقاسیدمجتبی باخانوادش دوهفته بود برادرزاده ام سیدهادی عقد کرده بود
سیدهادی چهارسالی از منو و نرجس سادات بزرگتر بود
پسر خیلی مذهبی بود
عمه فدای قد وقامتش بره
خانمشم همسن ما بود یه دختر خیلی مومن و محجبه
سیدهادی: سلام عمه خانم
چقدر چادربهت میاد
عمه کوچلوی من
بعد رو به دختری که کنارش بود اشاره کرد
عمه جان ایشان مائده سادات خانمم
بعدرو به من کرد و گفت مائده جان ایشان هم عمه دانشمندم که زمان عقدمون مشغول درس خوندن بود
من: خوشبختم عزیزم
ان شاالله به پای هم پیر بشید
مائده باگونه های سرخ شده ☺️☺️ ممنونم عمه جون
موفقیتون بهتون تبریک میگم
ان شاالله پله های ترقی پشت سرهم طی کنید
- ممنون مچکرم عزیزم
بفرمایید داخل
مهمونامون تا ساعت ۲۰ کامل شد
آقاجون : بچه ها امشب بخاطر موفقیت خواهرتون نرگس سادات دورهم جمع شدیم
منو و مادرتون خیلی بهش افتخار میکنیم
یه هدیه کوچکم براش خریدیم بعد سوئیچ یه ماشین گرفت سمتم
- ممنونم آقاجون
چرا زحمت کشیدید
آقاجون: مبارکت باشه باباجان
داداش سیدعلی: نرگس جان خواهرم ماهم موفقیتت بهت تبریک میگیم
این کارت هدیه قابلت نداره
هرکس برام هدیه خریده بود
سفره غذا پهن شد
داداش سیدمحمد: نرگس جان انتخاب رشته تون کی هست ؟
- ۴۸ ساعت دیگه شروع میشه
داداش محمد: خب حالا میخای
چه رشته های انتخاب
کنی؟
- داداش اول که فیزیک کوانتوم
بعدش رشته های دیگه
بعد رفتن مهمونا
من با یه سری وسایل که برام آورده بودند
رفتم به اتاقمون
نرجس سادات : اووووم چقدر کادو نرگس کادوی ما کو ؟
گلا تو پذیرایی
سبدگل شماهم تو پذیرایی هستش
دست همتون درد نکنه
خیلی به زحمت افتادید
سبدگل شماهم خیلی خوشگل بود
ازطرف منم از آقامحسن تشکر کن
نرجس سادات : قابلت نداره عزیزم
ان شاالله کادوی عروسیت
- ممنون آجی
این دو روز همه ذهنم درگیر انتخاب رشته بود
ساعت ۸ صبح انتخاب رشته از همین لحظه شروع میشه
۱. فیزیک کوانتوم - دانشگاه بین الملل امام خمینی- قزوین
۲.مهندسی هوا و فضا - دانشگاه بین الملل امام خمینی - قزوین
۳. مهندسی صنایع فنی امام حسین - دانشگاه امام حسین - تهران
همین سه تا رشته انتخاب کردم
نویسنده بانـــــــو.....ش
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
@Majid_ghorbankhani_313
بسم رب العشق
#قسمت_نهم
😍علمــــــــدارعشـــــق
میخاستم ok بزنم که یاد حرف آقاجون افتادم
: نرگس جان بابا طوری انتخاب واحد کن که تو همین شهر خودمون بمونی
دور از فرزند اونم ۴ سال خیلی سخته که تو طاقت منو مادرت نیست
- چشم آقاجون
نمیخام درس خوندن و پیشرفتم موجب آشفتگی پدر و مادرم بشه
برای همین ۵۰ تا رشته دیگه انتخاب کردم
همه رشته های بعداز شماره ۲ تا ۵۰ مهندسی های بود شاید با رابطه ۱۰۰۰ تو دولتی صددرصد بری
با اطمینان سایت سنجش بستم
کارم شده بود گریه 😭😭😭
همش میترسیدم دوتا اولی قبول نشم
خیلی آشفته و پریشان بود
دوهفته الی سه هفته طول میکشه
نتیجه انتخاب رشته بیاید
خیلی ناراحت بودم
آقاجون وقتی علت نگرانی و پریشانی منو فهمید
گفت : باباجان توکل به خدا
