eitaa logo
مکتب سلیمانی سیرجان
1.3هزار دنبال‌کننده
3.4هزار عکس
4.8هزار ویدیو
43 فایل
🎨 انجام طرح های گرافیکی(پوستر،بنر و..) 💌 تولید و نشر محتوای اعتقادی ،تربیتی... ارتباط با ادمین؛ تبلیغ نداریم @Ahmadif313 💓دریافت صدقات و نذورات جهت کمک به نیازمندان تحت پوشش خیریه مون: 6037991772811521
مشاهده در ایتا
دانلود
4_5891147430056955882.mp3
4.82M
🎙 مرگ آگاهی 🔺️ پادکستی از بیانات شهید حاج قاسم سلیمانی درباره اهمیت شب بیست و سوم ماه رمضان و غنیمت دانستن آن @Maktabesoleimanisirjan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
4_6010094500620273117.mp3
11.13M
دلبـ❤️ــرجان... در تقدیر لیله القدر من بنویس... بنویسید برایش ... او در زیر قدمهای امامش شهـــــــید شد... ✦✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ❣ https://eitaa.com/joinchat/1951203377C8b55f4af3a
2_144145974890276899.mp3
7.42M
❄️ منـاجـاتِ سحــر 🌺 آبروداری کن.... ✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦ https://eitaa.com/joinchat/1951203377C8b55f4af3a
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلامممم به همگی و روزتون بخیر❤️ سلام از صبح روز بیست و سوم☺️ چه تند تند گذشت ... دیگه داریم میرسیم به انتهاش تقبل الله أعمالكم ☺️ تقدیری سراسر خیر، برکت، خرسندی، سلامت، خوشبختی، سعادت دنیا و آخرت، توشه شب قدرتان باد. خدایا ، تا الان هرچی تو ماه مبارک بهمون ندادی ، از به بعدش بهمون بده اللهم عجل لولیک الفرج🤲🏻
جزء 23.mp3
4.04M
🔹فایل صوتی تحدیر (تندخوانی قرآن کریم) 💢 استاد معتز آقایی 💢 قرآن کریم @Maktabesoleimanisirjan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☄️طوفان الاقصی جهشی جهانی بسمت ظهور بود! امسال روز قدس جهانی برگزار می‌شود! @Maktabesoleimanisirjan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
(اناری) مواد لازم مرغ مكعبي خردشده : ٧٠٠ گرم رب انار : ٢ تا ٣ ق غ گردوي آسياب شده (كمی درشت) : حدود ٦ ق غ سبزيجات معطر(نعناء و چوچاق) : به مقدار لازم پياز خلالي خردشده : ١ عدد بزرگ نمك_فلفل : به ميزان لازم كره : برای سرخ كردن نوش جان ❤️‌ @Maktabesoleimanisirjan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مکتب سلیمانی سیرجان
#رمان_عاشقانه #قسمت_بیستم وقتی رسیدم خانه خیلی خسته شده بودم. ولی خوش رنگی لباس هایم و مدلشان برا
با صدای یا الله گفتن مردی متوجه شدم مداح مرد است. برای همین به نرگس گفتم که من کار آشپزخانه و تو کار بیرون را انجام بده. دعا که شروع شد من و نرگس کنار هم در آشپزخانه نشستیم. صدا چقدر آشناست! این صدای دعا را در مسجد هم شنیده ام چقدر دلنشین می خواند. چقدر با صدای دعایش حال دلم عوض می شود. جوری دعا را با عشق می خواند که مخاطبش را جذب می کند. دوست دارم، صدای دعا این چنین دلنشین باشد تا با دلم دعا را بخوانم. چون غریب بودم بیرون نرفتم. کارهای مربوط به آشپزخانه را انجام میدادم تا بعد از مراسم دعا که بیشتر مهمان ها هم رفته بودند. من همراه نرگس پیش بی بی و ملوک نشستم که گرم صحبت بودند و انگار برایشان سخت بود که از هم جدا شوند. بی بی رو کرد به من و گفت: - خسته شدی دخترم؟ _نه بی بی جان کاری نکردم. رنگ نگاه ملوک کامل با گذشته فرق کرده بود و این را متوجه میشدم. _دخترم! بهتره دیگر برویم. با "م" مالکیتی که ملوک به من نسبت میداد حال دلم عوض میشد. دوست داشتم مرا این چنین صدا می کرد. -من آماده ام می توانیم برویم. بعد از خداحافظی و وعده های دیدار دوباره ای که به هم دادیم راهی خانه شدیم. امروز رهایی دیگر بودم. خواسته یا ناخواسته تیپ ام، حس ام وحال ام با روزهای دیگر کاملا متفاوت بود. من امروزم را دوست داشتم. خیلی وقت بود رهای قبلی نبودم. بی اختیار دوست داشتم چــ💎ـــادری را که از بی بی هدیه گرفته بودم را بپوشم و با خدا خودم صحبت کنم احساس می کردم روزهای زیادی را از دست دادم. باید جبران کنم. تا خودم از خودم راضی باشم . امروز بعد از مدتی برای تکمیل کارهای پایان نامه ام باید به دانشگاه می رفتم. همان طور که در فکر بودم. صدای ملوک آمد، که مثل روزهای جدید زندگی‌ام، جدید صدایم میکرد. - چیزی شده دخترم؟ _امروز باید به دانشگاه بروم. -خب اشکال کار کجاست؟ _نمیدانم چه بپوشم! اگر لباس های جدیدم را بپوشم عکس العمل دوستان چگونه است. نمیتوانم مثل قبل رفتار کنم نمیدانم بچه ها این رفتارهایم را چگونه برداشت میکنند! ملوک من را به آرامش دعوت کرد و گفت: - راهی را که شروع کردی زیاد راحت نیست. از خلوت بودن راه سعادت ناراحت نباش.ببین عزیزم همیشه دوستان واقعی زمان دشواری ها مشخص میشوند. حالا به نظرت اگر که بچه های دانشگاه تو را با تیپ و رفتار جدید نخواستند دوستان واقعی تو هستند؟ ولی اگر تو را با ظاهر جدیدت بخواهد چه؟ و را داشتن صبر و استقامت میخواهد.انتخاب با خودت است هرچه فکر میکنی بهتر است بپوش. بعد از اینکه ملوک از اتاق بیرون رفت. به صحبتهایش خوب فکر کردم درست میگفت به جای فکر کردن به حرف و رفتار بچه ها،بهتربود به این فکر کنم که چگونه فاصله‌ی بین را پر کنم. به طرف کمد لباس هایم رفتم. به جای شلوار نودسانتی ام شلوار بلندی را برداشتم و مانتو های کوتاه با آستین های سه ربع را کنار زدم و مانتوی بلند و پوشیده ای را برداشتم. مانتوی خاکستری، سفید را با شال خاکستری ام سِت کردم. دیگر خبری از آزادی و شلختگی شال ام نبود. برای همین گیره ای که ملوک برای من خریده بود را برداشتم و زیرشال زدم و دوطرف آن را روی شانه ام انداختم. کیفم را برداشتم و به طرف بیرون حرکت کردم. ملوک در آشپزخانه مشغول بود. وقتی خداحافظی کردم، به طرفم چرخید و با دیدنم لبخند رضایتی بر لب داشت و گفت: - می دانستم بهترین تصمیم را میگیری. _چه طور مطمئن بودید؟ - سالها با پدرت زندگی کردم. را که سر سفره میگذاشت بود مثل ... میدانستم رهای حاج آقا برمیگردد. چون همراه توست. دخترم از در که بیرون رفتی به نباید توجه کنی و با کامل قدم بردار بدان اگر نگاه زمینیان را نداری نگاه ها را حتما داری. حرف هایش برای من پشتوانه ای محکم بود. لبخندی به رویش زدم و بعد از خدا حافظی راهی دانشگاه شدم . 🌴ادامه دارد.... ═✧❁🌸❁✧═ مکتب سلیمانی سیرجان 👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/1951203377C8b55f4af3a
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
2_5247252220872753637.mp3
6.08M
دلم برایت تنگ میشود نميدانم تارمضان دیگر، چه برایم مقدر کرده ای؟ اما بگذار؛ سهم من از این رمضان، همین سجاده خیسی باشد، که در همه طول سال، نمناک بماند! ✦✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦ https://eitaa.com/joinchat/1951203377C8b55f4af3a
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⁣ساعت امروز را به وقت عاشقی کوک کن.. این صبح لبخندهایت را روی مدار خوشبختی تنظیم کن… نفسهایت را با بوی مهربانی آغشته کن… و صبح را زیبا آغاز کن… @Maktabesoleimanisirjan
دعای روز بیست و چهارم ماه مبارک رمضان🌙 @Maktabesoleimanisirjan
1_2997036942.mp3
7.11M
💬 قرائت زیارت "آل یاسین" 🎧با نوای سیدهادی گرسوئی هدیه میکنیــم به منجی عالم حضرت صاحب الزمان(عج)♥️ اَللّٰھُم‌َّعجِّل‌لِوَلِیِّک‌الفَرج‌‌🌱 @Maktabesoleimanisirjan
