eitaa logo
مکتب سلیمانی سیرجان
1.3هزار دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
4.9هزار ویدیو
43 فایل
🎨 انجام طرح های گرافیکی(پوستر،بنر و..) 💌 تولید و نشر محتوای اعتقادی ،تربیتی... ارتباط با ادمین؛ تبلیغ نداریم @Ahmadif313 💓دریافت صدقات و نذورات جهت کمک به نیازمندان تحت پوشش خیریه مون: 6037991772811521
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃🌼 صـــدقه اول مـــاه 🌼🍃 🔴 صدقه اول ماه فراموش نشود 🟢 در کتاب مکیال المکارم از وظایف ما نسبت به امام زمان علیه السلام در وظیفه شماره ۲۳ و ۲۴ آمده است : 🔺صدقه دادن به قصد سلامتی امام 🔺 صدقه دادن به نیابت از امام عصر شما عزیزان می توانید صدقات، خیرات ، نذورات و احسان خود را 💳به شماره کارت👇
6037991772811521
به نام‌فاطمه معاذاللهی واریز بفرمایید. @Maktabesoleimanisirjan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
زیارت+عاشورا+با+صدای+علی+فانی (1).mp3
28.44M
فرا رسیدن ماه عزا و ماتم سرور شهیدان بر همگی تسلیت باد🖤 رفقا✋🏻 با کسب اجازه از محضر مادرمون فاطمه زهرا سلام الله علیها از امروز چله زیارت عاشورا رو شروع می‌کنیم. لطفاً دوستان خود را برای پیوستن به چله دعوت کنید👇🏻👇🏻👇🏻 (علیه‌السلام) ═✧❁🌸❁✧═ مکتب سلیمانی سیرجان 👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/1951203377C8b55f4af3a
1_1659659262.mp3
12.16M
دست‌هایم‌ را که‌ بستند ، یـادِ‌ عـلی‌ افتـادم.. گویا‌ غریبی‌ و‌ تنهایی‌ و سیلی‌خوردن‌ در میانِ‌ کوچه‌های‌ تنگ ارثیهٔ‌ خانوادگی‌ ماسـت...😭 @Maktabesoleimanisirjan
سفارش آیت الله وحید خراسانی: ▪️از روز اول محرم تا روز عاشورا هر روز ۱۰۰ مرتبه سوره اخلاص (توحید) را خوانده و ثواب ان را هدیه کنید به امام حسین علیه السلام سپس به فیوضات کثیری می رسید به شرط آنکه دیگران را برای انجام این عمل با خبر کنید. @Maktabesoleimanisirjan
مکتب سلیمانی سیرجان
شب‌تون بخیر رفقا✋🏻 امیدوارم در پناه اهل بیت شاد و سلامت باشید🤲🏻 کلیپ بالا رو با دقت ببینید👆🏻👆🏻 ان
قسمت بیست و چهارم مجموعه صوتی لااله الا الله تقدیمتون میشه👇🏻 ویژه خودسازی جهت تعجیل فرج✅ اللهم عجل لولیک الفرج 🤲🏻
لااله‌الاالله ۲۴.mp3
13.81M
مجموعه‌ صوتی ۲۴ از میان انتخابها و ارتباطهای گوناگون زندگی‌مان، که ممکن است همه نورانی و خیر باشند، کدام را انتخاب کنم، که بیشتر محبتِ این یگانه اله را جذب کنم؟ @Maktabesoleimanisirjan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مکتب سلیمانی سیرجان
#رمان_کوتاه #قسمت_ششم حال خودم را نمی‌فهمیدم شروع کردم صحبت باخانوم زینب کبری سلام‌الله‌علیها: _خان
وقت اذان ظهر گذشته بود وچون کفش نداشتم وبدون کفش هم نمیشد برم سرویس بهداشتی,گفتم بهتره با کمی اب که داخل قمقمه کوله پشتیم هست وضو بگیرم وتا آقاهه میاد ,نمازم رابخوانم,زود وضوگرفتم وهمونجا به نماز ایستادم,... سلام نماز را دادم نگاه کردم دیدم آقاهه اومده و دوتا ظرف غذا هم دستش است, یکی را داد طرفم وگفت: _نهارتون رابخورید وراه بیافتیم پیش خودم گفتم راه بیافتیم؟از تکرار این واژه ,احساس خوشی بهم دست داد,اخه ازهمون اولین برخورد یه حس خاصی داشتم و هروقت هم نگاهش میکردم, ضربان قلبم شدت میگرفت,اگه زهرا بود میگفت... بدبختتتت عاشق شدی رررفت.... ظرف راگرفتم وگفتم: _ممنون ,همین قدر که خواهرم راپیداکردم, ممنونم, دیگه مزاحمتان نمیشم. درحینی که سرش پایین بود وداشت غذاش رامیخورد گفت: _منم دیگه کارم تمام شده بود وداشتم راه می‌افتادم طرف کربلا,تا رسیدن به خانواده‌تان, همراهیتون میکنم,هیچ زحمتی هم برام نیست,وظیفه‌ام به عنوان یک مسلمان و یک شیعه وبلکه یک ایرانی حکم میکنه,تنهاتون نگذارم. دلم غنج رفت از حرفاش وناخوداگاه لبخندی رولبم نشست....بساطش را جم کرد ورفت طرف کوله اش,یک کفش اسپرت به طرفم. گرفت وگفت: _من بادمپایی راحت ترم واین کفش اضافی را همراهم برای احتیاط اوردم,تا یه کفش مناسب تهیه میکنید این رابپوشید... کفش رانگاه کردم اخه خیلی بزرگ بود, شماره پای من ۳۷بود واین کفش ۴۲_۴۳ بهش میخورد, خوب از پای برهنه بودن بهتر بود, کفش راگرفتم ومشغول پوشیدن شدم, کفشه معلوم بود خیلی استفاده نشده اما پاهام رابه طرز خنده‌داری بزرگ نشون میداد, اززمین بلند شدم وروکردم طرفش: _بدنیست,ممنون دیدم داره نگاه کفشا میکنه ویه لبخند ملیحی هم رولباشه ,کاملا معلوم بود ازاین کاریکاتور پاهای من خنده‌اش گرفته,اومدم حرکت کنم ,گفت : _ببخشید خانومه؟؟ گفتم: _رحیمی هستم _بله خانوم رحیمی ,کوله تان رابدین من میبرم, اخه بااین کفشا نمیتونین تند راه بیاین کوله هم بیشتر باعث زحمتتان میشه, گفتم : _اخه شما خودتان کوله پشتی دارین!!! گفت : _خیالی نیست,ما ایرانیا پهلوانیم ویه چوب دستش بود,کوله خودش را زد به پشتش و کوله من را بست به چوبش و تکیه داد به شونه اش, مثل همین چوپانها که بقچه غذاشون را میبندن به چوب خخخخخ پیش خودم گفتم...عجببب خلاقیتی.. و حرکت کردیم. اون آقاهه جلو حرکت کرد ومنم با سه چهار قدم فاصله ,پشت سرش حرکت کردم. حیف کاش روم میشد اسمش راپرسیده بودم, اما من ازاین روها نداشتم ,اگه زهرا بود آماره جدهفتمش هم درآورده بود... واای خدای من الان اگه زهرا ببینتش ,آبروم رامیبره با مزه پرانیاش,خدابه خیرکنه....اصلا نفهمیدم چه جور باسرعت این چندتا عمود را طی کردیم,چه زود گذشت,توهمین فکرا بودم که زهرا را دیدم سرودست وچادرو.. همه راباهم تکان میداد وبدو اومد خودش را انداخت توبغلم,آقاهه کناری وایستاد وناظر این الطاف خواهرانه بود.... زهرا یه کم رفت عقب وگفت: _بزارببینمت زینب,خدای من چقدتغییر کردی؟ چرا لاغرشدی؟چرا اینقد پیرشدی؟چرا وارفتی؟😂 هرچی بهش چشم وابرومیرفتم عین خیالش نبود ورور حرف میزد که یکدفعه چشاش افتاد به پام و زد زیرخنده و همونطور که سرخ شده بود ازخنده گفت:_چرا پاهات مثل اردک شدن؟!این کفشا گنددده مال کدوم غول تشنی هست؟؟😂 یه نگاه کردم بهش و گفتم: _کفشام گم شد واشاره کردم به آقاهه و ایشون لطف کردند ,کفشاشون را به من قرض دادند. زهرا اونموقع بود که متوجه آقاهه شد و گفت: ادامه دارد.... @Maktabesoleimanisirjan
  ✨ بِسْــمِ اللهِ الرَّحْــمٰنِ الرَّحیـــمْ ✨
مولای خوب من، سلام بر تو که با آمدنت، دل کربلا آرام خواهد شد! سلام بر تو که با آمدنت، حسرت فرات تمام خواهد شد! و سلام بر تو که با آمدنت، انتقام خون به ناحق ریخته حضرت ارباب، گرفته خواهد شد! @Maktabesoleimanisirjan