مطمئنم هرچی خیر باشه همون میشه
با صدای لرزانی گفتم بله درسته
آقاجون : خانم
زینب سادات
مامان : بله حاجی
آقاجون : زنگ بزن به محمد آقا بگو برای ما ۵ تا بلیط هواپیما ✈️ برای شیراز بگیره
مادر: ۵ تا ؟
آقاجون: بله ما چهارنفر با سیدمحسن
مامان : چشم همین الان
یه ساعت بعد نرجس از حوزه علمیه اومد
آقاجون: نرجس بابا
نرجس : بله آقاجون
آقاجون: به سیدمحسن بگو حاضر باشه
فردا پنج نفری میریم مسافرت
تا خواهرت یه ذره آروم بشه
نرجس: آقاجون ما نمیتونیم بیایم
آقاجون : چرا بابا
نرجس : منو آقاسید از فردا امتحانای میان ترم حوزه مون شروع میشه
آثاجون : باشه پس برو پایین بمون خونه محمدداداش
رفت و آمدتم یا به رقیه سادات یا به خود بردارت میگی
نرجس : چشم آقاجون
من و نرجس رفتیم تو اتاقمون
یه چمدون 🎒 از بالای کمدمون برداشتم
همه لباسام با نظم چیدم توش
تارسید به چادر
از داخل کمدم یه چادر لبنانی برداشتم
میخاستم بذارمش داخل چمدون که یه لحظه پیشمان شدم
نشستم کنار چمدون روی تخت
چادر آوردم بالا بهش گفتم
- من خیلی دوست دارم
اما چرا عاشقت نمیشم
تا عاشقانه سرت کنم
از نظرمن تو با همه چیز متفاوفتی
پس باید عاشقت شد
بعداز استفاده کرد
دوست دارم اونقدر عاشقت بشم که تو سخترین شرایط هم کنارت نذارم
چادرم تا کردم و گذاشتم داخل چمدون
بعد زیپش بستم با کمک نرجس دونفری چمدون 🎒 بلند کردیم گذاشتیم گوشه ای از اتاق
نویسنده بانـــــــــــو ً.....ش
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
@Majid_ghorbankhani_313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#حضرت_ماه🌙
آروزمه همیشه یاور تو باشم...💛🌱
#هفته_بسیج🇮🇷
~•°•°•°•|🍃♡🍃|•°•°•°~
@majid_ghorbankhani_313
#هرروز_یک_حدیث
#درمکتب_اهل_بیت
امام رضا{ع}:🌱
هر کس خودش را از ما بداند
و خدا را اطاعت نکند از ما نیست... !
(سفینة البحار ۲/ ص ۹۸)
~•°•°•°•|🍃♡🍃|•°•°•°~
@majid_ghorbankhani_313
#صحیفه_سجادیه🌾
اۍ آنکه گرهِ کارهای فرو بسته به سر انگشت تو گشوده میشود
و اۍ آنکه سختیِ دشوارےها با تو آسان میگردد، و اۍ آنکه راه گریز به سوی رهایی و آسودگی را از تو باید خواست...🍃🕊
[فرازےازدعاۍهفتمصحیفهسجادیه]
─━✿❀✿🌻✿❀✿─━
@Majid_ghorbankhani_313
#واجب_فراموش_شده🌱
[مسائل متفرقهی امر به معروف و نهی از منکر]
۳.فردی که مجبور به صحبت و معاشرت با کسی است که نماز نمیخواند و گاهی او را در بعضی از کارها کمک میکند، موظف است بر امر او به معروف و نهی از منکر در صورت تحقق شرایط آن مداومت ورزد و جز این وظیفهیی دیگر ندارد، و یاری کردن و معاشرت با او اگر سبب تشویق بیشتر او بر ترک نماز نباشد اشکال ندارد.
۴. خانمی که همسرش به مسایل دینی اهمیت چندانی نمیدهد، مثلاً نماز نمیخواند وظیفه دارد زمینهی اصلاح او را به هر وسیلهی ممکن فراهم آورد و باید از هرگونه خشونت که حاکی از بداخلاقی و ناسازگاری او باشد خودداری کند و اطمینان داشته باشد که شرکت در مجالس دینی و رفت و آمد با خانوادههای متدین تأثیر بسیار زیادی در اصلاح او دارد.
۵. مرد مسلمانی که با استناد به قراینی اطلاع پیدا کند که همسرش به طور پنهانی مرتکب اعمال خلاف عفت میشود واجب است از سوء ظن و استناد به قراین و شواهد ظنی اجتناب کند و در صورت احراز ارتکاب فعلی که شرعاً حرام است، جلوگیری از آن از طریق تذکر و نصیحت و نهی از منکر واجب است، و اگر نهی ازمنکر مؤثر نباشد در صورت وجود دلایل اثباتکننده میتواند به مراجع قضایی مراجعه نماید.
#سلسلهمباحثامربهمعروفونهیازمنکر
#پارتچهاردهم🌹
@majid_ghorbankhani_313
#شهدا بعد از شهادت
عند ربهم یرزقون میشوند
و دست هدایتگری پیدا میکنند
و بر دلها حکومت خواهند کرد
#حسین_یکتا
@Majid_ghorbankhani_313
میگفت وقتی نصفه شب بیدلیل از
خواب بیدار میشی و تـا چند لحظھ
خـوابـت نمیبـره؛ بِدون یـھ فرشتھ
بیدارت کردھ ! چون اون موقع خدا
کنارتنشسته تا به درد و دلت گوش
کنھ. بخاطر همیـن میگـن وقتـی یھ
دفعه از خواببیدار میشی و خوابت
نمیبرھ حتمـا دعـا کن و آرزوهاتو بھ
خدا بگو :)!🌻💛✨
شب خوش 🌛
در پناه آقا امام زمان (عج) ✨
التماس دعا 🙏
هدایت شده از شَهیدمَجیدقُربانخانی🇵🇸"حرمدافعانحرم"
صلاللهعلیکیااباعبدالله♥️
صلاللهعلیکیاقمرالعشیره💛
[آلعمران]
الَّذِينَ يَقُولُونَ رَبَّنَا إِنَّنَا آمَنَّا فَاغْفِرْ لَنَا ذُنُوبَنَا وَقِنَا عَذَابَ النَّارِ{۱۶}
آنان که (به درگاه الهی) عرضه دارند: پروردگارا: (به کرم خود) گناهان ما ببخش و ما را از عذاب جهنّم نگاه دار.
#تماملذتدنیایمنسلامِحسینع♥️✋🏽
کو نوحِ پیمبر بهـ جهان آید و بیند...
دنیاهمگۍغرقهۍطوفانحسین[ع] است :)
#صلاللهعلیکیاسیدالشهدا🕊🍃
─━✿❀✿🌻✿❀✿─━
@Majid_ghorbankhani_313
#منبرعلما🌱
حضرتآقا:♥️
مطالعات اسلامی خود را قوی کنید و مطالعات قرآنی، متونی مانند نوشته های شهید مطهری و آیت الله مصباح را مطالعه کنید...
~•°•°•°•|🍃♡🍃|•°•°•°~
@majid_ghorbankhani_313
شَهیدمَجیدقُربانخانی🇵🇸"حرمدافعانحرم"
بسم رب العشق #قسمت_نهم 😍علمــــــــدارعشـــــق میخاستم ok بزنم که یاد حرف آقاجون افتادم : نرگس
بسم رب العشق
#قسمت_دهم
😍علمــــدار عشــــــق
رفتیم فردوگاه امام خمینی تهران
ساعت پروازمون اعلام شد
چمدون ها🎒🎒🎒 تحویل دادیم
و سوار ✈️ هواپیما شدیم
هواپیما داشت از باند فرودگاه بلند🛫 🛫 میشود
بعداز ۲ ساعت رسیدیم شیراز
رفتیم هتل 🏩 بعداز چندساعت استراحت
تایم ناهار بلندشدیم رفتیم قسمت رستوران هتل
وای چقدر گشنم بود
مامان: نرگس جان دخترم ما نمازمون قبل از ناهار خوردیم
شما هم برو بخون
حاضرشو بریم حرم زیارت
-چشم مامان جون
مامان : پس منو آقاجونت میریم لابی منتظر تو میمونیم
- باشه عزیزجون
گاهی ما به مامان عزیزجون میگفتیم
رفتم تو اتاق
اول وضو گرفتم نمازم 🙌 خوندم
بعد حاضرشدم تیپ سرمه ای زدم کلا
آخرسر در چمدون 🎒 باز کردم چادرم برداشتم و سرم کردم
از اتاق خارج شدم
رفتم سمت لابی
آقاجون با دیدنم گفت :
ماشاالله نرگس سادات
چقدر خانم شدی باچادر
خیلی خجالت کشیدم رو به آقاجون گفتم
- آقاجون شما پدری دعاکنید
عاشقش بشم هرچه سریعتر
آقاجون : ان شاالله بابا
با آقاجون و عزیزجون رفتیم شاه چراغ زیارت
من دوتا نذر کردم
اینکه تا دو سال دیگه عاشق چادربشم
و عاشقانه ازش استفاده کنم
دومی: همون فیزیک کوانتوم دانشگاه امام قزوین قبول بشم .
عزیزجون یه دسته اسکناس 💴 درآورد از داخل کیفش👜 انداخت تو ضریح 🕌
برای نماز مغرب و عشا هم ما موندیم حرم
بعد نمازچون پنجشنبه بود
دعای کمیل خونده شد
بعداز نماز و دعا رفتیم هتل
تقریبا جزو آخرین نفراتی بودیم که برای شام میرفتیم
بعداز شام به اصرارمن رفتیم یه پیاده روی🚶🚶 یک ساعته
طرفای ساعت ۱۲ شب 🕛بود که برگشتیم هتل
صبح بعداز نماز و صبحونه
قرارشد بریم حافظیه 🏛و سعدیه
تو حافظیه 🏛 به اصرار عزیزجون
یه فال حافظ خریدیم
شعرش یادم نیست
اما تعبیرش خیلی خوب یادمه
درهای موفقیت و سعادت و خوشبختی به رویت گشوده شده است
قدم به راهی میذاری که تمامش برای تو عشق و علاقه است
- حافظ عشق و علاقه 😍😍
دوهفته شیراز بودیم تمام جاهای دیدنی شیراز دیدیم
آقاجون طوری من از شیراز
برگردون که برابر بشه با اعلام نتایج کنکور
نویسنده بانــــــــــــو ......ش
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
@Majid_ghorbankhani_313
بسم رب العشق
#قسمت_یازدهم
😍علمــــــــدارعشــــــــق
انقدر خسته بودم که بدون شام رفتم اتاقمون خوابیدم
حتی دنبال اینکه نرجس کجاست هم نگرفتم
🕢ساعت رو هفت و نیم گذاشتم .
برای نماز صبح که صددرصد نرجس بیدارم میکرد
بعداز نماز بازم خوابیدم
با صدای زنگ ساعت موبایل از خواب بیدارشدم
رفتم پذیرایی لب تاب روشن کردم
آقاجون : نرگس بابا تویی!؟
- سلام صبح بخیر آقاجون
بله بیدارشدم نتایج انتخاب رشته ببینم
آقاجون: ان شاالله خیره بابا
منم یه دوساعت دیگه زنگ میزنم نتیجه ازت میپرسم
- باشه خیلی ممنونم
آقاجون: فعلا بابا
- خداحافظ
سرعت اینترنت برابر بود باسرعت لاک پشت
یه ۴۵ دقیقه ای طول کشید تا سایت سنجش باز بشه
همه مشخصات وارد کردم
منتظر بودم یکی از چرت ترین رشته ها زیر اسمم نمایان بشه
اما یهو
فیزیک کوانتوم - دانشگاه بین الملل قزوین نمایان شد
از شادی و هیجان جیغ ماورای بنفش کشیدم
نرجس: توچرا بلد نیستی مثل آدم هیجانت خالی کنی ؟ 🙄🙄
- حالا یه جیغ کوچلو کشیدما
نرجس: آره خیلی کوچلو بود
علاوه بر داداش اینا
همسایه هم صداتو شنیدن 😠😠
- خب حالا دعوام نکن گناه دارم
نرجس: حالا چی قبول شدی؟
- وای نرجس
وای
فیزیک کوانتوم خود قزوین
نرجس جیغی کشید که من مجبور شدم
دستمو بذارم رو گوشم
بعد دستام گرفت
باهام میپردیم پایین و بالا
با دو پله ها رفتم پایین
دستم گذاشتم رو 🔔 زنگ در
رقیه سادات در باز کرد
- زن داداش
زن داداش
جانم عزیزم
- فیزیک کوانتوم قزوین قبول شدم
خب خداشکر
رفتم بالا انقدر ذوق داشتم صبر نکردم
آقاجون زنگ بزنه
خودم ☎️ تلفن برداشتم زنگ زدم حجره
بله بفرمایید
- الو سلام
ببخشید گوشی بدید به آقاجونم
بله چند لحظه
حاج آقا دخترخانمتون باشما کار دارن
آقاجون : بله بفرمایید
- الو سلام آقاجون
: سلام نرگس بابا
چی شد نتیجه
- وای آقاجون همونی میخاستم شد : خوب خداشکر
فرداشب برات مهمونی میگریم
عزیزجون زنگ زدن تک تک فامیل برای فرداشب دعوت کردن خونمون
از پنج شنبه همین هفته ابتدا ثبت نام اینترنتی شروع میشه یک هفته طول میکشه
بعداز یک هفته بافاصله ۹ روز ثبت نام حضوری
من یک کت وشلوار سرمه ای با یه روسری سفید و چادری که گلای آبی داشت
نرجس سادات برعکس یه کت شلوار سفید با روسری آبی خیلی خوشرنگ با چادری مادرشوهرش از مکه 🕋 براش خریده بود سر کرده بود
زن عمو و پسرعمو جز آخرین مهمونا بودن که اومدن
تا زن عمو دید سبدگلی که دست سیدمهدی ( پسرعموم) بود گرفت سمتم و گفت : مال عروس گلم
سید مهدی هم زیرچشمی باخجالت نگاهم میکرد
دلم میخاست سبدگل بگیرم بزنم توسر سیدمهدی
پسری پرو
پارسال بهش گفتم برای مثل داداشم هستید
تا اومد باخشم زیاد و پیش از حد جواب زن عمو بدم
زن داداش بزرگم ( لیلاسادات) گفت سلام زن عمو خوش اومدید
سلام پسرم سیدمهدی خوبی ؟
سیدمهدی: سلام ممنونم
بعدروبه زن عمو گفت: زن عمو نرگس سادات حالا تازه دانشگاه قبول شده
ان شاالله یکی دوسال دیگه به ازدواج فکر میکنه
تااون موقعه هم ان شاالله آقاسیدمهدی یه خانم خوب گرفته
آخیش فدات بشم زن داداش
اینقدری که من به اینا گفتم نه
دیگه والا خودم از اسم ازدواج خجالت میکشم
زن عمو و سیدمهدی دیگه هیچی نگفتن
بعداز رفتن اونا بین مهمونا من رو به زن داداشم گفتم
وای زن داداش خیلی ممنونم
نجاتم دادی
من چیکارکنم از دست این زن عمو آخه
زن داداش : دختر خوب همین دیگه حالا ان شاالله یکی میاد که به دل توام بشینه
- ☺️☺️ان شاالله
اون شب تو مهمونی من یه عالمه هدیه گرفتم
جالب ترین قسمت مهمونی جایی بود که زن عمو تو جمع از رضیه سادات دخترخالم برای سید مهدی خواستگاری کرد
یعنی چشمای همه چهارتا شده بود
امامن خیلی خوشحال بودم ازدستش راحت شدما
نویسنده بانــــــــــو..... ش
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
@Majid_ghorbankhani_313
بسم رب العشق
#قسمت_دوازدهم
😍علمـــــــــدارعشـــــــــق
ثبت نام اینترنتی انجام دادم
پانزده روز بعد باید برم ثبت نام حضوری
امروز بانرجس سادات و سیدمحسن رفتم یه همایش درمورد مدافعین حرم بود
من به احترام شهدا بازهم چادر سر کردم
وسطای همایش بود
که گوشیم رفت رو ویبره
اسم مخاطب که نگاه کردم رضیه سادات بود
باخودم گفتم حتما زنگ زده درموردسیدمهدی حرف بزنه
- الو سلام خواهر خوشگل خودم
رضیه : سلام نرگس سادات خوبی ؟
- ممنون تو خوبی؟
رضیه : ممنون
نرگس خونه ای ؟
بیام باهت حرف بزنم
- رضیه من نرجس و آقاسید
اومدم یه همایش
بذار ببینم تا کی با اینام
- آجی نرجس کی میریم خونه
سیدمحسن : آجی خانم امشب شام مهمون مایید
- ممنون مزاحمتون نمیشم
سیدمحسن : نه خواهر مزاحم نیستید
- رضیه سادات من شب میام خونتون باهم حرف بزنیم
رضیه : باشه منتظرتم
شب بعداز شام از شوهرخواهرم خواستم
منو برسونه خونه خاله ام اینا
زنگ در زدم خاله ام پاسخ داد:
بله
- سلام خاله جان
خاله: تنهایی؟
- بله
رفتم داخل رضیه تنها نشسته بود
- رضیه کجایی؟
رضیه: إه کی اومدی؟
- خسته نباشی خانم
معلوم بود خیلی نگران بود
رو به خالم گفتم خاله جان میشه رختخواب ما تو بهارخواب بندازید
خاله: آره عزیزم
- فقط خاله یه چادر بدید ما ببنیدیم که داخل مشخص نشه
آره عزیزم بیا
رضیه دخترخالم تک فرزند بودخیلی دخترمومن و محجبه ای بود
و شوهرخالم هم پاسداربود رفته بود ماموریت
تو تشک که دراز کشیدم رو به رضیه گفتم
رضیه منو ببین
رضیه من یه هزارثانیه هم توی این دوسال به سیدمهدی به چشم یه همسر نگاه کردم
اونم همینطور
همیشه بهم خواهر- برادر میگفتیم
تا دوهفته پیش سیدمهدی اومد خونه ما
باهم رفتیم مزارشهدا
باهم برنامه ریزی کردیم
شب مهمونی زن عمو از تو خواستگاری کنه
چون تمام این دوسال فکر و ذهن سیدمهدی پیش تو بود
فقط مسخره چون از پس مادرش برنیومد
نمیگفت
رضیه : واقعا راست میگی؟
- نه دارم دورغ میگم
تو خوشت بیاد
رضیه : ممنونم
- خواهش میکنم
فقط رضیه از اول بگو خونه مستقل
رضیه : چرا
- چون زن عمو تو امور زندگیت دخالت میکند
رضیه : مرسی
صبح رفتم خونمون
رضیه سادات و سیدمهدی عقد کردن
امروز دیگه من باید برم ثبت نام حضوری
از آقاجون خواستم بامن حتما بیان برای ثبت نام حضوری
آقاجون هم قبول کرد
بعداز ثبت نام اومدیم خونه
عصری با نرجس و عزیزجون رفتیم خرید دانشگاه
یه مانتوسرمه ای و شلوار لی سرمه ای روشن
با مقنعه لبنانی مشکی
کیف و کتانی سیاه که دوتا خط سفیدهم توش بود
سه روز دیگه جشن ورودی دانشگاه هست
من از آقاجون و عزیزجون خواستم همراهم بیان
نویسنده بانــــــــــو..... ش
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
@Majid_ghorbankhani_313
در فرهنگ کربلا جوان یعنی؛
آن کسی که جلودار است و
از همه زودتر به سمت شهادت سبقت می گیرد 🕊
@Majid_ghorbankhani_313
در هر مرحله از گناه هستی سریع توقف کن❌
مبادا فکر کنی آب از سرت گذشته❗️
مبادا از رحمت خدا ناامید بشی‼️
شیطان میخواد بهت القا کنه که آب از سرت گذشته توبه فایده نداره.🍁
⚠️ مبادا فریب شیطان رو بخوری ....
خدابسیار توبه پذیر و مهربونه☺️
#خداوند_توبه_پذیر
#خدای_مهربون
@Majid_ghorbankhani_313
#اربابِدلم💛
من از کودکی عاشقت بودمو...
دوست داشتم و
دارم و
خواهم داشت...💕 :)
#شبجمعهحرمیارعجبحالوهواییدارد🌙
~•°•°•°•|🍃♡🍃|•°•°•°~
@majid_ghorbankhani_313