Tahdir joze24.mp3
3.94M
جز ۲۴ قرآن کریم، استاد معتز آقایی 🌸 @Maktabesoleimanisirjan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سبک زندگی خود را با حوادث آخرالزمان تنظیم کنید! حوادث منطقه، حوادث نهایی آینده ساز جهان است! @Maktabesoleimanisirjan
قرار ما جمعه ۱۷ فروردین ، ساعت ۱۰ صبح ، ۴ راه موحدی @Maktabesoleimanisirjan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مکتب سلیمانی سیرجان
#رمان_عاشقانه #قسمت_بیست‌ویکم با صدای یا الله گفتن مردی متوجه شدم مداح مرد است. برای همین به نرگس
وارد دانشگاه شدم. به طرف کتابخانه رفتم تا در مورد پایان‌نامه‌ام تحقیق کنم. کتاب مورد نظرم را برداشتم، روی اولین صندلی نشستم و شروع کردم. در سکوت محیط غرق کار و یادداشت مطالب بودم که صدای بلندی نظرم را به خود جلب کرد. مینو و سوگل بودند که رو به من میخندیدند. مینو گفت: - رها توووووویی!!!! چه تیپی زدی؟ سوگل هم که اصلا توجهی به محیط و تذکرات نداشت با خنده‌ی بلند به مسخره گفت: _لباس‌های مادر بزرگت را پوشیدی؟... صبر کردن فایده ای نداشت وسایلم را جمع کردم و به طرفشان رفتم . و جدی گفتم : _ساکت باشید مثلا اینجا کتابخانه هست! خودم بیرون رفتم، هردویشان همراهم آمدند. به بیرون که رسیدم گفتم: _بله رها هستم این هم ظاهر جدیدام... الان رفتار شما را متوجه نمیشوم. جدی بودنم را که دیدن صدایشان را پایین آوردند. مینو گفت: - مگه چی شده که رهای مقدس شدی؟ سوگل هم گفت: _اوه اوه پس بی خیال تو باید شد با این تیپ... سکوت کردم که هردو با تمسخر از کنارم رد شدند. میدانستم ظاهرم برایشان خنده دار است ولی . از رفتار مینو و سوگل ناراحت بودم. همان جا ایستاده بودم که دختری از بچه های دانشگاه به طرفم آمد، سلام کرد و گفت: - فاطمه هستم. +خوشبختم، رها علوی. - قدم بزنیم!؟ شاید در آن لحظه فقط گذر زمان بود که حالم را عوض می کرد گفتم: +خیلی هم عالی قدم بزنیم. نیم‌ساعتی را کنارم بود دختر زیبای محجوبی که سیاهی چادرش سفیدی رویش را جلوه داده بود. دختر خوش برخوردی که چون رفتار دوستانم را دیده بود. برای دلجویی نزدیکم شده بود. با همان لحن مهربانش گفت که برای نماز به مسجد دانشگاه می رود من هم با رویی باز همراهش شدم. شاید کنارش بودن بهتر از تنهایی بود . شاید صحبت کردن باخدا برای این حال پریشان بهترین درمان بود. بچه هایی که قبلا من از نظرشان جلف‌ترین دانشجوی دانشگاه بودم و الان این رفتار و ظاهرم را می دیدن برایشان عجیب بود همین مسئله باعث میشد حرفهای نه چندان شیرینشان را خوب بشنوم. اما به قول ملوک باید بی تفاوت از کنارشان رد شد. در نمازخانه ی دانشگاه بودم که گوشی ام زنگ خورد نرگس بود سریع تماس را وصل کردم. - سلام نرگس خانم گل +سلام بر بانوی بی معرفت - شرمنده، حالا چرا بی معرفت ام.تو نباید خودت بنده را برای امشب دعوت کنی؟؟ آرام پیش خودم گفتم: مگر امشب چه خبر است! - نرگس با خنده گفت: رهاجان امشب ما منزل شما دعوتیم حالا خواستی شما هم بیا خوشحال میشویم دور هم باشیم. با خنده گفتم: - ممنون حتما خدمت میرسم... 🌴ادامه دارد.... ═✧❁🌸❁✧═ مکتب سلیمانی سیرجان 👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/1951203377C8b55f4af3a
36.19M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
روایتی از اقامه نماز رهبر انقلاب بر پیکر هفت شهید راه قدس از تازه عروسی که سید عباسش را تقدیم کرده تا مادری که سید علی‌اش را بدرقه می‌کند https://eitaa.com/joinchat/1951203377C8b55f4af3a
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا